آخرین اخبار ولت جعفر شریف‌امامی

  • عصر یک روز پاییزی، مردی بلندقد با عینکی گرد بر چشم و قامتی کشیده، مثل هر روز از میان شمشاد‌ها عبور کرد، راه همیشگی را در خیابان اصلی پارک پیمود و روی نیمکت خودش جا خوش کرد. سه، چهار ماه بود که این کار هر روزش بود. هر روز تنها یا با مردان دیگری همسن و سال خودش به پارک می‌آمد، ساعت‌ها قدم می‌زد و باز به اقامتگاهش بازمی‌گشت. آن روز اما روز دیگری بود.