تحول مناسبات
فروپاشیده شدن امپراتوری روسیه تزاری نیز تحول مهم دیگر بعد از جنگ اول جهانی محسوب میشد. البته فروپاشی روسیه به لحاظ شکل و ماهیت، با فروپاشی عثمانی تفاوتهایی داشت: فروپاشی عثمانی به معنای تجزیه امپراتوری به دولتهای کوچکتر با مرزهای جدید بود درحالیکه فروپاشی روسیه تزاری، صرفا فروپاشی یک سیستم و شکل حکومت بود و در نتیجه تغییری در مرزهای روسیه بهوقوع نپیوست.
تبدیلشدن سیستم و اندیشه تزاری به اندیشه کمونیستی و شورایی در شوروی جدید، شوک جدیدی را به منطقه و نظام بینالملل وارد کرد که قریب به یک قرن، نظام بینالملل تحتالشعاع این تحول قرار گرفت. حکومت جدید شوروی که در جای روسیه تزاری نشسته بود، در ابتدا سیاستهای جدیدی را در قبال ایران و ترکیه درپیش گرفت.
البته این سیاستها که در مقایسه با سیاستهای روسیه تزاری تاحدودی منعطف بودند، چندان دوام نیافتند و جای خود را مجددا به سیاستهای توسعهطلبانه و تهدیدآمیز گذشته دادند و کموبیش روابط شوروی با دو کشور ایران و ترکیه، سمت و سوی همان سیاستهای روسیه تزاری را دنبال کرد.
انگلستان نیز بهدلیل نگرانیهایی که از ناحیه شوروی احساس میکرد، درصدد برآمد برای حفظ مناطق تحت نفوذ و تحت تصرف خود ــ بهویژه مناطق بینالنهرین، خلیجفارس و هندوستان ــ یک حصار امنیتی ایجاد کند. دولت انگلستان که پس از اجرای موفقیتآمیز این سیاست از طریق ایجاد یک کمربند امنیتی در اطراف شوروی از مجموعه کشورهای شبهجزیره اسکاندیناوی، فنلاند، استونی، لیتوانی، لهستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و ترکیه، اینک قصد داشت با تغییردادن رژیم ایران، کمربند مطمئنی نیز در محور جنوبی تشکیل دهد. درواقع این سیاست انگلستان موجب شده بود زمینه انعقاد پیمان سعدآباد عملا مهیا شود.
نکته قابلتوجه اینکه این سیاست تاحدودی با سیاست شوروی در آن مقطع نیز همسو بود؛ چراکه حکومت انقلابی و تازهتاسیس شوروی هنوز دست به گریبان آثار و تبعات داخلی ناشی از وقوع انقلاب بود و ترجیح میداد در مقطع مذکور از بابت مرزهای جنوبی خود ایمن باشد و خطری از آن ناحیه کشور را تهدید نکند. مضافا اینکه دولت وقت شوروی احساس میکرد جهان غرب در تدارک یک حمله سراسری به شوروی است و ازاینرو برای مقابله با این احساس خطر، برقراری امنیت در مرزهای جنوبی خود را در اولویت سیاست خود قرار داده بود. برایناساس امضای پیمانهای دوستی و مودت با ایران و ترکیه که به فاصله کمی از یکدیگر صورت گرفت و استقبال از ائتلافهای منطقهای نظیر پیمان سعدآباد، با سیاست منطقهای شوروی مبنی بر اولویتداشتن حفظ آرامش مرزهای جنوبی، کاملا همراستا بود.
همانطور که در بالا اشاره شد، انعطاف در سیاست شوروی تا حدود زیادی مقطعی و با توجه به شرایط آن زمان صورت میگرفت؛ کما اینکه پس از انعقاد معاهدات لوکارنو در سال ۱۹۲۵، شوروی صفآرایی جدید قدرتهای اروپایی را تهدیدی برای خود تلقی کرد و مجددا سیاست شرقی خود را فعال کرد و دولت مسکو به سفیر وقت شوروی در ایران دستور داد برای انعقاد قراردادی مشابه قرارداد هفدهم دسامبر ۱۹۲۵ میان ترکیه و شوروی، با مقامات ایران وارد مذاکره شود.
