بکوشش: محمدحسین دانایی
درس را دیگر کاملاً سرسری می گیرم. آخر سال شده است. همیشه همینطوری است، اول سال گرم و داغ و آخر سال یخ و بیحال. کلاس ها را حسابی به یَللَلی می گذرانم. کمتر حرف می زنم و بیشتر یکجا می نشینم.
باران دو- سه روز است دارد می بارد و حسابی هم. آن یک تکۀ مطبخ که سقفش کاهگلی است، در محل خطر است. آب چکه می کند. من هم نه حوصله دارم سنگ بخرم بدهم سنگش بزند و نه پول داریم که شیروانیاش کنیم. فعلاً به امید خدا است.
این مقالۀ "گاندی"[1] را بالاخره نوشتم و دادم. برای "ملکی"[خلیل] هم خواندم. دو- سه جا در مسائل اجتماعی شلنگ تخته زده بودم که اطمینان زیادی به صحتش نداشتم، ولی اینطور که پیدا بود، زیاد هم چرت از آب درنیامد. گرچه اصل مقاله سرسری است، ولی برای درآمدن از لاک خود، یک تجربه ای است که می کنم. در حدود ۲۰ هزار نسخه چاپ می شود، و در کتابی که اولین مقاله اش شرح حال آن پدرسگ ملعون[2] است به قلم کرهخر احمقش[3]. و بعد از شرق و غرب آدم های بهتری هم هستند، مثل "آبراهام لینکلن"[4] و "ستار خان"[5] که معلوم نیست چرا باید پهلوی هم بیایند و "گاندی" و رجال مشروطیت و غیره.
دوهفته ای است از "تهرانمصور"[6] فرستاده اند که با عهدوعیال بنده مصاحبه کنند و سربسرش می گذارند از این راه. با "رجا"[7] که مجله را درمی آورد، تلفنی تماس گرفتم. از من خواسته که چهارشنبه پهلویش بروم، فردا. نمی دانم چکار دارد، لابد می خواهد چیزی برای شماره عیدشان بدهم. پارسال هم بوسیلۀ "پوروالی"[8] همچه عنوانی کردند که من توی دهنشان زدم. نمی دانم امسال چه خواهم کرد، چون هنوز نمی دانم چه می خواهند. بدم نمی آید اگر تمام "سرگذشت کندوها" را با تصاویرش در آنجا تجدید چاپ کنم. اینهم تجربه دیگری است برای درآمدن از لاک و خلاص شدن از اَنگی که رویم خورده است، اَنگ نیمهتودهای و نیمهنیروی سومی و غیره و غیره...
این برادره هم فکر ما را دارد کمکم ناراحت می کند، هر دری زده، نشده. نزدیک سی سالش است و هنوز دانشکده را تمام نکرده و تازه سال دوم است. این پدرسگ "صدیق"[عیسی] هم که پارسال باعث ردشدنش شد و هر چه کردیم، ارفاقی نکرد که نکرد. به ع...خوری و ت...کشیدن افتاده، نه کاری، نه باری، نه درآمدی و آنهم در آن کاروانسرای لعنتی که عبارت باشد از خانۀ پدری! حتی اگر برای خاطر او هم شده که کاری در "تهرانمصور" بهش بدهند، با "رجا"[محمود] راه خواهم آمد. دو- سه ستون سینمایی در هر هفته اگر باو بدهند، باز خودش درآمدی دارد و دستش را بجائی بند می کند. برویم ببینیم چطور می شود. اصلاً بخاطر او بود که به "رجا"[محمود] تلفن کردم، مسئله مصاحبه با علیامخدره را فرصتی غنیمت شمردم. "پوروالی"[اسماعیل] هم آنجا کار می کند. به هرصورت، کوششی می کنیم. عید هم که قرار است برویم شیراز و از این "عباس دانشور"[9] که هنوز خبری نشده است. "دیدوبازدید" و "هفت مقاله" تا دهم اسفند قرار است درآید. "مائده ها" هم که تا شب عید درخواهد آمد. نمی دانم، لابد اینطور است. مرده شور این پدرسگ "یارشاطر"[احسان] را ببرد. این یادداشت های "تاتی" هم که باز معوق ماند.
پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۳۴- ۵/۹ صبح
دیشب حالم بد شد و امروز شهر نَرفتم. درس را هم البته تعطیل کردم. سرما خورده ام. سروکله سخت بهم ریخته. مثل اینکه توی گلویم را نمد تپانده باشند، داشتم خفه می شدم که از خواب پریدم. دمدم های صبح خوابم برد. دیروز از صبح تا غروب، نُه تا هشت شب، بیاوبرو برقرار بود. پسرعمو "مرتضی"[10] و زن احمق و ولنگووازش با بچه هایشان صبح آمدند که با مستأجر امریکائی شان دعوا دارند و "سیمین" برود حل کند. رسماً جوابشان کردیم. بعد "هما"[11] و بچه هایش و "خسرو" [دانشور] و برادرم ناهار با ما بودند. بعدازظهر با بچه های "هما"[دانشور] کمی ورجه ورجه کردیم، من و "سیمین"، و همین ما را سرما داد. غروب هنوز آنها نرفته بودند که "هوشنگ"[12] و عهدوعیالش آمدند. بعدازظهر هم "زنجانی"[رضا] آمده بود که زود رفت، خدا پدرش را بیامرزد. و به هرصورت، امروز تنها در خانه مانده ام. دیشب هم برف آمد و حالا آفتاب است. این اباطیل "گاندی"[مهاتما] را هم امروز صبح دادم "سیمین" برد. صد و پنجاه تومان داده، این "همایون"[صنعتی زاده] معلون را می گویم. نوشته را داده بود "مهاجر"[13] مثلاً اصلاحات کرده بود. فهمیدم و بروی خودم نیاوردم. این یکی هم مثل او درآمده است. من احمق را بگو که یک وقتی نشسته ام و برای این پسره چه درد دل ها کرده ام و راجع به همین "همایون"[صنعتی زاده] چه حرف ها که نزدهام! آخر کِی یاد خواهی گرفت که در مشگت را چِفت کنی و به این چکوچانۀ بی صاحب قفلوبست بزنی؟
پهلوی این جناب "پوروالی"[اسماعیل] و اداره کنندگان "تهرانمزخرف"[14] هم رفتم. "رجا"[محمود] را که حسابی جواب سربالا دادم برای هفتگی، اما "پوروالی"[اسماعیل]. مطلب را بهش حالی کردم و قرار شد کتاب "سرگذشت کندوها" را برایش بفرستم، که فرستادم. دیروز ببرادرم دادم که امروز برایش ببرد، ولی گمان نمی کنم عملی بشود، چون نه جرأت می کنند و نه اگر بکنند، پولی را که من خواهم خواست، خواهند داد. خیال دارم حداقل هزارتومانی بگیرم و اجازه بدهم که ۲۰ هزار نسخه چاپ کنند و بعنوان هدیۀ "تهرانمزخرف" ماهانه به مردم بدهند. این پیشنهاد "پوروالی"[اسمعیل] بود، تا چه بشود. اگر کار این برادره بگیرد، چقدر خوب خواهد شد. "سیمین"[دانشور] هم چیزهایی درست کرده، برایشان فرستاده، قضیه بچه داری شبانه در امریکا را با شرح حال مختصر. گویا برای شمارۀ عیدشان می خواهند. دیگر کارمان به اینجا کشیده، ما که مجله "سخن"ش[15] را محل نمی گذاشتیم، حالا اینجا، آنهم معلوم نیست چیزی خواهند داد یا نه. مرده شور این احتیاج را ببرد. هنوز نزدیک به ده هزار تومان ازین قرض کذائی مانده و هیچ امیدی هم نیست.
یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۳۴- شش بعدازظهر
برای روز ۲۴ اسفند بلیط گرفته ام برای شیراز. دوتا بلیط به صد تومان. "عباس دانشور" هم تلگراف کرده که منتظر ما است و من هم قرار بوده است دیروز و امروز باو تلگراف کنم که چه روزی حرکت می کنیم که یادم رفته. فردا تلگراف می کنم. کار "تهرانمصور" به اَلَک گ...، یعنی "پوروالی"[اسماعیل] ادعای احمقانه ای داشت، یعنی پول بسیار کمی- نصف آنچه من می خواستم- پیشنهاد کرد، ما هم گفتیم ولش کن. بهتر، راستی بهتر. آدم با این بازارهای احمقانه خراب می شود، یادش می رود که چه گُ... بوده و خیال می کند گُل کرده و فراموش می کند که در چاهک دنیا این کرم هائی که میلولند، اصلاً قابل این نیستند که اسم آدم را هم بخوانند، چه رسد باینکه "سرگذشت کندوها" را با همۀ حماقتش برایشان چاپ بکنی. همان بهتر که در ۴۰۰ نسخه چاپ کردم و لابد نصفش هم تا بحال مانده است.
