بهانه کوچک و اتفاقات بزرگ
در سال 1815 ناپلئون، امپراتور فرانسه، در نبرد واترلو، که در آن تقریبا تمام کشورهای بزرگ اروپا شرکت داشتند شکست خورد و پس از آن به مدت صد سال جنگ بزرگ و همهگیری در نگرفت. البته در سال 1870 جنگی کوتاه میان آلمان و فرانسه رخ داد که طی آن ارتش فرانسه خیلی زود فروپاشید. در این جنگ دیگر کشورهای اروپایی دخالتی نکردند و به سرعت صلح برقرار شد. اما این آرامش برای همیشه دوام نداشت و توفان بزرگ جنگ اول جهانی که در ماه اوت 1914 آغاز شد چهار سال و نیم ادامه داشت و در آن 26 کشور بزرگ و کوچک جهان، از جمله ایران که اعلام بیطرفی کرده بود درگیر جنگ شدند.
اولین واکنش دولت مرکزی ایران به آغاز جنگ اعلام بیطرفی در فرمان دهم آبان 1293 یا اول نوامبر 1914 بود. اما به قول تورج اتابکی، «اعلام بیطرفی دولت ایران چه معنا و مفهومی داشت در حالی که نیروهای متفق بخش قابل ملاحظهای از خاک ایران را اشغال کرده بودند؟»
زمانی که مستوفیالممالک، رئیسالوزاری ایران، به سراغ مقامات روسی رفت تا از آنها بخواهد سربازانشان را از آذربایجان بیرون ببرند چون حضور آنها بهانهای به ترکها میداد تا به ایران تجاوز کنند، طرف روس بر روی مسئله دیگری دست گذاشت که واقعیت ایران آن زمان را نشان میدهد: «وزیر مختار روسیه نظر ایران را تایید کرد اما پرسید چه تضمینی میتواند داده شود که پس از عقبنشینی نیروهای روسی، ترکها نیروهای خود را وارد نخواهد کرد.»
به این ترتیب شمال و شمال غرب ایران به یکی از میدانهای اصلی نبرد در جنگ جهانی اول بدل شد. نیروهای روس، بریتانیا و عثمانی سیاستهایی را پی گرفتند که هدفش تحریک یا تشدید دشمنیهای موجود بین گروههای قومی و مذهبی مختلف در منطقه بود. تورج اتابکی درباره ناتوانی حکومت ایران در این دوره میگوید: «روشن است که اگر دولت مرکزی ایران قوی و کاملا جا افتاده بود بهخوبی میتوانست سیاست بیطرفی را دنبال کند. اما واقعیت این است که هم شاه جوان، احمدشاه قاجار، که در تیر 1293 (ژوئیه 1914) تاجگذاری کرده بود، و هم کابینه مستوفیالممالک به شدت ضعیف و ناتوان بودند. در نتیجه برخی از ایرانیان که خود را در حفظ بیطرفی ناتوان میدیدند بر آن شدند در پی تشکیل اتحادی باشند که مطمئنترین راه به نظرشان میرسید.»
درواقع آلمان به خاطر دوری جغرافیایی متحد ارجحی به نظر این گروه میرسید. منصوره اتحادیه نیز معتقد است که اعلام بیطرفب ایران تا زمانی که نیروهای روسی از خاک ایران بیرون نمیرفتند بینتیجه بود. او نیز بر ناتوانی حکومت مرکزی در ایران تاکید دارد و میگوید: «علاوه بر دشواری اجرای سیاست بیطرفی، دولت ایران را مشکلات لاینحل متعددی احاطه کرده بود. روسیه و بریتانیا، که زمانی رقیب یکدیگر بودند، اختلافات خود را با معاهده 1907 حل و فصل کرده بودند و اینک بر امور سیاسی و مالی ایران تسلط داشتند. اما این معاهده به رقابت آنها و بیاعتمادیشان نسبت به یکدیگر پایان نداده بود. فعالیت آلمانیها در ایران عنصر تازهای را وارد صحنه سیاسی ایران کرد که قواعد کهنه بازی را به هم زد و این برای دموکراتها و ملیگرایان، که مدتها بود از دست قدرتهای امپریالیستی احساس تحقیرشدگی میکردند، میتوانست خوشایند باشد.»
در سالهای پیش از جنگ جهانی اول تقریبا همه کشورهای جهان میان کشورهای بزرگ اروپایی تقسیم شده بودند. فقط کشور انگلستان بیش از یک چهارم جهان را به صورت مستعمره و نیمهمستعمره تحت سلطه داشت. سرمایهداری مراحل رشد خود را طی میکرد و کشورهای استعمارگر کالاهای خود را به مستعمرهها میفروختند و مواد خام را ارزان یا حتی رایگان وارد میکردند. در این بین، این تنها آلمان بود که تقریبا هیچ مستعمره و در نتیجه بازاری برای فروش کالاهای خود نداشت. کشورهای سرمایهداری همواره نیاز به بازارهای بزرگتری برای فروش کالاها و کسب سود بیشتر داشتند و آلمان هم که راه توسعهیافتگی و حرکت به سوی سرمایهداری را با سرعت طی میکرد نیاز به چنین بازاری داشت و به عبارت بهتر نیاز به مستعمره داشت اما انگلیس و فرانسه مخالف بودند و حاضر نبودند بازار فروش خود را با کشوری دیگر شریک شوند. درواقع ریشههای جنگ در چنین بستری پا گرفت و کشورهای اروپایی را در مقابل هم قرار داد.
