سرنوشت روشنفکران ژیواگو

کدخبر: ۴۴
تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.
سرنوشت روشنفکران ژیواگو

ماه دسامبر 1955 شاعر روس، بوریس پاسترناک در محل کار ساده و بی‌آلایش خود در شهرکی نزدیک مسکو در نامه‌ای به دوستش از رمانی می‌نویسد که تازه آن را به پایان رسانده است: «نمی‌توانی تصور کنی که موفق به چه کاری شده‌ام! من نام‌هایی از خودم ساختم و آن را روی این جادو و جنبلی گذاشتم که چندین دهه باعث بدبختی و مصیبت، سردرگمی و حیرت، ستیزه و مناقشه شده است. از همه‌چیز به شکل ساده و شفاف و با کلامی غم‌انگیز یاد کرده‌ام. همچنین بار دیگر از عزیزترین و مهم‌ترین چیزها  چون روح خلاق، مرگ و زندگی نوشته‌ام و شرحی تازه به دست داده‌ام.» این مضامین به طرز اسفباری به زندگی خود پاسترناک و سرنوشت هزاران روشنفکر و هنرمند روس در دوران خشونت و وحشت انقلاب اتحاد شوروی ربط داشت. رمان «دکتر ژیواگو» پاسترناک روایتی از این روشنفکران است که در دورانی پرتب و تاب زیستند و در اوج ناامیدی نوشتند و دست به خلق اثر هنری زدند. این رمان را نخستین چالش گستاخانه در زمان سکوتِ بعد از جنگ جهانی دوم خوانده‌اند که پاسترناک نوشتن آن را در ایام یأسِ شدید از اوضاع سیاسی حاکم بر جهان نوشت و از افولِ غمبار روشنفکران روسیه در عصر خشونت انقلابی سخن گفت. دکتر ژیواگو شاعری پررمزوراز و ایده‌آلیستی حساس و پزشکی است که جان مردم را نجات می‌دهد و سرانجام دوباره معنای باشکوهِ زندگی و عشق را درمی‌یابد. یوری ژیواگو شخصیتِ اصلی رمان پاسترناک درست مانند خود او، در کودکی والدین خود را از دست داده و در خانواده‌ای تحصیل‌کرده یهودی روسی‌مآب بزرگ شده است. سلسله حوادثی عجیب‌وغریب موجبِ آشنایی او با زن جوانی به نام لارا می‌شود که به عشقی پرشور را به دنبال دارد. دکتر ژیواگو چندان تمایلی به سیاست ندارد و اشتیاقی برای شرکت در انقلاب از خود نشان نمی‌دهد، با این حال انقلاب او را همراه خانواده و معشوقه‌اش به درون گرداب عظیمی فرومی‌کشد و تنها به او فرصت می‌دهد که چند هفته‌ای را با لارا در خوشی سر کند و آن ایامی است که دور از آشوب پیرامونشان  در روستایی پرت‌افتاده می‌گذرانند و همان‌جاست که «اشعار یوری ژیواگو» را می‌سراید. مدتی بعد، لارا به فکر مهاجرت از روسیه می‌افتد و برای همیشه دکتر ژیواگو را ترک می‌کند. یوری ژیواگو بارها تا آستانه مرگ پیش می‌رود اما بنا به مشیتی نجات پیدا می‌کند. رمانِ پاسترناک در آخر به سال‌های دهه 1920 روسیه بازمی‌گردد که یوری در آن دوره ناخوش‌احوال است و در خیالات خود به سر می‌برد و در یکی از این خیالاتش فکر می‌کند لارا را پیاده‌روی خیابانی دیده است و وقتی شتاب می‌کند به او برسد بر اثر حمله قلبی از دنیا می‌رود. دکتر ژیواگو از جنس روشنفکرانی در روسیه است که هفت دهه در هرج‌ومرج و تباهی بعد از آن سر کردند و جنایات سرخ‌ها و سفیدها را شاهد بودند.

