اوج و حضیض نهضت جنگل وابستگی مستقیم به شرایط جهانی داشت و بسیار شکننده بود. زمانی که روسها و انگلیسیها در جنگ جهانی اول دست اتحاد و دوستی با یکدیگر داده بودند نهضت جنگل بیاثر و کمتحرک بود ولی با وقوع انقلاب بلشویکی روسیه و کنار کشیدن روسها از جنگ، زمینه مناسب برای جنگلیها فراهم شد و آنان با حمله به نیروهای سرگردان روس پیروزیهای زیاد کسب کردند و حتی در این میان از مستشاران عثمانی برای تقویت نیروهای مسلح جنگل استفاده میشد، ولی اندکی بعد با خروج روسها از ایران و جایگزین شدن قوای انگلیس در آنجا مجددا جنگل روبه ضعف نهاد و بسیاری از مناطق شهری را از دست داد. این امر شاید برای افرادی چون میرزا کوچکخان و یاران جنگلش که جان برکف نهاده بودند و هر زمان که اراده میکردند با بار سبکشان از نقطهای به نقطه دیگر حرکت میکردند چندان مهم نبود ولی برای برخی دیگر از متحدین جنگلی که دارای مال و منال و خصوصا اموال غیرمنقول بودند چندان خوشایند نبود.
حاجاحمد کسمایی از جمله آنان بود. هرچند وی از متحدان مهم میرزا بود و حتی در اوج قیام جنگل منطقه متعلق به خود یعنی کسما را به مرکز مالی و اداری نهضت جنگل تبدیل کرده بود ولی دیگر تاب تحمل بیش از این را نداشت. استقرار نیروهای انگلیسی در شهرهای مهم گیلان و برسرکار آمدن دولت وثوقالدوله و امضای قرارداد معروفش فشار بیش از اندازهای به حاجاحمد کسمایی وارد کرد. در اینجا باید از یک مشکل اساسی حرکتهای سیاسی ایران نیز نام برد و آن ایجاد اختلافهای بیهوده بین رهبران این حرکتهای سیاسی است.
در نهضت جنگل خصوصا این امر بهشدت محسوس بود. مجاهدین چریک کسما که طرفدار حاج احمد بودند از میرزا بد میگفتند که چرا در گوراب زرمیخ اقدام به تاسیس استحکامات نظامی کرده و در کسما به این امر توجه نداشته یا اینکه افراد غیر بومی را بر کارها مسلط کرده است و خودیها را فراموش کرده است. نیروهای میرزا نیز به کسماییان ایراد میگرفتند که عقبافتادهاند و تابع هیچ دیسیپلینی نیستند.
تهدید دولت مرکزی و انگلیس و حسادتهای بین رهبران جنگل منجر به آن شد که حاجاحمد برادرش شیخ محمود را برای تسلیم شدن نزد وثوقالدوله به تهران بفرستد. وثوقالدوله نیز با این امر موافقت میکند.
بدین ترتیب شکاف بزرگی در نهضت جنگل ایجاد میشود. جنگلیها متفرق میشوند و ضربه سختی به میرزا وارد میشود و تا وقتی که مجددا جنگل با نیروهای بلشویکی اتحادی منعقد میکند نهضت روبه ضعف میرود. ازسوی دیگر حاج احمد کسمایی نیز سودی از این تسلیم شدن نبرد. علاوه براینکه نیروهای تحت فرماندهی استاروسلسکی، حاجاحمد را دستگیر کردند و مورد آزار قرار دادند، خانه و املاکش را نیز غارت کردند. حاج احمد که توقع چنین برخوردی را نداشت دو سال تمام در گیلان و تهران آواره میشود. آخرین نامهاش حاکی از این بدبختیها و ناملایمات است که مجددا دست به سوی رئیسالوزرای جدید، یعنی میرزا حسنخان مشیرالدوله دراز نموده و یاری میخواهد و رئیسالوزرا نیز بیتوجه به مشکل وی از فرمانده متعرض به وی، یعنی استاروسلسکی میخواهد که به حاجاحمد یاری برساند. سند از این قرار است:
مقام منیع ریاست وزرای عظام دامت شوکته
چون ضرورت و احتیاج ایجاب مینماید البته اجازه خواهند فرمود که قبل از عرض تقاضا، مختصری از گذشتههای خود را تصدیع دهد.
