بکوشش: محمدحسین دانایی
من سماور صبح و عصر را آتش میکنم، گُلها را آب میدهم، تلمبه میزنم، گاهی جارو میزنم و "سیمین" غذا میپزد و ظرف میشورد. و جای شکرش باقی است که این دو- سه روز غذای تمیز میخوریم. دیروز را هم نَسَق کرده بودیم و تا ظهر بیسرخر گذشته بود و من توی حیاط زیر درخت بید کتاب میخواندم که ظهر شد و "سیمین" ناهار را حاضر کرده بود و صدایم کرد، رفتم تو، هنوز سرِ سفره ننشسته بودیم که من شنیدم یکی از دیوار پرید، گُرپ. پرده پنجره را کنار زدم، دیدم ماشین "داریوش"[پرویز] و "گلستان"[ابراهیم] است (هر دوشان فلکس واگن خریدهاند). خلاصه، از درودیوار مثل ایلغار مغول حمله کردند و ما که ماتومبهوت مانده بودیم. ریختند سر سفرۀ گسترده و هر چه بود، خوردند و بعد هم ما را از روی ناچاری (چیز دیگری در خانه آماده نبود) با خودشان بردند و تا شب آنجا بودیم، خانه "گلستان"[ابراهیم]. غذای گُ... خوردیم و در عوض ش... بود. نمی توانم بگویم بد گذشت، ولی اگر در خانه مانده بودیم، بهتر می گذشت، تنها، بی دردسر، قوقو، راحت، گاهی دلتنگ، گاهی بامحبت و به هرصورت، فرصت برای هر کاری بیشتر، حتی ویجینکردن دو تکه باغچه کوفتی که داریم.
راستی، تصمیم گرفته ام کندوی عسل تهیه کنم و در خانه نگهدارم. اگر هم امسال نشود، تا سال دیگر اینکار را می کنم.
این کتاب "جنگوصلح" را هم که "انصاری"[1]نامی ترجمه کرده، از "گلستان"[ابراهیم] گرفته ام. فعلاً "سیمین" دارد می خواند تا بمن برسد، "استاندال" را بیک جائی خواهم رساند.
اگر بتوانیم این تابستان خانه را اجاره بدهیم و به گوشه ای از کنار دریا پناه ببریم، یکی- دوتا کار حسابی خواهم کرد، هم "نسل جدید" را و هم آن نمایشنامه را بیک جایی خواهم رساند. اگر اینطور هم نشود، بالاخره این دو کار باید بشود، اما اگر بتوانیم از شر مزاحمت تابستانی ها فرار کنیم، بهتر است.
دیگر بس است. بروم ببینم "سیمین" در مطبخ چه می کند و آیا احتیاجی به من دارد یا نه.
شنبه ۱۶ تیر ۱۳۳۵- ۸ صبح
بالاخره از اول خرداد رُمان را شروع کردم. تا بحال سه فصلی نوشته ام. به کندی پیش می رود، ولی البته بهتر است تا عجله کنم. عجله ای در کار نیست. کار سنگینی است. سرسری نمی شود گرفت. "جنگوصلح" "تولستوی"[2] را و "اورلاندو"ی "ویرجینیا وولف"[3] را در این مدت تمام کردم. کار هندی ها که سر نگرفت و بهتر، ترجمۀ دیگری هم در دست نداریم. این کثافتکاری ها فعلاً تعطیل.
اما قضیۀ "مائدهها" که بالاخره در اردیبهشت درآمد، تکلیفش را با خودم روشن کنم و بپردازم به طرح های مختلفی که برای رُمان در دست دارم و در نظر دارم. وقتی درآمد، مجله"سخن" گرفتش به باد فحش. حسابی پوستمان را کندند. در حدود ۱۳ مورد اشتباه گرفته بودند و با متن فرانسه نقل کرده بودند. از این ۱۳ مورد، در حدود هفت یا هشت موردش بجا بود، بقیه دو- سهتایش اختلاف سلیقه بود و دو- سهتای بقیه نهایت بی سوادی و بچه مدرسگی نویسنده منتقد را میرساند. پسرکی باسم "سیروس ذکاء"[4] که خدا پدرش را بیامرزد، و که حتماً از شاگردهای "خانلری"[پرویز ناتل] است. خلاصه حسابخرده ها را دارند تصفیه میکنند. یکی- دوتا از این اشتباهات به عهدۀ شخص "داریوش"[پرویز] بود که خودش بیادم آورده و آن قضیه Sentir bon بود که به معنی "بوی خوب دادن" است و ما "حال خوب داشتن" ترجمه کرده بودیم، و از این قبیل. اساس کار درین نیست که در یک کتاب ۲۰۰ صفحه نمی شود و نبایست اشتباهی یا اشتباهاتی کرد، اساس کار درین است که بنده بشناسم با چه کسانی طرفم.
اولاً، بی خود کردم درین کار به "داریوش"[پرویز] و پشتکارش تکیه کردم. لازم بود مثلاً با "سیار"[غلامعلی] این کار را می کردم. فرانسه ای که "داریوش"[پرویز] می داند، در حد من و حتی کمتر از خود من است. درین موارد، تنها پشتکار فایده ندارد.
