مرگ کارل مارکس در نیم‌روز چهاردهم مارس 1883

نوع بشر یک سر و گردن کوتاه‌تر شد

کدخبر: ۷۵
کارل هاینریش مارکس در پنجم ماه مه 1818 در شهر تریر در کنار راین به دنیا آمد. پدرش حقوقدان یهودی موفقی بود که البته در 1824 به مسیحیت گروید؛ مارکس نیز به عنوان یک یهودی تربیت نشد. مارکس زندگی بسیار پرفرازونشیبی پشت سر گذاشت و در طول سال‌های حیاتش همواره و همزمان مشغولیت‌های متعددی داشت و با عنوان‌های مختلفی می‌توان فعالیت‌هایش را دسته‌بندی کرد اما او در همه زندگی‌اش تا لحظه مرگ، آشکارا یک انقلابی بود. تمام زندگی‌نامه‌های معتبری که درباره مارکس نوشته شده در یک نکته مشترک‌اند و آن اینکه او از دوره نوجوانی گرایش‌هایی انسان‌دوستانه و ترقی‌خواهانه داشت. مارکس در دوره پایانی حیاتش بیمار بود و روز به روز تحلیل می‌رفت. پس از 1873 سلامتی مارکس دیگر هرگز برنگشت. تلخی‌های زندگی و به خصوص مرگ دختر بزرگش در پاریس ضایعه‌ای بزرگ برای او در ایام پایانی زندگی بود. نکته دیگر که زندگی‌نامه‌نویسان معتبر مارکس به آن اشاره کرده‌اند، علاقه و عشق او به زندگی بود، اما فرصت لذت بردن از زندگی جز در دوره کوتاهی از تحصیل و نیز دوره‌ای در مرحله پایانی عمر نصیب او نشد. مارکس در روز چهاردهم مارس 1883 درگذشت و در لندن به خاک سپرده شد.
نوع بشر یک سر و گردن کوتاه‌تر شد

در نیم‌روز چهاردهم مارس 1883، انگس و خدمتکاری که تنها چند دقیقه مرد را در اتاق تنها گذاشته بودند، وقتی به اتاق بازگشتند او را دیدند که آرام روی مبل مورد علاقه‌اش خوابیده است، اما این‌بار برای همیشه. کارل مارکس مرده بود و بعدتر انگلس به دوستی نوشت:

«بشریت با از دست دادن بزرگ‌ترین خرد زمانه، درمانده‌تر شد».

شاید عجیب باشد اما در مراسم تدفین کسی که به نوعی «تاریخ قرن بیستم ماتر‌ک»‌اش بود و بسیاری از چهره‌های مهم قرن خود را وارث او می‌دانستند، تنها یازده عزادار حضور داشتند. کارل مارکس در هفدهم مارس 1883 به خاک سپرده شد و رفیق دیرینش، انگلس، در خطابه تدفین در گورستانِ های گیت پیشگویانه گفته بود: «نامش و کارش دوران‌ها را پس پشت خواهد گذاشت».

میراث مارکس آثاری دوران‌ساز بودند اما او بی‌وطن و بدون وصیت از دنیا رفت. دارایی او 250 پوند برآورد می‌شد که آن نیز عمدتا بر اساس ارزش اثاثیه و کتاب‌هایش در خانه شماره 41 خیابان مایت لند پارک بود. جز این، از او مجموعه‌ای عظیم از نامه‌ها و یادداشت‌ها باقی ماند که به انگلس سپرده شد. انگلس نیز به سراغ جمع‌آوری یادداشت‌ها و دستنویس‌های «سرمایه» رفت. جلد دوم اثر در ژوئیه 1885 منتشر شد و جلد سوم در نوامبر 1984.

همسر مارکس کمی پیش از خود او از دنیا رفت در حالی که به بیماری سختی دچار بود. فرانسیس وین در زندگی‌نامه‌ای که درباره مارکس نوشته درباره این دوره از زندگی مارکس آورده:

«او و زنش احساس می‌کردند به قدر نوح عمر کرده‌اند. کارل برای نرم کردن پای سفت رماتیسمی‌اش حمام ترکی می‌گرفت؛ جنی که نحیف‌تر شده بود، به بستر بازگشته بود. گاهی، دردش به طور معجزه‌آسایی ناپدید می‌شد و احساس می‌کرد آن قدر قدرت دارد که به پیاده‌روی و حتی تماشای تئاتر برود، ولی مارکس می‌دانست که درمانی در میان نخواهد بود».

او همچنین مارکس را در خلال سال‌های آخر عمرش این چنین وصف کرده: «رنجور از برونشیت و سینه‌پهلو، دیگر نمی‌توانست نیروی خود را برای تاراندنِ بی‌فرهنگ‌ها با استخوان خر فراخواند. مارکس که عاقبت پذیرفته بود که نیروی خود را از دست داده است، موهای عزیزش را به یک سلمانی الجزایری هبه کرد.»