نتیجه این مذاکرات به انعقاد قرارداد امنیت و بیطرفی با ایران در سال ۱۹۲۷ منجر شد. از سال ۱۹۳۰م (۱۳۰۹ش) و بهدنبال تغییراتی که در کادر دیپلماسی شوروی صورت گرفت، این کشور به سمت توسعه روابط سیاسی و اقتصادی با جهان سرمایهداری پیشرفت و این سیاست تا جنگ جهانی دوم ادامه یافت. در مجموع میتوان گفت سیاست شوروی در مقطع سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ مبتنی بر حمایت از ترکیه در سرکوب کردها ازیکطرف و نزدیکی هرچه بیشتر ایران و ترکیه به یکدیگر ازطرفدیگر بود.
با این همه، در این مقطع (۱۳۱۰ــ۱۳۰۵) نیز دولت انگلستان همچنان چندان تمایلی برای ورود به مسائل ایران و ترکیه بهمنظور حلوفصل اختلافات آنها از خود نشان نمیداد. علت این امر، درواقع نگرانی دولت انگلیس از تجدیدنظر در قرارداد ۱۹۱۳ بود که با وساطت و پافشاری خود بریتانیا پیش از شروع جنگجهانی اول میان دو کشور (ایران و ترکیه) امضا شده بود و انگلیس نمیخواست مرزهای تثبیتشده میان ایران و عراق بهخطر افتد.
برخی تحلیلها حتی انگلیس را در تشدید شورش کردها در آن مقطع زمانی موثر میدانند؛ با این توجیه که دولت بریتانیا قصد داشت با مشغولکردن ایران و ترکیه به مسائل کردها، مانع از بروز هرگونه تغییر در مرزهای ایران و عراق شود. اما از سال ۱۳۱۰ به بعد، سیاست انگلیس بر تشویق کشورهای ایران، عراق، افغانستان و ترکیه به بهبود روابط با یکدیگر و رفع اختلافات فیمابین قرار گرفت تا ازاینطریق کمربند امنیتی موردنظر بریتانیا، در قسمت جنوبی مرزهای شوروی تکمیل شود.
در مجموع میتوان گفت شوروی و انگلستان بهعنوان قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی اول، همچنان در روابط ایران و ترکیه تاثیرگذار بودند؛ بهویژه آنکه رهبران دو کشور ایران و ترکیه قادر نبودند بهتنهایی و بدون دخالت این دو قدرت بزرگ ــ بهویژه انگلستان ــ اختلافاتشان را حلوفصل کنند اما پس از فعالشدن دیپلماسی انگلیس در منطقه، اختلافات ایران و ترکیه بهتدریج حلوفصل شد و زمینه برای گسترش مناسبات فراهم شد.
رضاخان و مصطفی کمال (آتاتورک)
پایان جنگ جهانی اول تحولات جدیدی را در داخل ایران و عثمانی رقم زد. اگرچه ریشه این تغییر و تحولات به ۵۰ سال قبل از آن برمیگشت اما وقوع جنگ جهانی زمینه را برای ایجاد تغییرات اساسی در حکومتهای ایران و عثمانی فراهم کرد.
از این میان، مهمترین تحول در دو کشور، رویکارآمدن افرادی بود که سرنوشت دو کشور را دستخوش تحولات عمیق و اساسی کردند و نقطه عطف جدیدی را در تاریخ تحولات داخلی و روابط دو کشور بهوجود آوردند. رضاخان با انجام کودتای ۱۹۲۰م (سوم اسفند ۱۲۹۹) و مصطفی کمال با رهبری پارهای جریانات در داخل عثمانی که سرانجام منجر به فروپاشی این امپراتوری و تاسیس جمهوری جدید ترکیه در سال ۱۹۲۳ شد، روند مناسبات دو کشور را وارد عرصه جدیدی کردند.
نگاهی به رفتارها و سیاستهای رضاخان و مصطفی کمال در مدت زمانی پیش و پس از دستیابی آنها به قدرت، نشان میدهد که هر دو کموبیش در یک مسیر گام برمیداشتند و اهداف مشترکی را دنبال میکردند. اولین ارتباط میان رضاخان و مصطفی کمال، بعد از اعلام رسمی جمهوریت ترکیه بهوقوع پیوست. به محض اعلام جمهوریت در ترکیه، رضاخان که در آن مقطع هنوز سردارسپه بود، یک جلد قرآن و یک قبضه شمشیر مرصع نزد وی - که رهبر ترکیه جدید بود- فرستاد و به مناسبت این پیروزی به او تبریک گفت. این پیام تبریک و هدایا، مقدمه دوستی میان آنها را فراهم کرد و هر دو اظهار علاقه کردند با تعمیق روابط دوستانه میان دو کشور، گذشته مملو از جنگ و خونریزی را فراموش کنند.