چندی بعد از آغاز جنگ بینالمللی آقا میرزا کوچکخان از طهران به رشت آمده اظهاراتی نمود دائر به اینکه ملیّون طهران و هیات دولت وقت که در آن وقت آقای مستوفیالممالک زمامدار آن بودند، مایل به قیام عمومی ایرانیان بر ضد روسها میباشند و دور نیست اعلیحضرت شهریاری هم مقر سلطنت را به اصفهان تغییر بدهند و بالاختصاص در حدود گیلان ضروری است اقدامی علیه روسها به عمل آید. اطلاعات واصله آن زمان و تحقیقات از خارج و داخل نیز صحت این بیانات را تا اندازهای تصدیق میکرد، مخصوصا که قضیه مهاجرت نمایندگان و عده بسیاری از وطنخواهان واقع شد. از طرفی هم فشار فوقالطاقه مامورین تزاری و عملیات طاقتفرسای آنها هر ذی حسی را وادار میکرد که به قدر مقدور از این راه اقدامی نماید. مبنی بر مقدمات فوق، از تجارت و علاقهجات و عیالات خود دست کشیده، به اتفاق آقامیرزا کوچکخان و چند نفر دیگر تفنگ برداشته در جنگل گیلان برای دفع و اخراج اجانب از ایران قیام کردیم و متعاقب آن واقعاتی به ظهور رسید که البته خاطر مبارک از آنها مسبوق و مستحضر است جنگ بینالمللی تمام، آقای وثوقالدوله، که کابینه ایشان در آن زمان به روی کار آمده بود، آقای حاج آقای شیرازی را برای اصلاح امر جنگل به گیلان فرستادند و بعد از دخول در یک رشته مذاکرات، بنده چون در اول قصد و نیتم اخراج اجانب و تقویت دولت مرکزی بود، ضدیت با دولت را صلاح ایران ندانسته حاضر برای انقیاد شدم، قول و اطمینان دادم؛ دولت هم در مقابل به بنده قول و اطمینان و سند کتبی دادند. بعد از اعزام قوا از طرف دولت، بنده آنچه لازمه وفای به عهد بود به جا آورده با دو نفر از کسان خود نزد فرمانده قشون، سردار استاروسلسکی رفته، عدهای از قشون ایشان را با رعایت احترامات به فومن و کسما برده، کسان خود را خلع سلاح و آنچه اسلحه و مونیسیون و لوازمات قشون داشتم تمام را تحویل مامورین دولت و رئیس قشون کردم. بعد با چند نفر خود به رشت آمده، کتبا از آقای وثوقالدوله و آقای سپهدار اعظم تقاضای آمدن به طهران را کردم. هنوز جواب از طهران نرسیده بود که رئیس قشون، به تحریک بعضی از مامورین دولت که تصور جلب نفعی را مینمودند و به القای بعضی از مغرضین، بنده را بلاجهت توقیف و در حبس و زجر انداخته، آنچه را ممکن بود از صدمه و ضرب و شکنجه نسبت به بنده و کسان بنده فروگذار نکردند. دارایی و اسناد و اثاث البیت همه را غارت کرده، تمام عمارات ما را در دهات آتش زدند و بعد از چند ماه بنده را به طهران آورده در باغشاه نگاه داشته و پس از بیست یوم توقف در آنجا، آقای وثوقالدوله بنده را احضار نموده اظهار ندامت و افسوس از حوادث واقعه فرموده، اظهار داشتند که آنچه شده تمام از روی غرض و اشتباه و بیاطلاع من شده است و وعده دادند که تمام خسارت را جبران و مافات را تدارک مینمایم.
بدبختانه، فرمایشات ایشان همان حرف صرف بود، اثری از آن مشاهده نگردید سهل است، مبلغی را هم که از بابت قیمت توتون سیگار حاصل ملکی خود که نزد شیخاحمد سیگاری داشتم و به معرفی خود شیخاحمد توقیف کرده بودند، بعد از رفع توقیف و قول به اینکه وصول و ایصال خواهند داشت و دستخط خطاب به شیخاحمد هم صادر کردند که وجه را به بنده ایصال دارد، با این وصف الیحال به بنده نرسیده، در صورتی که توقیف مزبور سبب شده که شیخاحمد استنکاف از تادیه آن کرده و به وسایل متعدده که شرح آن مفصل است، امتناع از ادای حق بنده کرده و مینماید، تا اینکه بالاجبار به وزارت عدلیه رسما تظلم کرده. از تمام این وقایع آقای سپهدار اعظم و آقای حاجآقای شیرازی کاملا سابقه دارند. و ماحصل اینکه امروزه بنده و کسان با عیالات مسلوبالحقوق در طهران و گیلانات بلاتکلیف و در مضیقه هستم.