خاطرات رئیس زندان قصر، قسمت پنج؛

ملاقات‌های زندان قصر را به کلی آزاد کردم/ماجرا از بین بردن بازار سیاه ملاقات در زندان قصر/پدرم گفت از عاقبت تو می‌ترسم که مردم را زیر آفتاب نگه می‌دارید

کدخبر: ۲۸۴۶
به خاطر دارم سرهنگ متین نژاد که بعد از من مسئولیت زندان قصر را بر عهده گرفت یک روز به من گفت فلانی من هر کاری کردم این شیوه تو را عوض کنم دیدم ممکن نیست. گفتم دوست عزیز، چینی‌ها مثل زیبایی دارند می‌گویند «گریزگاه فشار فساد است».

من سعی کردم به کسانی که نیاز داشتند ملاقات خارج از نوبت بدهم، ولی بی نتیجه بود. اغلب مأموران مراجعه می‌کردند و ملاقات‌کننده را از بستگان یا دوستان یا معلم فرزندانشان معرفی می‌کردند و ملاقات می‌گرفتند در حالی که بعد‌ها معلوم می‌شد که خلاف واقع بوده است. خدا رحمت کند مرحوم پدرم یک روز فقط به زندان قصر آمد و در مراجعت خیلی ناراحت بود به من گفت خدا کند این چه وضعی است مردم زیر این آفتاب مانده‌اند. چرا شما فکری به حالشان نمی‌کنید. به من گفت از عاقبت تو می‌ترسم. اگر برای این مشکل مردم چاره جویی نکنی گرفتار عقوبت الهی می‌شوی. من سروان فهیم را که افسر بسیار درست و باشرفی بود، برای ساماندهی ملاقات‌ها به کار گرفتم به او اختیار دادم که بتواند به هر کسی و در هر موقعیتی ملاقات بدهد. تا حدودی مشکل رفع شد ولی وجود بیش از پنج هزار زندانی و هجوم خانواده‌هایشان چاره‌ای غیر از این می‌طلبید یک روز خانمی آمد به دفتر من و گفت به من ملاقات بدهید. من گفتم افسر ملاقات هست به او مراجعه کنید.

 گفت ملاقات نمی‌دهد، گفتم چرا؟ گفت نمی‌دانم از سروان فهیم سؤال کردم گفت دیروز ملاقات کرده است. این زن را اغلب می‌شناختند خوشنام شود. شوهرش از کارمندان ارتش بود که در جریان سوء استفاده از کارخانجات باتری ارتش محکوم شده بود. به او گفتم افسر ملاقات تشخیص داده است که امروز نمی‌توانید ملاقات کنید.

 او اصرار کرد و من به علت این که اولاً تصمیم سروان فهیم که به کارش اعتقاد داشتم لغو نشود و در ثانی به دلیل خوشنام تبون این خانم درخواستش را نپذیرفتم ناگهان رو کرد به من و گفت ولی من امروز ملاقات می‌گیرم و رفت بیرون یک ساعت بعد یک مقام قضائی ارتش تلفن کرد که به فلانی یک ملاقات بدهید و من چاره‌ای نداشتم جز این که قبول کنم این خانم آمد و با تبختری خاص وارد شد و رفت با شوهرش ملاقات کرد.

