کاش این هیولا هزار سر داشت

افسانه‌های صمد بهرنگی

کدخبر: ۷۸
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در تبریز متولد شد و در شهریور 1347 در رود ارس غرق شد. مرگ او از همان آغاز با تردیدهای بسیاری روبرو بود و موضوعی پرمناقشه بود. بهرنگی بیشتر به‌عنوان معلم و داستان‌نویسی متعهد شناخته می‌شود اما چهره او وجهی دیگر هم دارد که آن فعالیت چریکی او است. بهرنگی به همراه گروهی دیگر هسته تبریز چریک‌ها را پایه‌گذاری کرده بودند. مرگ نابه‌هنگام بهرنگی شو‌ک‌آور بود و در مراسم خاکسپاری او تعداد زیادی از مردم عادی حضور داشتند و این نشان می‌داد که او در میان توده‌ها زندگی کرده بود و بخشی از آنها بود. پس از مرگ بهرنگی، ساعدی درباره او نوشته بود: «...صمد بهرنگی تاریخ تولد و تاریخ مرگ ندارد. برای او نمی‌شود شرح احوال و تراجم ترتیب داد. مرگ او آن‌قدر باورنکردنی است که زندگیش بود و زندگیش همیشه آنچنان آمیخته با هیجان بود که بی‌شباهت به یک افسانه نبود...».
افسانه‌های صمد بهرنگی

صمد بهرنگی درباره خود و خانواده‌اش حرف چندانی نزده است. او معتقد بود آن‌قدر گفتنی است که نوبت به از خود گفتن نمی‌رسد با این‌حال او در چند جمله نوشته بود: «مثل قارچ زاده نشدم بی‌پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم، هر جا نَمی‌ بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند، نمو کردم مثل درخت سنجد، کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان.»

بهرنگی زندگی کوتاهی داشت و در جوانی در رود ارس غرق شد. مرگ او از همان آغاز با شک و تردید مواجه شد. مقاله‌ای که جلال آل‌احمد نوشت بر شایعه غیرعادی بودن مرگ صمد افزود اگرچه این مقاله آغازکننده تردید درباره مرگ صمد نبود. آل‌احمد پرسیده بود نکند سر به نیستش کرده‌اند؟ نکند خودکشی کرده؟ آخر آدمی که شنا بلد نیست چرا باید به رودخانه زده باشد؟ مگر ارس در حدود 16 تا 19 شهریور چقدر آب دارد که بتواند کسی را بغلطاند؟ آل‌احمد البته بعدتر گفت که همه دلمان می‌خواست قصه بسازیم و ساختیم. اما این پایان ماجرا نبود و تردیدها درباره مرگ او هیچ‌گاه پایان نگرفت.

با این‌حال سال‌ها بعد غلامحسین ساعدی نیز گفت که بهرنگی در ارس غرق شده و کشته شدن او را رد کرد. او در بخشی از گفت‌وگو با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد درباره مرگ صمد گفته:

«سوال: شما با صمد بهرنگی هم آشنایی داشتید؟ چون آل‌احمد می‌نویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادی. آیا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما یاری می‌کند به دست ساواک کشته شده بود؟

ساعدی: من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می‌شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمی‌شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابفروشی آمد با ترس و لرز،‌ من آنجا بودم دیدم یک بچه‌ جوانی آمد و لباس ژنده‌ای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می‌خواهد…

سوال: کتابفروشی روبروی دانشگاه، یکی ازآن کتابفروشی‌ها؟

ساعدی: نه تبریز را می‌گویم. کتابفروشی معرفت بود. گفت که این را می‌خواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه‌جوری می‌خواهد این را. بعد صدایش کردم. ترسید. من یک مقداری از کتاب‌هایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و در یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد. یعنی از وقتی که محصل بود من او را می‌شناختم تا دم مرگش.

قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرده و آدمی که با او همراه بوده و به عنوان عامل قتلش می‌گویند یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم و این آدمی بود که با سعید سلطانپور کار می‌کرد و موقعی که سه نفری آمده‌بودند در تبریز و کمیته‌ی چیز را تشکیل داده بودند یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل‌احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت‌های عمده آل‌‌احمد، من نمی‌گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت myth [اسطوره] ساختن و myth پروری است. و وقتی myth می‌سازد می‌تواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی‌دانم "صمد مرده در چیز یا کشته شده." و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم اغراق‌گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خب خود آل‌احمد وقتی مرد، ‌من این را می‌دانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می‌کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آن وقت یک محیط شهید‌پروری درست شد.»

اما مسئله فقط مقاله آل‌احمد نبود و کسان دیگری هم درباره مرگ صمد پرسش‌های زیادی مطرح کرده بودند. اسلام کاظمیه نوشته بود: «خبر را دکتر ساعدی برای ما آورد و به قول شهریار یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود، اما آخرش ندانستیم چرا صمد مرد؟ گفتند شنا نمی‌دانسته و در بستری از رودخانه که آب هجوم‌آور و بنیان‌کن است تن به آب داده و در غلتیده است. این که حرف معقولی نیست. گفتند: در کنار خلوتی خود را به آب افکنده است که از آن طرف درآید، این هم چه حرفی است؟ و درباره چه کسی؟ مگر ما او را ندیده بودم و حرف‌هایش را نشنیده بودیم؟»

موارد دیگری هم به شک و تردیدها درباره مرگ صمد دامن می‌زد. روزنامه کیهان در تاریخ 13 شهریور 1359 در مطلبی که به مرگ صمد مربوط بود نوشته بود: «...در گزارشی که به وسیله گروهبانی مستقر در پاسگاه (کلایه) تنظیم شده گفته شده در زیر شکم جسد شکافی به عمق 5 سانتیمتر و همچنین سوراخ 5 سانتی‌متری دیگری در ساق پای وی دیده می‌شود. اما پزشک قانونی وقت به علت تورم جسد اظهارنظری نمی‌کند.»

