بکوشش: محمدحسین دانایی
چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۳۵- ۹ صبح
"گلستان"[ابراهیم] بالاخره آن اعتراضش را چاپ کرد، به تُ... تکلیف خودمان را با او دانستیم. کار مجله هم بالاخره راه افتاده است. امروز قرار است برویم بانک و کار چاپش را راه بیندازیم.
دیگر چه دارم بنویسم؟ هیچی، نه کتابی، نه نوشتهای، یک پارچه حماقت و کثافتمآبی. همان الف و ب کلاسها و دیگر هیچ. این کرهخر "همایون"[صنعتیزاده] هم که رفت سفر و خبری از کار کتاب "ویلدوران" نداد.
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۳۵- ۵/۹ صبح
مدتها است که نه چیزی خواندهام، نه نوشته. از هفته پیش یک چیزی (La Joie) [1] از "برنانوس"[2] دست گرفتهام و هنوز سی صفحهاش را نخواندهام. یک روز لایش را باز کردهام و بعد عَلیٌ! دیروز و امروز هم که صرف بنائی شده است و میشود و یک قضیه هم اتفاق افتاده است که دارند کوچه را اسفالت میکنند. از تَه اسفالت آخر کوچه فردوسی تا در حدود سی- چهلمتری خرابشده ما را اسفالت خواهند کرد. سالی یک جفت کفش پیشیم. زمینی را هم که "درخشش" [محمد] برایمان دستوپا کرده بود، رفتیم و تحویل گرفتیم. دامنۀ تپههای قیطریه (جنوب غربی آن) و پشت باغ سفارت انگلیس است. در حدود چهارصدوخردهای متر. ب"اسماعیلزاده"[عیسی] گفتهام بیاید ببیند و اگر لازمش دارد، بردارد خانه کند بنشیند. من که نه اهل تجارتکردن با این حقهبازیها هستم و نه بلدم.
چند روز پیش "هشترودی"[3] را دیدم. قضیه ازین قرار بود که در جلسۀ انتخابات "جامعه"[4] آمد و سخنرانید و مطالبی گفت که ما دست گرفتیم و به "درخشش" [محمد] که جمعه ها میآید، با هم می رویم کوه، گفتم که صدایش کن مجالس بحث و انتقاد ادبی راه بینداز والخ. خلاصه چنان هندوانه زیر بغلش رفت که خدا عالِم است. یکشنبه گذشته آمد و ما هم رفتیم و چقدر جالب است دستانداختن مردم! هیچی، قرار شدهاست هفته ای یک بار یکشنبه ها مجلس مناظرۀ ادبی برقرار بشود و جناب ایشان سرپرستی کند. می خواستم باین وسیله ببینمش و بشناسمش که حاصل شد. البته هنوز نه بطور کامل، ولی چنته اش را پهلوی ما باز کرد. آن بیچارۀ پیرمرد هم بندۀ خویشتن خود شده است، لفّاظی و سیستم "احسان طبری"[5] و پدانتیسم[6] و خفض جناح دروغی و شاعری! و این آخری بدتر از همه است. "فردید"[سید احمد] هم بهمین دردها مبتلا است، ولی یک خوبی دارد که هنوز شعر نگفته و چاپ نزده و مصاحبۀ هنری در مجلات نکرده، ولی "هشترودی"[محسن] صد نِی آب از سرش گذشته.
دیگر اینکه این ایام بمناسبت قضایای مصر و مجار، باز رگ سیاسی ما بحرکت درآمد و پستان نوعپرستیمان رگ کرد و دو جلسه سر کلاس زمینوزمان را بتوپ بستیم و بقول خودمان کولاک کردیم. اینهم خاکبرسری است، از زور پِسی سر کلاس برای کرهخرهای مردم، شلنگتختۀ فکری و سیاسیزدن. اولین بدبختی معلمی همین است. و تازه خندهدار این بود که مدیر وحشتش گرفته بود. موضوع انشاء سال 6 را دادم کانال سوئز. و مدیر به دستوپا افتاده بود که وقعی نگذاشتم و وقتی تذکر داد، خیالش را راحت کردم که آسودهخاطر باشید و الخ و بعد سر کلاس کولاک کردم. بدیش این است که هنوز هم خیال میکنم ادای وظیفه ای کرده ام و بچه های مردم را روشن کرده ام، غافل ازینکه هیهات!
دیگر اینکه "ویلدوران" و "تاریخ تمدن"ش را فقط خواهم خواند. 50 صفحهایاش را خوانده ام، و بعد پس صاحبش، یعنی این "همایون"[صنعتیزاده] لعین خواهم داد. نه تنها دیگر اهل ترجمه نیستم، اصلاً حاضر نیستم برای این پسرۀ احمق کار کنم. خیلی رذل است. کوچکترین قدمی که برمی دارد، روی حسابی است که عوامل مثبت و منفی اش ما نیستیم.