و سپس، مارکس در نامه‌ای به تاریخ بیست‌وهشت آوریل 1882 به انگلس نوشت:

«ریش پیامبرانه‌ام و برترین شکوهم را رها کردم».

مارکس در طول حیاتش نامه‌های فراوانی نوشت که تعدادی از آنها در آثار مختلف به فارسی هم ترجمه شده‌اند. اما نامه‌ای از او به پزشک احتمالا آخرین نامه به جا مانده از مارکس است: «دکتر لطفا صورتحساب خود را به نشانی شماره 41، مایت لند پارک، لندن بفرستید. متاسفم که فرصت اجازه گرفتن از شما را نیافتم. درواقع من در سردردی سخت پناهی جستم. درد جسمانی تنها صدا خفه‌کن درد روحی است». او عکسی هم از خود به ضمیمه و به یادگار گذاشته بود و در آن برای سال نویی شاد آرزو کرده بود.

مارکس که در تمام عمر به ادبیات علاقه‌ای جدی داشت و فراتر از این برای ادبیات اهمیتی بسیار قابل بود، زمانی که در بستر بیماری بوده، به خواندن رمان‌های ویکتوریایی می‌پرداخته است. اما ظاهرا او در دوره‌ای که بیماری‌اش اوج می‌گیرد دیگر توان خواندن رمان هم نداشته است:

«همان‌طور که النور می‌دانست، پدرش به خانه رفته بود تا بمیرد. او فرسوده از لارنژیت و برونشیت و بی‌خوابی و عرق کردن‌های شبانه، ضعیف‌تر از آن شده بود که حتی رمان‌های ویکتوریایی بخواند که اغلب در چنین اوقاتی برایش تسلایی بود. او به آسمان خیره می‌شد یا گاهی کاتالوگ‌های ناشران را ورق می‌زد، در حالی که پای خود را در لگن خردل گرم می‌کرد».

در ماه فوریه، وضعیت بدتر هم می‌شود. آبسه‌ای در ریه، مارکس را کاملا به بستر فرستاد. انگلس هفتم مارس بیشتر از هر زمان دیگری از درمان مارکس ناامید شده بود: «آن‌طور که باید، درواقع بهبود نمی‌یابد. اگر این دو ماه می‌گذشت، گرما و هوا کار خود را می‌کرد ولی با این باد شمال شرقی، این بوران، با ریزش‌های برفی‌اش، چگونه می‌توان انتظار داشت مردی با آن برونشیت مزمن دیرینه خود را درمان کند».

و سرانجام مارکس کمی مانده به ساعت 3 بعدازظهر روز چهاردهم مارس از دنیا رفت و انگلس در نامه‌اش نوشت که «نوع بشر یک سر و گردن کوتاه‌تر شد، چون شایان‌توجه‌ترین سر زمانه ما را از دست داد».

مارکس در هفدهم مارس 1883 در گوشه‌ای از گورستان های گیت و در قطعه‌ای که زنش پانزده ما پیش در آن دفن شده بود به خاک سپرده شد.

روزنامه‌نگاری آمریکایی یک‌بار در حالی که مارکس تعطیات تابستانی را می‌گذراند به او پیشنهاد گفت‌وگو داده بود و درباره روز ملاقاتش با مارکس نوشته بود که به نوعی می‌توان آن را توصیه و وصیتی دانست: «صحبت از دنیا و انسان و زمانه و عقاید بود و پیاله‌های ما در کنار دریا صدا می‌کرد. قطار در انتظار کسی نبود، و شب در اختیار ما بود. در اندیشه درد دل‌ها و زیر و رو کردن عصر و اعصار، در گفت‌وگو از روز و چشم‌اندازهای شب، پرسشی در ذهن من در باب قانون غایی هستی شکل گرفت که خواستم از این فرزانه پاسخ آن را بپرسم. همان‌طور که او به اعماق زبان فرو می‌رفت و به اوج تاکید بر می‌شد، در فاصله سکوتی، به میان پریدم و از فیلسوف انقلابی پرسیدم: قانون غایی هستی چیست؟ و به طوری که گویی لحظه‌ای حواسش جای دیگری است، به دریای خروشان و جنب و جوش مردم در ساحل خیره شد. پرسیدم چیست؟ و او با لحن موقر و جدی جواب داد: مبارزه! ابتدا گویی پژواک یأس را شنیده بودم؛ ولی شاید این قانون زندگی بود».

 

منابع:

- کارل مارکس، فرانسیس وین، ترجمه شیوا رویگریان، نشر ققنوس.

- کارل مارکس و میراث ماندگار او، سعید رهنما، نقد اقتصاد سیاسی.

- کارل مارکس، آلن و.وود، ترجمه شهناز مسمی‌پرست، نشر ققنوس.