برادر صمد بعدها نوشت که وقتی آنها در کنار ارس به دنبال صمد می‌گشتند ماموران ساواک به خانه صمد رفته بودند و همه‌چیز را به هم ریخته بودند. میزتحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامه‌ها و یادداشت‌هایش را زیر و رو کرده بودند و اهل خانه را مورد بازجویی قرار داده بودند و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند اما کتابخانه اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.

او همچنین درباره مراسم خاکسپاری صمد نوشته:

«در دروازه تبریز، جمعیت زیادی منتظر بودند، با همراهی جمعیت به سر کوچه خانه صمد رسیدیم. با خیل مردم که برای تشییع جنازه آمده بودند عازم گورستان امامیه شدیم. خیلی‌ها گفتند که امامیه تاکنون کمتر چنین جمعیتی را دیده است و تشییع جنازه چنین باشکوهی کمتر بوده است. قبل از این که ما برسیم جاده امامیه را که آن وقت‌ها خاکی بود با ماشین آتش‌نشانی، حسابی آب‌پاشی شده بود، اینها می‌رساند صمد که زندگی‌اش در میان مردم گذشته بود، شخص آشنایی برای مردم تبریز بود.»

به جز مراسمی که در تبریز برگزار شد، در تهران هم کانون نویسندگان ایران مجلس عزا برای بهرنگی برگزار کرد.

احمد شاملو در دوم شهریور ماه 1351 نوشته بود که حق این است که صمد بهرنگی را در شمار «وارستگان بی‌مرگ» بشماریم حتی اگر در گرماگرم جوانی به آب سرد ارس نمی‌رفت، عمر نوح می‌کرد و به مرگ طبیعی درمی‌گذشت. شاملو در بخشی از یادداشتش نوشته بود: «شهری است که ویران می‌شود‌، نه فرونشستن بامی‌. باغی است که تاراج می‌شود‌، نه پرپر شدن گلی. چلچراغی است که در هم می‌شکند‌، نه فرومردن شمعی و سنگری است که تسلیم میشود، نه از پا در آمدن مبارزی‌! صمد چهره‌ حیرت‌انگیز تعهد بود. تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود : غول تعهد!‌، هیولای تعهد! چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه‌ای همچون تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه خوف‌انگیز و آسایش بر هم زن و خانه خراب کن کژی‌ها و کاستی‌ها نیست‌. چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبها‌ترین گنج عالم را پاس می‌دارد‌: گنجی که نامش آزادی وحق حیات ملت‌ها است. و این اژدهای پاسدار‌، می‌باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد. می‌باید اژدهایی باشد بی‌مرگ و بی‌آشتی. و بدین سبب می‌باید هزار سر داشته باشد و یک سودا. اما اگر یک سرش باشد و هزار سودا‌، چون مرگ بر او بتازد‌، گنج بی‌پاسدار می‌ماند. صمد سری از این هیولا بود. و کاش .... کاش این هیولا‌، از آن گونه سر، هزار می‌داشت‌؛ هزاران می‌داشت.»

محمود دولت‌آبادی نیز در متنی درباره مرگ بهرنگی نوشته بود: «بعد از اینکه خونش را به ارس داد، نمی‌دانم چرا قلبم گریست؟ گویا هیچ‌ نمی‌خواستم که نجابت بمیرد اما چه می‌شود؟ دردی بر درد- باز اندوهگین به آثارش رجوع کردم، کتاب‌های نازک ساده و درست، حقیقتا درست. چرا که او به درستی اندیشمند بود و صادقانه هنر خود را به خدمت اندیشه‌های عزیزش گرفته بود، اما دریغا که مخاطب‌هایش فقط بعد از مرگش به واقعیت او وقوف یافتند. با این همه آیا صمد مرده است؟ من چنین نمی‌پندارم، زیرا می‌دانم که مردم ما، پاره‌های شریفش صمد و امثال او را در قلب خود و در رفتار و کردار خود زنده نگاه خواهند داشت.»

 

منابع:

- ای کاش این هیولا هزار سر می‌داشت، احمد شاملو، در «صمد بهرنگی: با موج‌های ارس به دریا پیوست!» گردآورنده: ح. نمینی، چاپ اول مجلات تهران، چاپ دوم بهار 2537.

- برادرم صمد بهرنگی: روایت زندگی و مرگ او، اسد بهرنگی، نشر بهرنگی، چاپ سوم 1386.

- سلام عمو بهرنگ، محمود دولت‌آبادی، در «صمد بهرنگی: با موج‌های ارس به دریا پیوست!» گردآورنده: ح. نمینی، چاپ اول مجلات تهران، چاپ دوم بهار 2537.

- صمد بهرنگی، اسماعیل جمشیدی، نشر موسسه مطبوعاتی عطایی، چاپ دوم 1357.

- غلامحسین ساعدی، مصاحبه در پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد.