بکوشش: محمدحسین دانایی
در یکشنبه ۱۹ آبان به نقل قول از خواهرم که او از شوهرش "محدث" [سید جلالالدین] میگفت، این شعر ترکی را یادداشت کردهام:
دَدَم مَنی کُردِه دی
هَریه دینَه وُوردِه دی
بابام بمن وصیت کرده
که هر که را دیدی، بزن
و نمیدانم شاید این شعر ترکی را پیش ازین در همین صفحات یادداشت کرده باشم. همین.
دیگر اینکه باز مدتی است به کلهام زده است که از اوایل فصل پائیز سال دیگر بنشینم و خودم یک مجله راه بیندازم تا حداقل اینکه دیگر کسی برای مجله راه انداختن سراغم نیاید. ازین دارودستۀ روز جمعه میشود کمک گرفت و عهدوعیال هم که خودش یک پا است و بوسیلۀ این "نقشونگار" کوفتی هم میشود نویسندهها را تا اندازه [ای] در حُجب حضور گذاشت، یعنی پول مقالات مجله را از محل "نقشونگار" یک جوری راه انداخت که برای آنجا هم بنویسند و پول بیشتری بهشان داد. اگر حالوحوصله باشد و قرضش کمرشکن نباشد، حالا کمکم میشود این کار را کرد، چون در حدود ماهی ۵۰۰ تومانی میتوانیم برای این کار کنار بگذاریم. قرض ها دیگر تمام شده است. اگر کار این دوتا کتاب بعد از عید تمام بشود، در ضمن که بخانه و زندگی خواهم رسید، در طول تابستان دنبال امتیاز و غیره خواهم رفت و علیٌ، اوایل پاییز می شود درش آورد، با یک خرده اداهای فرنگی در آن و یک خرده هم اداهای ایرانی. "سخن" که بگُ... کشیده شده و دیگر مجلات هم هنوز طول دارد تا کونه کنند، ولو فرض هم که بکنند، حقیر حرف هایش را خواهد زد و یکسال هم که دربیاید، خودش حرفی است. تا کِی بانتظار هر پدرسوخته ای نشستن که چرا همچه کرد و همچه نکرد؟ و تا کِی شاهد این پدرسوخته بازی بودن؟ در هنروادبیات و دیگر وجوه اصلی زندگی! مثل اینکه دارم برای خودم میتینگ می دهم. بهرصورت، باید دیدی زد و حرف و سخنی پیش کشید و صلاح و مصلحتی با این و آن کرد و اگر همۀ اگرها درست درآمد، دست بکار شد. این بطالت و بیکارگی خسته ام کرده است. باید یکجوری خودم را مجبور به کار مداوم و مرتب بکنم، و مجله راه انداختن هیچ حسنی که نداشته باشد، همین یکی را دارد، اقلاً رابطه ای مرتب با دیگران است. و دیگر هم میتینگ دادن بس است.
یکشنبه 18 اسفند - 6 بعدازظهر
باز هم این ایام و لیالی همه اش به شبنشینی و مهمانی می گذرد. دیشب "دکتر صفائی" [بقراط] یک میهمانی جهودانه داده بود، به افتخار "حسین توکلی" که وقتی در امریکا بوده اند، زیاد سرش خراب می شده. معلوم است کی سر کی! بهرصورت، باسم چای دعوت کرد، اما ساعت 5/7 و بضرب دَگَنَک و بترس ازینکه[از] گرسنگی بمیرد، با لوبیاپخته و غیره ش... را افتتاح کردیم، یک ش... شیرین احمقانه و بعد ساعت 5/9 بشام دعوت کرد، یک سفره برای بیست نفر. نکرده بود چهار نفر دیگر را هم بخواند که زحمت زنش بهدر نرود. من بودم و زنم و "حسین"[توکلی] و برادرش[1] و زن او[2] و همین. شام دست هم نخورد. و بعد راه افتادیم آمدیم بالا تا ساعت دو نشستیم و ش... دِبش خودم داشتم، دو بطری خالی کردیم و گُل گفتیم و شنیدیم و آنها برگشتند.
امروز هم یکشنبه بود و "حسین"[توکلی] هم آمد با ما ناهار خورد در "لوزان". بنظرم آمده است که "حسین"[توکلی] درین سفر سوخته و این را دیشب بهش گفتم و خیلی ناراحت شد. شاید خیال کرد اشاره باین می کنم که زن پیرتر از خودش دارد، در حالی که این نبود. احساس کردم پس ازین ده سال پیر نشده، بلکه سوخته، عمر بر او نگذشته، مثل اینکه ده سال یک جا درجا زده. نمی دانم چرا. جاافتاده و متین شده و طمأنینه ای بدست آورده، اما تجربۀ عُمر از سروصورت و حرفوسخنش برنمی آید. بهرصورت، فردا عصر هم باید بروم سراغش، برش دارم بیاورم بالا. از ساعت پنج ببعد با هم خواهیم بود. از خانه خیلی خوشش آمده. می گفت اگر یک اطاق خواب دیگر می داشتی، میآمدم پهلویت می ماندم. این هم یکی دیگر که در وجودش بدنبال رشته های گمشدۀ دوستی زمان کودکی می گردم!
پنجشنبهشب هم که منزل "عابدی"[رحیم] بودیم و من باز یادم رفت وقتی برمیگردم، میموزاهایی را که قول داده بود، بیاورم. دو سال است که بهمین قصد می روم خانه اش و یادم میرود. "ملکی"ها بودند و مجلس بسیار قلابی. "گلستانشب"[ابراهیم]هم بود و خودش را گرفته بود که یعنی از بانالیته بیزار است والخ. چهارشنبه شب هم اینجا هستند، جمعاً. خدا بدادمان برسد. یک خرکاری دیگر داریم.
پسفرداشب هم، یعنی سهشنبه، باید برویم به خانقاه "دکتر نوربخش"[جواد]. اگر همت کند و خودش بیاینکه ما بزبان بیائیم، اُردش را سر تمام خانقاه های آن اطراف صادر کند که چه بهتر، وگرنه اسمش را هم نخواهم آورد. بهمان طاق مساجد قناعت می کنیم.
مهمتر از همه اینکه پول "اکبر آل احمد" را هم دادم، هزار و پانصد تومان. امروز بوسیلۀ "جواد"[آلاحمد] فرستادم، شوهر خواهرم، چون خودش ازو گرفته بود، بهتر بود خودش هم پس بدهد. دیروز بابت اضافات سال 35 و همچنین بابت خارج از مرکز که ترمیم شده (ماهی 23 تومان) جمعاً دوهزار و بیست و پنج تومان از فرهنگ، یعنی از دارائی گرفتم، و یکراست هزار و پانصد تومان "اکبر"[آلاحمد] را که آخرین قلم قرض های خانه بود، دادم. وَه که چه راحت شدم! بآقائی می شود نفس کشید. حالا دیگر خدا را هم بنده نباشم، میارزد، یعنی جا دارد و الآن هزار و پانصد تومان هم موجود داریم و هزار و خرده ای هم از مجله طلبکاریم، باضافه حقوق های اسفند و اضافه هایش. اگر وضع بهمین صورت پیش برود، اول سال آینده می شود ماشین را تهیه کرد. در بارۀ مجله هم فعلاً مشورت می کنم.
جمعه 23 اسفند - 5/1بعدازظهر
باز بمناسبت سفر، دیروز این قلم را خریده ام، پارکر خودکار به 15 تومن، برای سفر کرمان مفید است. مقدمات سفر آماده شده و قرار است دوشنبه راه بیفتیم. دوربین "احسانی"[عبدالحسین] را هم قرض گرفته ام، ولی دوربین قدیمی و سنگینی است و خدا عالِم است بدرد "شمس"[آلاحمد] بخورد یا نه.
چهارشنبه شب دارودسته "ملکی"[خلیل] و "عابدی"[رحیم]اینجا بودند. "گلستان"[ابراهیم] هم بود. برای اینکه از پرتگفتن و کارهای احمقانه خلاصشان کنم، گلوی خودم را پاره کردم و مقداری "شمس" و "حافظ" برایشان خواندم. باسم فال "حافظ"، بیست- سی تائی غزل خواندیم و بد نگذشت.
سهشنبهشب هم منزل جناب قطب بودیم، "دکتر نوربخش"[جواد]. و چهارتا کارت دستمان داده است برای بم و زاهدان و زابل و ماهان که کسی را نمی شناسیم. گرچه در جاهای دیگر هم کسی را نمی شناسیم، ولی آنجاها اقلاً مسافرخانه هست و می شود توی قهوه خانه ای خوابید.
قضیه خارک کمکم جدی شده است. قرار است کتابی تهیه کنم که "شاهی"[ابراهیم گلستان] هم عکس رویش بگذارد و بخرج شرکت نفت- کنسرسیوم- چاپ بشود. فعلاً در حدود پنجاهصفحهای مدارک جمع کردهام و کار هنوز دنبال دارد. بعد ازین سفر این کار را هم باید سروسامانی بدهم. گرچه همۀ کارها ماند برای بعد از سفر! ولی همیشه همینطور است، ازین ستون بآن ستون فرج است. هم کار "تاتی" هم کار "خارک" و هم کار "مدیر مدرسه" می مانَد برای بعد از سفر.
این مجله را با این و آن دارم مشورت میکنم و زمینه فراهم می کنم، تا بکجا بینجامد و بچه صورت دربیاید.
کتابخواندن مدتی است به تعویق افتاده. درین سفر هم خیال ندارم کتاب ببرم. جز همین دفتر و یک مقدار کاغذ چیز دیگری نخواهم نوشت. و حالا هم بپردازم به بیلان سال و تمامش کنم که قبل از سفر ختم شده باشد. بد نیست این بیلان را نگهداشتن، مثلاً جمع درآمد ما در سال 1329 (یعنی سال اول ازدواج) فقط یازده هزار و سیصد و هشتاد تومان بوده است، درحالیکه در این سال 1336 جمع درآمد سالانه، در حدود چهل و دو- سه هزار تومان بوده. بگذریم که زندگی هم باین نسبت بالا رفته، ولی بالاخره دوتا خشتی رویهم گذاشته ایم و سفری رفته ایم والخ...
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 26 بهمن 1402
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.