پایان غمانگیز دو سفیر
هرچند برای پادشاه انگلستان تردیدی نسبت به اصالت ماموریت رابرت شرلی و سفیر بودنش از طرف پادشاه ایران وجود نداشت ولی کمپانیهای هند شرقی و لوان او را تلویحا نیرنگباز و سفیر دروغین خواندند، از کمک به پرداخت مخارج او در انگلستان خودداری ورزیدند و بار دیگر با پیشنهادهایش برای توسعه روابط تجاری بین دو کشور مخالفت کردند. مدیران کمپانی هند شرقی حتی در صورتجلسات خود این مخالفت را منعکس کردهاند: «اینکه او واقعا سفیر است یا نیست ربطی به کار کمپانی ندارد، چون کمپانی نه نیازی به کمک سر رابرت دارد و نه مایل است کاری به کار او داشته باشد».
مرگ جیمز اول در ماه مارس ۱۶۲۵/ جمادیالثانی ۱۰۳۴ برای رابرت شرلی ضربه شدیدی بود، چون پادشاه فقید با وی بر سر لطف بود و منزلی مناسب و خرج سفرهای سخاوتمندانه در اختیار او قرار داده بود، ولی حالا رابرت شرلی باید برای جلب موافقت پادشاه جدید، چارلز اول، مراحل کار را از سر بگیرد و در این میان از همه بدتر ورود غیر منتظره نقدعلیبیگ با یکی از کشتیهای کمپانی هند شرقی به بندر پورتسموت در ماه فوریه ۱۶۲۶/ جمادیالاول ۱۰۳۵ بود که ادعا میکرد سفیر حکومت ایران است. به ناچار این دوتن، رابرت شرلی و نقدعلی بیگ، روزی که با هم روبهرو شدند کارشان به دعوا و زدوخورد کشید.
کمپانی هند شرقی که به احتمال زیاد شاه عباس را ترغیب کرده بود نقدعلی بیگ را به سفارت انگلستان بفرستد بدون فوت وقت ورود سفیر جدید را به اطلاع پادشاه انگلستان رسانید و ترتیبی داد تا ارلآو واریک، رئیس تشریفات دربار ]یا ایشیک آقاسی باشی آن ایام[ و مقامات دیگر درباری به همراهی مدیران شرکت در شهر کینگزتن ]در نزدیکی لندن[ از نقدعلی بیگ استقبال کنند و از آنجا او را با کالسکه سلطنتی به لندن ببرند. استقبال گرمی که از نقدعلیبیگ به عمل آمد تفاوت قابل توجهی با پذیرایی سردی داشت که دو سال پیش تر از رابرت شرلی شده بود و این نکتهای است که از نظر سرجان فینت نکتهسنج دور نماند، چون در یادداشتهای او میخوانیم: «این بازرگانان (با تشریفاتی بیش از آنچه برای ایلچی دیگر ایران سر رابرت شرلی انجام گرفت) کالسکه سلطنتی را که با هشت اسب کشیده میشد تهیه دیده بودند تا با کسب آبرو برای شخص اخیر، شخص قدیم را بیآبرو کنند». از این گذشته، اولیای کمپانی محترم فورا ترتیب محل اقامت و پرداخت مقرری لازم را برای فرستاده از راه رسیده دادند.
رابرت شرلی خطر را به سرعت حس کرد. مردم یقینا بهزودی میپرسیدند کدام یک از این دو واقعا به نمایندگی از شاه ایران سخن میگوید- مرد انگلیسی ایرانیپوش که ۱۰ سال از ایران دور بوده است یا ایرانی اصیل از گرد راه رسیده؟ در یادداشتهای فینت میخوانیم که صبح همان روزی که برای نخستین شرفیابی نقدعلی بیگ تعیین شده بود، روز سهشنبه قبل از آغاز چله روزه شرلی ترتیبی داد که رسما به ملاقات ایرانی نورسیده برود تا بلکه میخ خودش را به زمین بکوبد. قبلا به کمک یکی از خویشان متنفذ خود ملقب به ارل آوکلیولند اعتبارنامهای را که با امضای شاهعباس به جیمز اول تقدیم کرده بود از بایگانی سلطنتی بیرون آورد. بعد، ترتیب استفاده از کالسکه سلطنتی را برای رفتن به ملاقات نقدعلیبیگ داد و بالاخره برای چهارمیخه کردن ادعای خود، کلیولند و فینت و چند درباری دیگر را همراه برد.