پریشبها منزل "گلستان"[ابراهیم] بودیم، دو- سه تکه از "نامه های فلوبر"[16] برایم خواند. کتاب انگلیسی بود. حیف، باید اینجور چیزها را بدست بیاورم و بخوانم. مطالب جالب و پیشگوئی های ادبی جالبتری داشت. راستی، پس از آن اباطیلی که در بارۀ کتاب "گلستان"[ابراهیم] نوشتم و در "مهرگان" چاپ زدم، اخیراً این پدرسوخته های "نیل"[17] که از ک... "خانلری"[پرویز ناتل] می خورند، برداشته اند او را دَمِ چَک گرفته اند و حسابی فحشپیچش کرده اند. لازم بود دماغشان را یکجوری بمالیم. دادم دست "داریوش"[پرویز] فحش هاشان را خواند. یا به علت اینکه آن فحش ها عبرةالناس شغالان دیگر (خودش خیال دارد مجموعه داستان چاپ بزند. "همایون"[صنعتی زاده] همانطور که مرا با چاپزدن "سرگذشت کندوها" و فروختن آن به "ابن سینا" خر کرد، حالا هم دارد او را خر میکند) است، یا بعلت اینکه می خواهد دلی از "شاهی"[18] بدست بیاورد، چون مدت ها است با او قهر کرده است، یعنی با هم سلاموعلیک ندارند، و یا به علت های دیگر، برداشت و چیزی نوشت که دو شب بعدش "گلستان"[ابرهیم] اینجا بود و برایش خواندم و حالا دادهام باین احمق های "مهرگان"ی. اگر حالش را داشتم، خودم هم دنبالش مطلبی خواهم نوشت.
منبع: روزنامه اطلاعات- ۱۰ مهر ۱۴۰۲
[1]) گاندی- مهاتما (1948- 1869 میلادی)، رهبر سیاسی و معنوی هندی ها
[2]) منظور رضا شاه پهلویست.
[3]) منظور محمدرضا شاه پهلویست.
[4]) لینکلن- آبراهام (1865- 1809 میلادی)، شانزدهمین رییس جمهور امریکا
[5]) قره داغی- ستار خان (1293- 1245 شمسی)، یکی از سرداران جنبش مشروطۀ ایران
[6]) تهرانمصور، یکی از هفته نامه های معروف تهران
[7]) رجاء- محمود (... - 1298 شمسی)، نویسنده، روزنامه نگار و سردبیر وقت مجلۀ تهرانمصور
[8]) پوروالی- اسماعیل (1381- 1310 شمسی)، روزنامه نگار و مدیر مجله بامشاد
[9]) دانشور- عباس، پسرعموی سیمین دانشور
[10]) آل احمد- مرتضی، پسرعموی جلال
[11]) دانشور- هما، خواهر بزرگ سیمین دانشور
[12]) دانشور- هوشنگ، برادر سیمین دانشور که امیر ارتش بود.
[13]) مهاجر- علی اصغر ( 1375- 1301 شمسی)، محقق و نویسنده
[14]) تهرانمزخرف، منظور مجلۀ "تهرانمصور" است.
[15]) سخن، نشریۀ فرهنگی- ادبی معتبر با مدیریت پرویز ناتل خانلری. این مجله در فاصلۀ سال های 1322 تا 1357 منتشر می شد.
[16]) نامه های فلوبر، مجموعه ای از نامه های گوستاو فلوبر، نویسندۀ فرانسوی است که توسط ابراهیم گلستان ترجمه شده است.
[17]) نیل، مؤسسۀ انتشاراتی
[18]) شاهی، لقب ابراهیم گلستان در میان دوستان و خانواده
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.