عصر همان روز همه بچه‌ها یعنی افسران زندان قصر، رؤسای زندان‌ها و انتظامی و مدیران داخلی را در اتاق خودم جمع کردم مقدمه‌ای راجع به ملاقات مطرح کردم و سپس گفتم دوستان، مردم بی پناه و بیچاره و درمانده نمی‌توانند با نزدیکان خود در زندان ملاقات کنند ولی بقیه به هر کیفیتی ملاقاتی می‌گیرند و داستان صبح را تعریف کردم و نظر افسران را خواستم هر کسی نظری داد. من گفتم تصمیم گرفته‌ام هر کسی آمد زندان به او اجازه ملاقات بدهیم. همه افسران گفتند نه ما نمی‌توانیم چون از کار‌های دیگر عقب می‌افتیم شروع کردم به تحریک احساسات آن‌ها و گفتم یکی را وکیلی، وزیری فلان رئیس ادار‌های سفارش می‌کند و این‌ها موفق می‌شوند از ما ملاقات بگیرند ولی مردم بیچاره و روستائیان که از فرسنگ‌ها راه دور می‌آیند بدون این که بدانند امروز ملاقات هست یا نیست از دیدن فرزندان و همسران خود محروم و در شهر آواره و دچار مشکل می‌شوند، در حالی که ما مسئول هستیم. در نهایت افسران هم پذیرفتند و قرارشد از فردا بدون این که به کسی بگوییم قضیه چیست به هر کس مراجعه کرد ملاقات داده شود این کار شروع شد چندی بعد اطلاعیه‌ای آمد که طبق اطلاع در زندان قصر به همه افراد هر روز ملاقاتی داده می‌شود.

 من جوابی ندادم. اطلاعیه بعدی را شدیدتر نوشته بودند و دستور رئیس شهربانی پای آن بود که چرا زندان قصر پاسخ نمی‌دهد من شروع کردم به جمع کردن دلایل کارم و تعداد زیادی از نامه‌هایی را که دوستان و همکاران مقامات جهت سفارش ملاقات آورده بودند و در کشوی میزم داشتم به عنوان مدرک جمع‌آوری کردم.

از رئیس شهربانی تیمسار مبصر وقت گرفتم و یک روز بعد از ظهر رفتم دفتر ایشان اطلاعیه را هم بردم مبصر خیلی تند به من گفت شما کاری خلاف کردید که جواب اطلاعیه را ندادید بگو که شما دولتی مستقل تشکیل داده‌اید. گفتم خیر برای کارم دلایلی دارم گفت دلایلت چیست؟ گفتم از روزی که این مسئولیت را تحویل گرفتم تا امروز بیش از ۱۰ تا ۲۰ تلفن از طرف مقامات همکاران آن‌ها می‌شود که سفارش می‌کنند به فلان فرد اجازه ملاقات داده شود، و دوستان و اغلب ناچارم قبول کنم، عده‌ای برای من ارادت نامه نوشته‌اند و کیف محتوی کارت‌ها و نامه‌ها را نشان دادم. بعد هم گفتم در خیلی از ملاقات‌ها مأموران به نام قوم و خویش خود پول می‌گیرند و به افراد اجازه ملاقات می‌دهند اگر این فشار را برداریم بازار سیاه ملاقات را از بین برده‌ایم، به علاوه خیلی از افراد هم از مقام خودشان سوء استفاده می‌کنند و ما وسیله قرار گرفته‌ایم.

تیمسار مبصر خیلی منطقی بود اما با اکراه قانع شد و گفت مسئولیت این کار به عهده خود شماست. من قبول کردم و بازگشتم به تدریج ملاقات‌ها عادی شد و دیگر جمعیتی جلو در زندان قصر دیده نمی‌شد حالت آرامشی در زندان حاکم شد. به خاطر دارم سرهنگ متین نژاد که بعد از من مسئولیت زندان قصر را بر عهده گرفت یک روز به من گفت فلانی من هر کاری کردم این شیوه تو را عوض کنم دیدم ممکن نیست. گفتم دوست عزیز، چینی‌ها مثل زیبایی دارند می‌گویند «گریزگاه فشار فساد است». همان زمان یکی از بهترین افسران زندان قصر را به عنوان افسر ملاقات تعیین کردم کم کم زندانیان هم متوجه شدند که قصد خدمت به آن‌ها را داریم و به همین علت ما در زندان کمتر بی نظمی داشتیم.

کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. پایگاه خبری «انتخاب» روزانه بخش هایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سال های قبل از انقلاب است، منتشر می کند.