پذیرایی نقدعلیبیگ از رابرت شرلی و همراهان به هیچ وجه منطبق با موازین روابط بین کشورها نبود. شرح ماوقع را بهتر است از زبان گویای فینت بشنویم که خود شاهد معرکه بوده است:«حضرات وقتی وارد میشوند میبینند نقدعلیبیگ روی صندلی به شیوه ایرانیان چهار زانو نشسته است و «اعتنایی به ما ندارد» تا اینکه او را متوجه مقام شامخ لرد کلیولند کردند و در این حال او «پاهایش را پایین انداخت و به طرف حضرت والا سری تکان داد». رابرت شرلی سپس اعتبارنامه گرانقدر خود را باز کرد و به سبکی که ایرانیان برای ادای احترام به پادشاه خود دارند «بر چشم نهاد و بوسید». بعد درصدد بود که آن را برای معاینه نقدعلیبیگ به سوی او دراز کند که ناگهان نقدعلیبیگ از جا جست، نامه را از دست رابرت شرلی قاپید، «پاره پاره کرد و با مشتش ضربهای بهصورت او وارد آورد» و پیش از آنکه کسی بتواند دخالت کند پسر نقدعلیبیگ نیز «دو، سه ضربه دیگر» بر رابرت شرلی کوفت و او را به زمین انداخت. خوشبختانه طرفین دست به شمشیر نبردند. نقدعلیبیگ از اینکه به لرد کلیولند بیاحترامی کرده است پوزش خواست، ولی با اصرار هر چه تمامتر گفت که رابرت شرلی خودش را به دروغ ایلچی ایران میخواند و اعتبارنامهاش جعلی است و برخلاف ادعایش برادرزاده ملکه ایران را به زنی نگرفته است.
رابرت شرلی که در ماجرای کتک کاری از خودش دفاع نکرده و به همین جهت آبرویش تا اندازهای رفته بود، جواب داد که او هرگز نگفته است با برادرزاده ملکه ایران ازدواج کرده بلکه گفته است یکی از خویشان او را به همسری گرفته است و در ثانی اعتبارنامه او جعلی نیست و امضای شاه عباس را دارد. پادشاه انگلستان وقتی خبر این دعوای ناشایست را شنید، قرار شرفیابی نقدعلیبیگ را که برای بعدازظهر همان روز تعیین شده بود لغو کرد و دستور داد درباره علت مرافعه تحقیق شود. اما بهخاطر وساطت دوستان نقدعلیبیگ در کمپانی هندشرقی، انتظار سفیر جدید طولانی نشد و روز ششم مارس ۱۶۲۶ جمادیالثانی ۱۰۳۵ چارلز اول او را به حضور پذیرفت. رفتار او در این مورد نیز روی سرجان فینت که در مراسم حاضر بود، تاثیر نامطلوبی گذاشت. در یادداشتهای او میخوانیم که نقدعلیبیگ به هنگام رسیدن به حضور اعلیحضرت هیچگونه حرکتی که حاکی از ادای احترام باشد نکرد و پس از اینکه اعتبارنامهاش را بردیده نهاد و بوسید آن را بدون هیچ گونه کُرنشی به اعلیحضرت داد و سپس به پادشاه پشت کرد و مسافتی دور شد و آنگاه دوباره به طرف اعلیحضرت برگشت و «یکجور تعظیمی کرد.»
ورود نقدعلیبیگ به انگلستان و اتهاماتی که وارد آورده بود، باعث شد تردیدهایی که از طرف اولیای کمپانی هندشرقی نسبت به اصالت ادعای سفارت رابرت شرلی اظهار شده بود، قوت بگیرد. پادشاه انگلستان که نمیدانست ادعای کدام طرف را باور کند تصمیم گرفت هر دو نفر را به ایران پس بفرستد، تا رابرت شرلی «خودش را تزکیه کند» و به عبارت دیگر آبروی رفته را به خود بازگرداند. در عین حال پادشاه اعلام کرد نماینده شخصی خود، سردادمور کاتن را نیز با ایشان همراه میکند تا بفهمد آیا «حقیقتا شرلی خودش را به دروغ ایلچی معرفی کرده بوده است یا نه و همچنین ترتیب تجارت با ایران را (که ایلچی دوم برای مذاکره در آن باب به انگلستان آمده بود) بدهد.» کاتن دستور کتبی داشت که خودش را از «کیفیت و اعتبار هر دو ایلچی» مطلع سازد. در ماه مه ۱۶۲۶ / شعبان ۱۰۳۵ هر سه سفیر و همراهان، خودشان را با عجله به بندر دوور رساندند، ولی وقتی به بندر رسیدند که کشتیهای کمپانی هندشرقی سفر سالانه خود را به مشرق زمین آغاز کرده بودند.