بیسمارک از ترس انزوا و تنها ماندن با امپراتوری اتریش-مجارستان پیمان نظامی بست و بعدتر ایتالیا نیز به این پیمان پیوست. این پیمان حساسیت فرانسه و روسیه را به دنبال داشت و باعث اتحاد آنها شد و به این ترتیب در سال 1894 اروپا به دو گروه متخاصم تقسیم شد که در یکسوی آن آلمان و اتریش و ایتالیا قرار داشتند و در سوی دیگر فرانسه و روسیه. در این بین، انگلیس به نوعی خود را جدا از قاره اروپا میدانست و میخواست آرامش در این قاره برپا باشد. درواقع انگلیس با مستعمرههای وسیع و نیروی دریایی قدرتمندش خواستار برقراری نظم بود و از تغییر در وضعیت جهان خرسند نبود. اما قدرت گرفتن آلمان و تقویت نیروی دریایی این کشور زنگ خطری برای قدرت انگلیس بود که بر نیروی دریاییاش متکی بود. در چنین وضعیتی بود که انگلیس هم سرانجام با روسیه و فرانسه پیمان نظامی بست تا مانعی قدرتمند در برابر قدرت گرفتن آلمان تشکیل دهند.
در چنین بستری، اروپا در آغاز قرن بیستم مهیای جنگی بزرگ میشد. جرقهای کافی بود تا آتش جنگ افروخته شود و این جرقه سرانجام زده شد: در 28 ژوئن 1914 فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش، برای یک دیدار رسمی به پایتخت بوسنی رفت و در آنجا توسط یکی از جوانان انقلابی بوسنی کشته شد. کشته شدن ولیعهد اتریش اروپا را لرزاند. اتریش که قصد داشت استقلال صربستان را از بین ببرد، از این فرصت استفاده کرد و در 28 ژوئیه 1914 یعنی یک ماه پس از کشته شدن ولیعهد، به صربستان اعلان جنگ داد. البته پیش از آن حمایت متحدش یعنی آلمان را به دست آورده بود و درواقع آلمان بود که اتریش را به جنگ تحریک کرد. در سوی دیگر، روسیه که خود را پدرخوانده صربستان میدانست بسیج عمومی اعلام کرد و ارتشش را در مرز آلمان متمرکز کرد. دو روز بعد، در اول ماه اوت 1914، آلمان به روسیه اعلان جنگ داد و از آنجا که اطمینان داشت فرانسه نیز درگیر خواهد شد در سوم اوت به فرانسه هم اعلان جنگ داد. ارتشهای آلمان و فرانسه برای نبرد باید از خاک بلژیک عبور میکردند و انگلیس که در این میان به دنبال بهانه بود، به عنوان دفاع از حقوق یک کشور کوچک در روز 4 اوت به آلمان اعلان جنگ داد و به این ترتیب جنگ جهانی اول آغاز شد.
رابرت گرین در کتاب «جنگ جهانی اول» درباره اتفاقی که منجر به شروع جنگ شد نوشته: «این قتل ممکن بود در حد حادثهای کنترل شده باقی بماند، اما چنین نشد و کشورها را یکی پس از دیگری درگیر کرد. در حالی که قدرتهای بزرگ اروپا –بریتانیا، فرانسه، و روسیه در یکسو و آلمان و اتریش-مجارستان در سوی دیگر- میگفتند تنها خواهان صلحند، عملا داشتند برای جنگ آماده میشدند. اروپا به کانون زمینلرزهای سیاسی تبدیل شد و موجهای ضربهای آن به سرعت به بیرون گسترش یافت و به تمامی نقاط جهان رسید.»
ای. جی پی. تیلر نیز درباره شروع جنگ جهانی با جرقهای کوچک نوشته: «انسانها نمیخواهند باور کنند که اتفاقات بزرگ را بهانههای کوچک سبب میشوند: از اینرو، به محض اینکه جنگ جهانی درگرفت، آنان به این باور رسیدند که پشت این جنگ بایستی علل بزرگی پنهان شده باشد. در بررسی جزئیات، کشف این علل دشوار است. در هیچجا نشانی از تصمیم آگاهانه برای برافروختن آتش جنگ نبود. ارزیابی دولتمردان نادرست بود. آنان ابزارهای لاف و گزاف و تهدید را که در مورد پیشین کارگر افتاده بودند به کار گرفتند. اینبار حسابها غلط از آب درآمد. عامل بازدارندهای که به آن متکی بودند نتوانست موثر واقع شود؛ دولتمردان زندانی اسلحه خود شدند. ارتشهای بزرگ، که برای تامین امنیت و حفظ صلح شکل گرفته بودند، ملتها را بر حسب وزنهای که داشتند به جنگ سوق دادند».
منابع:
- جنگ جهانی اول، رابرت گرین، ترجمه مهدی حقیقتخواه، نشر ققنوس.
- جنگ جهانی اول، رقابت قدرتهای بزرگ و شکلگیری جامعه سیاسی در ایران، تورج اتابکی، در ایران و جنگ جهانی اول، نشر ققنوس.
- جنگهای جهانی اول و دوم، کامران فانی، نشر علمی و فرهنگی.
- دولت موقت ایران، منصوره اتحادیه، در ایران و جنگ جهانی اول، نشر ققنوس.
- جنگ جهانی اول، ای. جی. پی. تیلر، ترجمه بهرام فرداد امینی، نشر علمی و فرهنگی، 1374.