بکوشش: محمدحسین دانایی
یکشنبه ۲۵ اسفند - ۹ صبح
مدارس به مناسبت مننژیت از بیست اسفند تعطیل شده است، غیر از سیکل دوم که تمام درس فقیر در آن است، ولی آن را هم ما عملاً تعطیل کردهایم، ما و بچهها. دیروز که آخرین روز مدرسهرفتنم بود، برای گرفتن حقوق رفتم، و امروز را تعطیل کلی کردم. فردا صبح هم با هتلبوس! به سمت یزد حرکت میکنیم، نفری سی تومان. و صبح باید تهران باشم و راه بیفتم با جناب اخوی و دوتا دوربین قراضه و دوتا دشک خوابsac a corner [1] که "حسین توکلی" از امریکا برای برادرش آورده و ما فعلاً بکارتش را برمیداریم. نقشه، یزد است و کرمان و سری به بندرعباس و برگشتن و از راه بم و زاهدان، به زابل رفتن و بعد رو به بالا، تون و طبس و تربتجام و مشهد و بعد یکسره به تهران. شاید با قطار، یعنی اگر به مشهد برسیم، البته با قطار تا تهران را میآئیم. کوشیدیم که یک عدد دوربین فیلمبرداری تهیه کنیم و بدهیم دست اخوی، اما نشد. فعلاً که بدبیاری او است، تا کِی روبراه شود، خدا عالِم است. امروز هم می روم شهر خرید مختصر چیزهائی، از قبیل تقویم و الکل و کلاه و اینجور خِرتوپِرتها.
دوشنبه 26 اسفند - 9 بعدازظهر - اصفهان
صبح بجای ساعت شش، ساعت هفت از تهران راه افتادیم. من و برادرم، "شمس"[آلاحمد] با یک رأس هوتولمبین گیتینورد! که تا قم یک بار فنر شکست، با اینکه مثلاً اسفالت بود. در قم از مسجد تازه ساز بغل صحن چندتا عکس گرفتیم. در دلیجان درهای سنگی شبیه "سگزآباد" جالب بود و در میمه، نطنزی های تُنبان گشاد که سوار چرخ بودند و برادرم دیر ملتفت شد و نتوانست ازشان عکس بگیرد، و اصفهان واقعاً آباد بود. معلوم نیست بمناسبت چه حماقتی، پایتخت را عوض کرده اند و به تهران برده اند و با اینکه تمام شهرها در قبال تمرکزی که در تهران داده می شود، جا زده اند، پیدا است که اصفهان سخت مقاومت می کند، بخصوص که ما تازه در دلیجان ملتفت شدیم که اول به اصفهان خواهیم رفت و شب خواهیم ماند و فردا به یزد، چون دلمان می خواست از راه کاشان برویم و نشد. یکساعتی توی بازار قدم زدیم که بالاخره جهت را از دست دادیم. تیمچه ها و مدرسه ها و مسجدها با دالان های باریک و تاریک و بعد فضائی گسترده و کاجی یا کاج ها و چاه آبی و حوض و مقصورهای و کورسوی چراغی از حجره ها و "الله اکبر"ی آهسته از دهان نمازخوان ها. میدان شاه خیلی زیباتر از حتی "کنکورد" بنظر فقیر رسید، بخصوص که اخیراً تعمیری و دستکاریای در آن کرده اند و نیمکت ها و حوض پر از آب صاف و عکس های متقابل مسجد شیخ لطف الله و عالیقاپو در آن و انعکاس چراغ ها. شب بود که از آن دیدن کردیم و نورافشانی (ایللومیناسیون) عمارات اطراف میدان و راستی بسیار جالب بود. و بعد، یعنی قبلاً در پای پل خواجو نشستیم، کاهو- سکنجبین خوردیم و می ترسیدیم که مبادا سردیمان کند و با وجود میل شدیدی که داشتیم، کم خوردیم و من در بازار نمی دانم چرا یکمرتبه دَنگَم گرفته بود برای برادرم انگشتر بخرم که نشد، یعنی پیدا نشد. در بازار زرگرها با اینکه اول شب بود و نصف دکان ها بسته بودند، از بازار زرگرهای تهران طلا کمتر نبود. شهر ثروتمندی است. نانوائی ها، دکان های عصاری، نفت فروشی ها، صابون فروشی ها و همه با پستوهای تاریک و رؤیاانگیز و فتیلۀ یک روغن سوز گوشۀ آنها و شعلۀ تیز روغن سوز و تسمه های کشیدۀ ترازوها و دهانِ گشاد پاتیل ها و یک رَفِ کوچک و شیشه هائی روی آنها، اینها رویهم رفته چیزهائی بود که از دیدار بازار بیادم ماند، نگاه زودگذری بروی همه چیز، و بعضی دکانها بقدری از رنگ انباشته بود که پا آهسته می کردم. پتوفروش ها، پارچه فروش ها، بدلچینی فروش ها و صندوق فروش ها و عجب رنگ آمیزی هائی! در بازار مسگرها به وضوح می شد دید که زینت سرِ بخاریِ اقلاً نصف خانه های این مُلک از همین جا میرود، سماور و دولچه و آبخوری و سینی و لیوان و دیگ و دیگبر و پارچ و تا دلت بخواهد، مس و برنز و ورشو و از همه رقم. و مدرسۀ صدر را هم دیدیم، با عظمت آرامی که داشت و در تاریکی اول شب و برگشتن به "سیمین" تلگراف زدیم و فوری، یعنی دولاپهنا.
و این اطاق را برای یک شب به 16 تومان گرفته ایم و لابد همین قدر هم باید پول غذا داد. خواستیم ش... بخوریم، نداشت و یک ع...سگی بنافمان بست. اگر خواب را بیاورد و خستگی را در کند، باز خوب است. دیگر بس است. ساعت 5/9 شده و باید خوابید که فردا صبح باز ساعت هفت حرکت می کنیم به سمت یزد.
سهشنبه 27 اسفند- 9 بعدازظهر- یزد (دارالعباده)
صبح ساعت نُه از اصفهان حرکت کردیم. قرار بود هفت حرکت کنیم، اما پنچری داشتیم و حرکت دوساعتی عقب افتاد و ما درین مدت، از فرصت استفاده کردیم و عکس هائی از پل خواجو و سی وسه پل و از میدان شاه گرفتیم، دو- سه حلقه ای شد، اگر فیلم ها خوب در آمده باشد، چون از دوتا دوربینی که آورده ایم، هیچکدام به لعنت حق نمیارزد. قرار بود دوربین سنگین و نخراشیدۀ "احسانی"[عبدالحسین] را پس بدهیم و حتی روز قبل از حرکت، من برادرم را فرستادم که دوربین یارو را پس بدهد و کاغذی بدستش حاوی همین مطلب، اما اینطور که برادرم می گفت، همچه که در زده، یارو در را باز کرده، شروع کرده به اینکه «بله، خیلی خوب کردی آمدی، منتظرت بودم. برادرت گفته بود که میآئی تا راه و رسم کارکردن با دوربین را یادت بدهم.» و ازین اباطیل و بعد هم او را به همان سولدونی، مثلاً اطاق کارش برده بوده و نمایش ها علی حسب المعمول شروع شده بوده و بعد هم که «بله، بیشتر خدمت شما برسیم. اظهار لطف نمی فرمائید.» و ازین حرف ها و برادره که اینها را دیده، رویش نشده بگوید که آمده ام دوربین را پس بدهم و همین باعث شده که دوربین باین نَکَرِگی و قلابیای را به هِن بکشیم و بیاوریم و تازه بیفایده.
ساعت نُه که از اصفهان درآمدیم، یکسره به سمت شرق رفتیم تا نائین که ظهر به آن رسیدیم. در تمام طول راه، تقریباً باد شمالی- جنوبی بود و جالب اینکه حتی عمله های راه هم دوچرخه داشتند و گرچه خودشان سایبانی نداشتند، اما سعی کرده بودند چرخشان را در پناه سایه ای بگذارند. در میدان شاهپور اصفهان، عمله ها را دیدم که هر کدام با بیلی دردست بانتظار کارفرما ایستاده بودند. از مسافرهای کرمانی اتوبوس سؤال کردم، گفتند در اصفهان و یزد و کرمان عمله ها ابزار کارشان را هم خودشان میبرند و با اینحال روزی هفت تومان مزد ["مزد" اضافی حذف شد] می گیرند و کارگر ماشینچی (مأمور بولدوزر) میمه را که در راه به اصفهان دیده بودیم، میگفت روزی 12 تومان می گیرد، و در صدد هم هستند که از صورت روزمزدی درآورند و استخدامی و حکمی اش بکنند. پای ماشین که توی کار میآید، بعلت مخاطراتی که دارد، بحث از بیمه و وازنشستگی و حکم و ترفیع به میان می آید، وگرنه با وسائل ابتدائی کارکردن، اینهمه زرق و برق ندارد.
صبح چهارشنبه
نزدیکیهای نائین قطارهای شتر و بادگیرها و آب انبارهای بزرگ پیدا شد و نزدیکی های "عَقده" و در خود آن، عمامهرویسرها شروع شد با نخل و قباهای سه چاک، ولی تعجب است که در یزد از نخل خبری نیست. در اردکان هم بود، اما درینجا نیست. در اردکان ناهار خوردیم، با باغ ملی کوچک زیبایش و جوب آبی که بسبک باغ های جنوب، وسط باغ می گذرد، با نخل و کاج و انار و پیچ امین الدوله و گل سرخ و شب بوی فراوانش. بدر باغ اعلان زده بودند نمایش "جوان گمراه" "باشتراک هنرمندان محبوب دبیرستان" ساعت هفت بعدازظهر در سالون فرهنگ، خبر از فعالیتی!
غذا که خوردم، رفتم توی حیاط قهوه خانه درازکش کنم و خستگی کمرم را در کنم و چشمم به بالا که متوجه شد، دو نوع آجر زینتی از لبِ هِرّه بام و یک نوع مَقرۀ چوبی بچشمم خورد که عکس آن را می کشم: (در اینجا باید تصویر صفحه 226 جلد اول کار شود.)
مطلب جالب در اردکان و نائین و عَقَده این است که بادگیر منازل یکطرفه و یکدهنه است و رو به شمال، اما در همان محل ها، بادگیر آب انبارهای بزرگ گرچه باز هم یکدهنه است، اما در سه طرف و در سه گوش کار گذاشته اند، نه در چهار جهت. نفهمیدم چرا.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 29 بهمن 1402
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.