دیگر چه دارم بنویسم؟ هیچی، نه برخوردی، نه کتابی، نه فکر تازهای، یکپارچه عوامانگی!
شنبه 26 آبان 1335- 5/1 بعدازظهر
نمی دانم برای انتقالم به ادارۀ هنرهای زیبا حالا اقدام کنم، یا اول سال آینده. اگر بتوانم، میخواهم اول سال آینده شش- هفتماهی مرخصی بگیرم و با تابستان جمعاً یکسالی بزنم بچاک. حالا اگر قرار باشد این مرخصی در اداره هنرهای زیبا مسبوق به سابقهای باشد که ناچار باید از حالا شروع بانتقال کنم، وگرنه همان اول سال آینده. "جبّاری" حرفی ندارد، ولی دنیا هزار چرخ میخورد. اگر تا سال آینده "جباری" آنجا نماند، چه؟ از طرفی، فکر می کنم هر طوری هست، باید یک شماره مجله داد، بعد سرِ این حرف ها را باز کرد، و فعلاً هم قرار شده است این یک شماره در حدود صدصفحهای باشد و باصطلاح دوشمارهیکی باشد. یکی- دوتا مقاله بدست آمده است، ولی هنوز از کار مجله خبری نیست. کار "سیمین" هم مبدل به عصرها شده است و صبح ها بیکار خواهد بود. خودش فرجه ای است.
یک پسرهای هست در کلاس خوب چیز مینویسد. "سید داود سید محمد" اسمش است. بهش گفتم: اگر حماقت دکتری گریبانگیرش نشود و از راه دَرَش نکند، خوب است. گزارشی در بارۀ سرشماری داده بود (جزو شاگردهائی بود که از "مدرسه شاهپور" در سرشماری شرکت کردند) که امروز خواند. کلاس پنج طبیعی است، بسیار جالب بود. قَشقَش خندیدم، خندهای که بیشتر پوششی بود برای گریه ای که نمی باید در حضور جمع بیاید. اگر این روزنامهنویسهای احمق رضایت بدهند، برایش چاپ خواهم کرد. فکر کردم در "مجله فردوسی". با این "عنایت"[محمود] فلانفلانشده هم صحبت کرده ام، گفته است باشد. دو- سه تا از بچه های همان کلاس را هم واداشتم شرحی در بارۀ بازی "چلتوپ"[7] نوشته اند که بدهم جناب "آنیمال" در "مردمشناسی"اش چاپ بزند و از شرش خلاص بشویم. مطلب جالبی شدهاست. راهنمائی هم خواهد بود برای آقمعلمهای دیگر که اینطوری از کلاسشان یک چیزی دربیاورند که بدرد بخورد. و اگر حاضر باشد، یک شماره از مجله اش را در اختیارم بگذارد، مطالب مربوط به تاتی را هم چاپ خواهم زد در مجله اش، و از شرّ این یکی پرونده هم خلاص خواهم شد که باعث دردسرم شده و بیخ ریشم مانده. والسلام.
سه شنبه 6 آذر 1335- 2 بعدازظهر
از روز شنبه این "زهرا"ی مردهشوربرده هم رفت که کلفتمان بود. ششماه هم نکشید. مادر و خواهرم می گفتند (آنها پیدایش کرده بودند برای ما) تنبل و تنپرور بوده و طاقت زمستان اینجا را نداشته و زورش می آمده سرما کار کند. این بوده که زد بچاک، ولی مطالب دیگری هم در کار بود، که گور پدرش، فکرش را هم نکنم. همینقدر بس است که سرِ سیاه زمستان و در فصل کار وِلِمان کرد و رفت. فعلاً آشپزی و ظرفشوئی دو باره راه افتاده. دیروز عصر یک انبار ظرف شستم. کار مجله تقریباً دوبرابر شده است. مسلماً از شماره اول بهتر خواهد شد، ولی خرتوخریِ این ادارۀ هنرهای زیبا کار یکشاهیوصنار نیست. اگر بتوانیم دوام بیاوریم، بد نیست. همینقدر که وسائل سفر بنده ازین راه فراهم شود، خیلی است. انتظار دیگری نداریم. والسلام.
قلم خراب شد، یعنی باید جوهرش کنم، زورم می آید. جوهرش که ته می کشد، اینطور می دواند. یاعلی.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 7 آبان 1402
[1]) La Joie، شادی
[2]) برنانوس- جرج ( 1948- 1888 میلادی)، نویسندۀ فرانسوی
[3]) هشترودی- محسن ( 1355- 1286 شمسی)، ریاضیدان و شاعر
[4]) منظور "جامعۀ لیسانسیه های دانشسرای عالی" است که مدیریتش به عهدۀ محمد درخشش بود.
[5]) طبری- احسان ( 1368- 1295 شمسی)، نویسنده، شاعر و نظریه پرداز چپگرا
[6])Pedantisme ، فضلفروشی
([7] چلتوپ، یکی از بازی های بچه های تهرانی
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.