داستایفسکی علیه کاپیتالیسم

فرانسوی‌ها عقل ندارند!

کدخبر: ۷۴
سفرنامه همواره از فرم‌های مهمی برای انتقال فرهنگ و تمدن بوده است خاصه در دورانی که وسایل ارتباط جمعی و رسانه‌ها این‌حد وسعت نداشت و ارتباط از طریق نوشته و مکتوب برقرار می‌شد. در همان دوران است که داستایفسکی به فکر سفر به اروپا می‌افتد و ماحصلِ افکار و دیده‌ها و شنیده‌هایش را در کتابی با عنوانِ «سفرنامه‌ی اروپا» می‌نویسد. پیداست که سفرنامه نویسنده‌ای در قواره داستایفسکی یکی از غول‌های ادبیات جهان تنها سفرنامه‌ای مرسوم نیست که به ثبت و ضبطِ مشاهدات بسنده کند، بلکه این کتاب حاصلِ ایده‌ها و نظریه‌پردازی‌های داستایفسکی در دورانی است که دست به قیاس روسیه و اروپا می‌زند و به این نتیجه می‌رسد که امیدی به اروپا نیست چون پیش از این سفر به این باور رسیده که اروپای کاپیتالیستی به‌‌سمت هلاکت می‌رود. اما روسیه پتانسیل آن را دارد که منادی پیشرفت باشد. داستایفسکی باور داشت که روسیه رسالتی دارد و مردمانی که خلوص نیت دارند و آماده کارهای بزرگ‌اند. کتابِ «سفرنامه‌ی اروپا» با ترجمه یلدا بیدختی‌نژاد اخیرا در نشر برج منتشر شده است.
فرانسوی‌ها عقل ندارند!

«خلاصه بگویم، عطش سیری‌ناپذیر دیدن چیزها و جاهای جدید به جانم افتاده بود، عطش ساختن پانوراماهای کلی و ترکیبی، عطش تأثیرگذاری مناظر و چشم‌اندازها. بعد از این اعترافات، چه انتظاری از من دارید؟ چه برایتان تعریف کنم؟ چه تصویری بسازم؟ چه توصیفی بکنم؟ یک نمای پانوراما؟ چیزی که پرنده در پروازش می‌بیند؟ اما آخر خودتان اولین نفری خواهید بود که به من می‌گویید: خیلی بلند پریده‌ای.»

 این عطشِ سیری‌ناپذیر که داستایفسکی را به اروپا می‌کشاند تا این نویسنده بزرگ صریح‌ترین و بی‌پرواترین نظراتش را درباره جهان و مردمانش ثبت کند. او هیچ پروایی از نوشتن صریح و بی‌ملاحظه نظراتش ندارد و در این رویکرد تا حدی پیش می‌رود که از فانویزین نقل می‌آورد که «فرانسوی‌ها عقل ندارند و اگر هم داشته باشند، آن را بزرگ‌ترین بدبختی خود می‌شمارند.» و می‌نویسد: «این جمله را فانویزین یک قرن پیش گفته و خدایا! چقدر مایه‌ی خوش‌حالی است که او چنین چیزی نوشته‌است. شرط می‌بندم موقع نوشتنش دلش غنج زده. کسی چه می‌داند، شاید همه‌ی مایی که بعد از او آمده‌ایم، یعنی سه چهار نسل پشت‌سرهم، این جمله را با لذت خوانده‌ایم. همه‌ی جملات شبیه این، که خارجی‌ها را از ما جدا و توصیف می‌کنند، حتی اگر همین الان نوشته شده باشند، باز هم برای ما روس‌ها لذتی مبهم در خود دارند. مسلماً این لذت در خفاست، حتی پنهان از خودمان. انگار آهنگی از انتقام در خود دارد، انتقام از اتفاقی ناخوشایند در گذشته. البته این احساس خوبی نیست، اما من معتقدم که به‌نوعی تقریباً در تک‌تک ما وجود دارد. اگر کسی شک کند که چنین حسی در وجود ما هست، حتماً به ‌او بدوبیراه می‌گوییم، اما مقاومتی هم نمی‌کنیم.»

داستایفسکی در فصلی با عنوانِ «تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی» خطاب به دوستانش که از سفر او به اروپا می‌پرسند، از دشواری نوشتن درباره اروپا می‌گوید و تناقضی که روس‌ها با آن دست به گریبان‌اند چراکه به‌قول داستایفسکی روس‌ها اروپا را دو برابر بهتر از وطنشان می‌شناسند و این مطایبه در جای جای سفرنامه داستایفسکی وجود دارد و می‌توان گفت این اثرِ طنازانه را داستایفسکی خلاق و آزادانه نوشته و دربند چارچوب‌های رمان‌نویسی و رئالیسم و ایسم‌های دیگری نبوده و از این‌روست که به فرمِ «اِسه» (یا اِسی) هم شباهت دارد. فرم نوشتار آزادی که هیچ قاعده و قانونی برنمی‌دارد و نویسنده در آن به هر ترتیب و آدابی از تأملات و ایده‌های خود می‌نویسد، بدون آنکه نیاز به استدلال و به کرسی نشاندن حرف خود داشته باشد. اما برگردیم به پاسخ داستایفسکی به دوستان که می‌نویسد:

«دوستان من! چندین ماه است که مدام به من می‌گویید هرچه زودتر برایتان بنویسم در سفرم به خارج از کشور چه بر من گذشته، اما هیچ فکرش را هم نمی‌کنید که با این درخواست دارید من را در چه بن‌بستی می‌اندازید. چه برایتان بنویسم؟ چه‌چیز جدید و جالبی تعریف کنم که کسی نمی‌داند یا قبلاً نگفته‌اند؟ کدام‌یک از ما روس‌ها (البته منظورم کسانی است که حداقل مجله می‌خوانند) را سراغ دارید که اروپا را دوبرابر بهتر از وطنش نشناسد؟ البته من از سر ادب گفتم، وگرنه که احتمالاً ده‌برابر بهتر می‌شناسد. علاوه بر این به‌جز یک مشت اطلاعات کلی، خودتان خوب می‌دانید که چیز خاصی برای گفتن ندارم و ضمناً چیزی ندارم که با رعایت ترتیب ‌و ‌نظم برایتان بنویسم، چون خودم هیچ‌جا را با ترتیب ندیدم و اگر هم دیدم، نرسیدم درست و دقیق تماشا کنم. من برلین، درسدن، ویسبادن، بادن‌-‌بادن، کلن، پاریس، لندن، لوتسرن، ژنو، جنوآ، فلورانس، میلان، ونیز و وین بوده‌ام، حتی بعضی از این شهرها را دو بار دیده‌ام و تمام این سفرها طی دوماه‌ونیم انجام شده! مگر می‌شود در این وقت کم، چیز خوب و جالبی دید؟ آن‌هم با این‌همه راهی که طی کرده‌ای؟ خاطرتان هست که من مسیر سفرم را از قبل، وقتی هنوز در پتربورگ بودم، برای خودم مشخص کردم.»

داستایفسکی در ادامه از آرزوی کودکی‌هایش می‌گوید که دوست داشته به خارج برود و برای همین ساعت‌ها در شب‌های طولانی زمستان می‌نشسته پای حرف‌های دیگران درباره‌ خارج و با گوش سپردن به این خاطرات قلبش از شوق و هراس به تپش می‌افتاده و بعد هم که پدر و مادرش قبل از خواب برایش رمان‌های رادکلیف را می‌خواندند، شب‌ها خواب پریشان می‌بیند و به هذیان می‌افتد. تا اینکه در چهل سالگی خود را به خارج می‌رساند و سفر به اروپا را آغاز می‌کند:

«بالاخره خودم را در سن چهل‌سالگی رساندم خارج و مسلماً دلم می‌خواست به‌رغم فرصت محدودم، نه فقط تا جایی که می‌شود، بیشتر ببینم، بلکه حتی همه‌چیز را ببینم، و هیچ توجهی هم به زمان نداشتم. علاوه بر این اصلاً نمی‌توانستم با دلی آرام یک جا را برای دیدن انتخاب کنم. آه، خدایا! چقدر از خودم در این سفر توقع داشتم! با خودم فکر کردم: عیبی ندارد که چیزی را با دقت و جزئیات ندیدم، عوضش همه را دیدم و همه‌جا رفتم. درعوض می‌توانم از تمام آنچه دیدم، یک تصویر پانورامای کلی و کامل بسازم. تمام سرزمین معجزات مقدس را یکجا پیش چشم بیاورم و از نظرگاه یک پرنده تماشا کنم، یعنی همان طوری که چشم‌انداز زمین از بلندی قله‌ی یک کوه به نظر می‌رسد. در یک کلام، احساسی جدید و عجیب و نیرومند را تجربه کردم. حالا که در خانه نشسته‌ام و سفرم تمام شده، می‌دانید وقتی یاد خاطرات سفر تابستانی‌ام می‌کنم، از چه‌چیزی بیش از همه ناراحت می‌شوم؟ از این تأسف نمی‌خورم که چیزی را با دقت و جزئیات ندیدم، بلکه از این ناراحتم که همه‌جا رفتم و مثلاً رم نرفتم. اگر می‌رفتم، ممکن بود از کنار پاپ رد شوم...».

بعد فشرده از دلیل سفرش می‌گوید که همان عطش دیدن مکان‌ها و چیزهای جدید بوده است و ساختن تصاویری از این مشاهدات: «خلاصه بگویم، عطش سیری‌ناپذیر دیدن چیزها و جاهای جدید به جانم افتاده بود، عطش ساختن پانوراماهای کلی و ترکیبی، عطش تأثیرگذاری مناظر و چشم‌اندازها. بعد از این اعترافات، چه انتظاری از من دارید؟ چه برایتان تعریف کنم؟ چه تصویری بسازم؟ چه توصیفی بکنم؟ یک نمای پانوراما؟ چیزی که پرنده در پروازش می‌بیند؟ اما آخر خودتان اولین نفری خواهید بود که به من می‌گویید: خیلی بلند پریده‌ای. علاوه بر این من خودم را آدم باوجدانی می‌دانم و هیچ دلم نمی‌خواهد دروغ بگویم، حتی در کسوت یک جهانگرد. اما اگر شروع به توصیف کنم و بخواهم حتی یکی از آن تصاویر پانوراما را برایتان شرح بدهم، بی‌شک دروغ در کار خواهد بود و حتی دلیلش هم این نیست که من اینجا در کسوت یک جهانگردم، بلکه فقط به این خاطر است که کسی در شرایط من نمی‌تواند دروغ نگوید. خودتان قضاوت کنید...».

منبع: «سفرنامه‌ی اروپا»، فیودور داستایفسکی، ترجمه یلدا بیدختی‌نژاد، نشر برج