 پاسترناک در سال 1956 نسخه دست‌نویس رمان «دکتر ژیواگو» را برای چندین ناشر خارجی فرستاد و به‌رغم فشارهای شدید مقامات اتحاد شوروی با ناشران خارجی تبانی کرد تا رمانش را در خارج از روسیه منتشر کند. سران حزب کمونیست شوروی حتی پیش از انتشار رمان تهدید نویسنده را آغاز کردند اما پاسترناک پا پس نکشید و حتی در برابر هشدارها و تمنای معشوقه‌اش اولگا که بعد از هفت سال اسارت تازه از اردوگاه کار اجباری و تبعید بازگشته بود و از او می‌خواست تا از انتشار رمانش دست بردارد، تسلیم نشد. پاسترناک به دیمیتری پولیکارپف رئیس واحد فرهنگی حزب کمونیست نوشت: «اگر تاوان حقیقتی که می‌دانم رنج و عذاب است، حاضر به تحمل آن هستم.» و بعد به آنان که از تبعاتِ انتشار رمان او نگران بودند نوشت: «تنها راه آرام کردن توفان آن است که این قضیه را رها کنید و دست از سر نویسنده آن بردارید.» سرانجام در سال 1957 رمان «دکتر ژیواگو» در انتشارات فلترینلی در میلان منتشر شد. خبر انتشار این رمان یک‌شبه در سرتاسر جهان پیچید و به‌سرعت به چندین زبان مهم ترجمه شد. حدود یک سال بعد، در اکتبر 1958 آکادمی نوبل رمانِ «دکتر ژیواگو» را به‌عنوان منتخب خود شناخت و متن ترجمه‌شده رمان تا شش ماه  در صدر آثار پرفروش نشریه نیویورک‌تایمز جای گرفت. این ایام با رهبری خروشچف بر شوروی مصادف بود. استالین پنجم مارس سال 1953 درگذشت و خروشچف جانشین او شده بود. او که از اعضای اتحادیه نویسندگان شنیده بود در رمان پاسترناک انقلاب بلشویک‌ها بی‌اعتبار شده، از خشم به خود می‌پیچید. اتحاد نویسندگان معتقد بود با انتشار این رمان میراثِ ادبی روسیه تباه شده است. گرچه از شواهد چنین برمی‌آید که خروشچف و همفکرانش زحمت خواندن رمان را به خود ندادند و جار و جنجال برپاشده اطراف رمان را به سیاست‌های تحریک‌آمیز غرب در جنگ سرد نسبت می‌دادند. سران حزب کمونیست رمان «دکتر ژیواگو» را «ابزاری در دست ارتجاع بین‌المللی» خواندند و دستور دادند نامه‌ای جمعی از طرف نویسندگان مطرح اتحاد شوروی در محکومیت پاسترناک نوشته و منتشر شود. با اینکه پراودا پاسترناک را تقبیح کرد و برخی دیگر نیز او را «نویسنده‌ای بی‌ارزش در خدمت ارتجاع بین‌المللی» دانستند اما روشنفکران و نویسندگان سرشناسی در جهان از او حمایت کردند که ازجمله این مدافعان، جان اشتاین‌بک، گراهام گرین، الدوس هاکسلی، سامرست موآم، ارنست همینگوی، آندره موراوآ، آلبرتو موراویا بودند. النور روزولت و جواهر لعل نهرو نخست‌وزیر هند نیز از خروشچف خواستند که پاسترناک را از شوروی تبعید نکند و دست آخر خروشچف حکمِ اخراج او را لغو کرد. در ازایش پاسترناک که تحتِ فشار بود، در اول نوامبر 1959 نامه‌ای به خروشچف نوشت و پذیرفت که از دریافت جایزه نوبل صرف‌نظر کند. زمانی که پاسترناک در سی‌ام مه سال 1960 از دنیا رفت در روزنامه‌ها به خبر مرگ او اشاره‌ای مختصر شد: یک عضو بنیاد ادبی به نام ب. ال. پاسترناک درگذشت. سال‌ها بعد جوزف برودسکی، برنده نوبل ادبی 1987، شاعری از نسل «بچه‌های ژیواگو» که در دوران خروشچف، با حکم دادگاه خلق لنینگراد با اتهام «انگل» بودن به پنج‌ سال زندان و کار اجباری و تبعید محکوم شد، در سخنرانی خود به هنگام دریافت جایزه نوبل از نسلی از نویسندگانی یاد کرد که «هنگام فعالیت شبانه‌روزی کوره‌های آدم‌سوزی در آشویتس به دنیا چشم گشود، زمانی که استالین در اوج قدرت مطلقه خود بود و به نظر می‌رسید دست مادر طبیعت هم در کار است، آن نسل قدم به جهان گذاشت. این نسل پدیدار شد تا به وقفه کوره‌های آدم‌سوزی و گورهای دسته‌جمعی بی‌نام‌ونشان مجمع‌الجزایر استالین تداوم بخشد.» و ادامه داد: «این واقعیت که همه‌چیز دست‌کم در شوروی متوقف نشده، نمی‌تواند امتیاز کمی برای نسل من باشد و چیزی از تعلق‌خاطر من به این نسل بکاهد، کما اینکه من امروز در اینجا ایستاده‌ام. با نگاهی به گذشته می‌توانم دوباره بگویم که ما از جایی خالی شروع کرده‌ایم، از جایی به‌راستی لم‌یزرع، آن‌هم از راه شهود و نه آگاهانه. ما آرزو داشتیم شاهد بازآفرینی تداوم فرهنگی باشیم.» این یادآوری و قدردانی تنها می‌تواند به بچه‌های ژیواگو باشد، نسلی که توانست با جان و رؤیای خود در سختی و مشقات بسیار، دکتر ژیواگو خلق کند. 

منابع:

- دکتر ژیواگو، بوریس پاسترناک، ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده، انتشارات نگاه

- بچه‌های ژیواگو، ولادیسلاو زوبوک، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، انتشارات معین