ثانیاً، این انتقاد شدید در مجله "سخن" که اول خیلی هم ناراحت کرد- هر دومان را- ناشی از جاهای دیگر و حساب های دیگر است. چندی پیش، برای کتاب "شکار سایه" "گلستان"[ابراهیم] در جزوۀ انتقادی دکان "انتشارات نیل" که همپالکی "سخن" است و ادارهکنندگانش در مجله مستخدمند، فحشنامه ای نوشته بودند که "داریوش"[پرویز] جوابی به آن داد خطاب به بنده و به صورت نامه که در "مهرگان" درآمد و در آنجا علیحسبالمعمول از مجله "سخن" گرفته تا روزنامهنویسها همه بدم فحش و نیش گرفته شده بودند. از انین گذشته، حساب های قبلی ما با "خانلری"[پرویز ناتل] سر قضیۀ "نیما"[یوشیج]، سر قضیۀ "بوف کور" "هدایت"[صادق] و قضایای دیگر و "ونسان مونتی"[5] و کتابش و "قائمیان"[6] و ارث و میراثش همه درین قضیه داخل بود، چون یارو فقط کتاب را ورق زده بود که نکات و نقاط ضعف را بیابد و با مته به خشخاشگذاردن. مردکۀ حقهباز یک عمر "صادق"[هدایت] و دیگران را دوشید و حالا وزرا و رؤسا شده و باورش شده که می تواند بنده و امثال بنده را بکوبد. مردهشور! و تو بدان و چشمت کور که در مملکتی و در شرایطی باید کار کنی که این کریتیک آن است و این هم حساب هائی که در یک کار ادبی و نسبت به آن می شود!
این از این، اما فعلاً مدتی است دست کمکم راه افتاده، بعد هم یک کلفت نسبة خوب گیرمان آمده. گرچه کمی سروگوشش می جنبد، ولی کارش خوب است و خیالمان راحت شده است. و این است که بنده فرصت می کنم به آن رمان برسم. فعلاً که اسمش "نسل جدید" است تا بعد چه بشود. تنها خوبیِ زنک که می شود رویش حساب کرد، این است که بلد است مزاحم ها را دست بسر کند. خودش خیلی است.
جمعه ها هم می رویم کوه. از اوایل خرداد تا بحال، هر جمعه تقریباً رفته ایم. با برادرم، و "سیمین" و گاهی "گلستان"[ابراهیم] و یک دفعه هم "شاهی" عهدوعیالش را آورده بود. و این راهرفتنهای جمعه، هم موجب رفع مزاحمت های روز تعطیل است و هم سرِ حالم می آورد.
دیگر اینکه در این دو ماه اخیر، یعنی از حقوق اردیبهشت و خرداد، هر کدام هزارتومانی به قرض داده ایم. اول به "منوچهر"[دانشور] که میخواست برود اروپا و رفت و دوم به خواهرم "زهرا"[7] که می خواست خانه اش را درست کند و نمی دانم کرد یا نه.
به هرصورت، وضع مالی در این دو ماه خوب نبوده است. در ماه گذشته، با ۵۰۰ تومان و در این ماه با ۱۰۰ تومان باقیماندۀ از حقوقمان زندگی کرده ایم، چون درین ماه، چهارصدتومانی هم به "کمیلی"[باقر] کمک کردم که بتواند خانه در نیاوران بگیرد و تابستان را استراحت کند. و اگر درین ماه "سیمین" یک دویستتومانی درآمد ترجمه نداشت، دیگر کار خراب بود. الان هم که نشسته ام و دارم می نویسم، دارائیمان در تمام خانه ۳۰ ریال است. خوبیش این است که از خانه کمتر بیرون می رویم و خرج فقط همان خرج نان و گوشت است، وگرنه بَرج که سر به جهنم می زند.
و اما در بارۀ "نسل جدید". فعلاً چهلصفحهای نوشته ام و البته برای بار دوم. یک بار طرح اصلی را به سرعت مینویسم، با ذکر مکالمه ها. بعد در یک جزوۀ جداگانه پاکنویس میکنم و سعی می کنم سروته مکالمه ها را بهم بچسبانم و وصفی از محیط بدهم و قلمانداز طرحی از اشخاص بریزم. البته تازه این چه که ب هدست می آید، زمینه است برای کار بعدی. فعلاً با تکیه روی "حسن" که شاید بجای خودم قالب زدهام و البته سعی کردم دُم خروس بدست ندهم، شروع کرده ام. با "داریوش"[پرویز] که مشورت می کردم، میگفت: اولشخص بنویسی، بهتر است و البته اگر داستان بلند ننویسی، چه بهتر. این نظر او بود، ولی فعلاً که دارم می نویسم. و طرح هم بزرگتر از آن است که بشود به اولشخص نوشت و وسیع تر از آن که صمیمیت انفرادی را در سراسر آن بشود حفظ کرد. اما دو- سه راه دارد. البته این نمایش های "تورنتون وایلدر"[8] و "ویلیامز"[9] امریکائی را که اخیراً در تهران بازی کردند (شهر ما، باغوحش شیشه ای) درین قسمت که تذکر خواهم داد، نمی شود ندیده گرفت.
منبع: روزنامه اطلاعات- ۱۹ مهر ۱۴۰۲
[1]) انصاری- کاظم، مهندس و مترجم
[2]) تولستوی- لئو (1910- 1828میلادی)، نویسندۀ معروف روس
[3]) ویرجینیا وولف- آدلین ( 1941- 1882میلادی)، رماننویس و منتقد انگلیسی
[4]) ذکاء- سیروس (1400 - 1305 شمسی) مترجم و روزنامه نگار
[5]) مونتی- ونسان ( 2005- 1913 میلادی)، ایرانشناس نامدار فرانسوی
[6]) قائمیان- حسن ( 1355- 1295 شمسی)، نویسنده و مترجم
[7]) آلاحمد- زهرا، خواهر جلال
[8]) وایلدر- تورنتون (1975- 1897 میلادی)، داستانسرا و نمایشنامهنویس امریکایی
[9]) ویلیامز- تنسی ( 1983- 1911 میلادی)، نویسندۀ مشهور امریکایی
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.