اسناد و مدارک موجود حاکی از آن هستند که نه رضاخان و نه مصطفی کمال، هیچکدام شخصا ظرفیت انجام چنین تحول بزرگی را در کشورهایشان نداشتند بلکه سیاست قدرتهای بزرگ در قبال ایران و ترکیه و قرارگرفتن افرادی چون محمدعلی فروغی (عنصر انگلیسی) و تیمورتاش (عنصر روسی) در کنار رضاخان و عصمت اینونو در کنار مصطفی کمال، شرایط را بهگونهای برای آنان فراهم کرده بود که این دو شخصیت نظامی و مستبد، بتوانند ثبات ازدسترفته را در کشورهایشان مجددا برقرار سازند و ضمنا میان دو کشور روابط دوستانه برقرار کنند.
علاوه بر نظامیگری و روحیه استبدادگرایی، ویژگی مشترک دیگری که رضاخان و آتاتورک را مورد توجه کشورهای اروپایی و بهویژه انگلیس قرار داده بود، تمایل هر دو به تقویت پیوند با غرب و حرکت به سمت مدرنیزهکردن کشور در ابعاد مختلف و دوری از مذهب بود. البته رضاخان بیش از مصطفی کمال از پیشرفتهای غرب متاثر شده بود؛ چنانکه در تنها سفر خارجی خود به ترکیه، از سخنانش میتوان به میزان تاثیرپذیری وی از غرب پیبرد، درحالیکه تنها گوشهای از پیشرفت غرب در ترکیه دیده میشد. موضوع دورشدن از مذهب و شعار جدایی دین از سیاست نیز که از سوی رضاشاه سر داده شد، از سیستم سکولار موجود در ترکیه الهام گرفته شده بود.
نگرانی و ترس رضاخان و آتاتورک از خطر کمونیسم، نقطه مشترک دیگر میان آن دو بهشمار میرفت. در این رابطه یکی از اقدامات اولیه هر دو پس از بهقدرترسیدن، کاستن از خطر نفوذ کمونیسم در کشور بود. برایاینمنظور، هم ایران و هم ترکیه در دهه ۱۹۲۰ به انعقاد پیمان مودت و دوستی با شوروی اقدام کردند. یکی از اهداف انعقاد پیمان سعدآباد نیز که ایران و ترکیه دو عضو اصلی آن بهشمار میرفتند و با پیگیری این دو کشور، افغانستان و عراق نیز به جمع آنان پیوستند، مقابله با خطر کمونیسم بود.
در کنار این ویژگیهای مشترک میان رضاخان و آتاتورک، نقاط اختلاف نیز میان این دو شخصیت وجود داشت. بهعنوانمثال، مصطفی کمال یک ناسیونالیست افراطی بود، اما رضاخان بهرغم تلاشهایی که برای ایجاد وحدت ملی در کشور انجام میداد، نسبت به نژاد آریایی یا ایرانگرایی به اندازه او متعصب نبود. افراطگرایی مصطفی کمال در تاکید بر پانترکیسم و نژاد ترک، بعدها مشکلاتی را در داخل کشور، بهویژه در روابط دولت ترکیه با کردها بهدنبال داشت؛ ضمنآنکه تاثیر آن بر روابط ترکیه با همسایگان، بهویژه با ایران، کاملا مشهود بود. پانترکیسم درواقع نوعی نگرش توسعهطلبانه را بر سیاست خارجی ترکیه حاکم ساخت؛ چنانکه دولت محمدرضاشاه نسبت به سیاستهای ترکیه در قبال مناطق آذرینشین ایران، ابراز بیاعتمادی میکرد.
با این همه، در مجموع میتوان گفت قرارگرفتن افرادی چون رضاخان و مصطفی کمال در راس قدرت که تقریبا از ویژگیهای شخصیتی مشترکی برخوردار بودند، یکی از عوامل مهم نزدیکی دو کشور در دهههای اول قرن بیستم بهشمار میرود. بخش عمدهای از اختلافات ریشهای و باقیمانده از گذشته میان دو کشور، در نتیجه اشتراک دیدگاهها و سیاستهای این دو شخصیت حلوفصل شد. ازاینرو هنگام بررسی و تجزیه و تحلیل روابط ایران و ترکیه در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، بدونشک نمیتوان نقش این دو نفر و تاثیراتی را که از یکدیگر پذیرفتند نادیده گرفت.
- بخشی از یک مقاله به قلم سعید خرازی