چارهای نبود جز اینکه به لندن بازگردند و در انتظار نوبت بعدی حرکت کشتیها نزدیک یک سال صبر کنند. بیکاری مایه گرفتاری است و تا روزی که حضرات سرانجام به کشتی نشستند و راهی هندوستان شدند که از آنجا به ایران بروند گرفتاری بسیاری پیشآمد. هرچند کمپانی همچنان منزلی رایگان در اختیار نقدعلیبیگ گذاشته بود، ولی نقدعلیبیگ دچار مشکلات مالی شد و از خواجه شهسوار، بازرگانی که در معیت او به انگلستان سفر کرده بود، کمک خواست. خواجه شهسوار از پرداخت نقدینه و نیز تحویل محموله ابریشمی که از ایران با خود آورده بود خودداری کرد. نقدعلیبیگ مالک محموله ابریشم شد. مشاجره سختی در گرفت که اولیای کمپانی هندشرقی و حتی اعضای مجلس اعیان نیز در آن درگیر شدند و برخی به نفع این و بعضی به نفع طرف دیگر دعوا شهادت دادند. پس از مرگ خواجه شهسوار در ماه اوت ۱۶۲۶/ ذیقعده ۱۰۳۵ پسرش محمد دنباله دعوای محموله ابریشم را گرفت - و در همان حال اعلام کرد که آماده است در ازای پذیرفتهشدن خواستگاریاش از دوشیزه خدمتکاری که به او مهر میورزید به آیین مسیح بگرود.
روابط بین رابرت شرلی و همسرش از یک طرف و نقدعلیبیگ از طرف دیگر به اندازهای تیره شد که شورای سلطنت صلاح در آن دید که با عرض حال ترزا شرلی مبنیبر اینکه او و شوهرش با «آن کافر که خودش را سفیر میخواند» نه در یک کشتی بنشینند و نه در یک زمان به ساحل بروند، موافقت کند. اندک زمانی قبل از عزیمت نقدعلیبیگ از انگلستان کمپانی محترم تصویر تمامقد او را که به یکی از نقاشان معروف آن زمان سفارش داده بود، به وی هدیه کرد. در دفاتر شرکت ثبت شده است که حقالزحمهای معادل ۱۳ لیره و ۶ شیلینگ و ۸ پنس برای نقاشی مذکور و کپیای از آن برای خود شرکت به ریچارد گرینبری صورتگر پرداخت شد. در ماه مارس ۱۶۲۷ / جمادیالثانی ۱۰۳۶، رابرت شرلی و همسرش به اتفاق دادمور کاتن و همراهانشان به کشتی «استار» سوار شدند، حال آنکه نقدعلیبیگ و محمد پسر خواجه شهسوار بازرگان در یکی دیگر از کشتیهای کمپانی به نام «هارت» جای گرفتند و به مفارقت دلبران انگلیسی خود تن در دادند. این فصل اولیه و غریب در روابط ایران و انگلیس پایان غمانگیز و نامشخصی دارد. هر دو ایرانی، نقدعلیبیگ و محمد بازرگانزاده، در خلال سفر دریایی خود و قبل از رسیدن به هندوستان جان سپردند.
شایع است که نقدعلیبیگ از ترس روبهرو شدن با شاهعباس تعمدا تریاک خورد. رابرت شرلی و همسرش ترزا و دادمور کاتن به ایران رسیدند، ولی در تابستان همان سال رابرت شرلی و کاتن به فاصله چند روز در قزوین درگذشتند؛ درحالیکه کاتن هنوز موفق نشده بود پاسخ روشنی از شاه عباس یا وزیر او درباره اصالت سفارت رابرت شرلی دریافت دارد. قابلقبولترین توضیح در باب این معما را وزیر شاه عباس بیان کرده است. هنگامی که اعتبارنامه مورد سوال را به او نشان دادند، وی در ابتدا آن را ساختگی خواند و بعد حرف خود را پس گرفت و گفت چون رابرت شرلی مشتاق بازگشت به وطن خود بود، قبله عالم دستخطی به او دادند خطاب به شاه انگلستان که به او کمک شود، ولی «نه به این نیت که به او اختیار دهند به نام ایشان با اعلیحضرت پادشاه انگلستان وارد معامله شود.» در شرایطی که کسی در لندن وجود نداشت که از عهده ترجمه این نامه برآید، رابرت شرلی توانست از آن برای قبولاندن خود بهعنوان فرستاده شاهعباس استفاده - و به عبارتی سوءاستفاده - کند.
ترزا شرلی پس از مرگ شوهرش ایران را ترک گفت و در شهر رم اقامت گزید. در سال ۱۶۵۸/ ۱۰۶۸ ترزا شرلی ترتیب حمل جسد رابرت شرلی را از قزوین به ایتالیا داد و جسد در کلیسای سانتا ماریا دلا سکالا به خاک سپرده شد. خود ترزا ۱۰ سال بعد در همان کلیسا دفن شد. این داستان غریب از اولین برخوردهای بین ایرانیان و مردمان انگلیسی که در آن یک انگلیسی نمایندگی پادشاه ایران را در لندن بر عهده گرفت، نزدیک به دو قرن بعد بهصورت معکوس تکرار شد. در سال ۱۷۹۸/ ۱۲۱۳ در اولین تماس سیاسی مهم بین دو کشور بعد از ماجرای رابرت شرلی و نقدعلیبیگ یک ایرانی نمایندگی دولت انگلستان را در ایران عهدهدار شد.
منبع: ایرانیان در میان انگلیسیها، نوشته دنیس رایت، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری نشر زمینه، 1368