قراردادهایی که تحمیل شد
اما استعمار دوره جدید اصولا پدیدهای اروپایی است با ویژگیهای خاص خود که موفق شد کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکایلاتین را تحتسلطه خود درآورد. تاریخ استعمار را میتوان از روزگار باستان تا زمان حاضر به دورههای سهگانه زیر تقسیمبندی کرد و مورد مطالعه قرار داد:
الف- دوره باستان: تاریخ استعمارگری با دستاندازیهای فنیقیها بر کرانههای دریای مدیترانه آغاز میشود. فنیقیها در قرنهای یازدهم تا نهم پیش از میلاد حوزه مدیترانه را استعمار کردند و در سراسر کرانههای شمال آفریقا چندین ماندگاه به وجود آوردند. نامدارترین ماندگاه آنان، یعنی کارتاژ، رفتهرفته به دولت استعمارگر و امپراتوری پهناوری تبدیل شد که در اوج عظمت خود، از لیبی تا کرانههای شبهجزیره ایبری (در جنوب غربی اروپا، شامل اسپانیا و پرتغال) امتداد داشت. هدف اصلی از ایجاد این ماندگاهها گسترش بازرگانی بود. همزمان با فنیقیها، یونانیها نیز در جستوجوی مستعمره بودند، اما نوع استعمار و انگیزه مستعمرهسازی یونانیها با فنیقیها تفاوت عمدهای داشت؛ بدین معنی که بعضی از ماندگاههای یونانی، مانند ماندگاههای فنیقی، برای تجارت و گسترش بازرگانی برپا گردید، ولی انگیزههای سیاسی و حادثهجویی و فشار افکار عمومی نیز از عوامل عمده مهاجرت یونانیها از شهرهای یونان بود: «یکی از این عوامل تسخیر اراضی از طرف اشراف، خلعید کشاورزان کوچک، رشد قشرهای صنعتکاران و بافندگان که منافع آنها با احتیاج طبقات اشراف حاکم مباینت داشت، بود و عامل مهم دیگر، این حقیقت بود که بسیاری از مناطق کمحاصل یونان به گندم خارجی احتیاج داشتند.» شیوه استعمارگری روم نیز دگرگونه بود. این دولت بیشتر در خشکی و از راه فتح نظامی قلمرو خود را گسترش داد. پس از برافتادن امپراتوری روم تا بر آمدن اروپا در قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی، نمونههای بارز دولتهای استعمارگر، دولتشهرهای ایتالیا در کرانههای مدیترانه بودند.
ب-دوره استعمار جهانی: در این دوره، تاریخ شاهد نفوذ اروپاییان در دنیای غیراروپایی است. ابتدا پرتغالیها و هلندیها از راه تسلط سیاسی بر هندوستان و جزایر سوند (Sonde) انحصارات تجارتی برای خود در نظر گرفتند. اسپانیاییها به تسخیر سیاسی و مذهبی آمریکا همت گماردند. انگلیسیها و فرانسویها نیز بهصورت دریانوردان و ماجراجویان، راههای جدیدی را به سمت شرق میپیمودند و به این ترتیب سلطه انسان سفید بر قسمت وسیعی از جهان برقرار گشت و جستوجوی سودهای وسیعتر، آنان را هرچه بیشتر به اشغال و تسخیر سرزمینهای ملل دیگر وادار کرد تا اینکه سیستم استعماری در شرق و غرب پا گرفت. به این ترتیب کشورهای جدید، یعنی فرانسه جدید (کانادا)، انگلستان جدید (ایالاتمتحده شمال شرقی)، اسپانیای جدید (مکزیک) و کاستیل جدید (پرو)، پا به دایره وجود گذاردند. اما در شرق، یعنی در ایران، هند و مالزی که دارای نفوس کثیر و دولتهای نیرومند بودند، به تاسیس نمایندگیهای تجارتی توسط شرکتهایی که در انحصار دولتها بودند موقتا اکتفا شد.
از سال ۱۸۷۰م و مخصوصا در آغاز ۱۸۸۰م، حرکت عظیم توسعه مستعمراتی اروپاییان شروع شد که نتیجه آن تقسیم کامل قاره آفریقا بین استعمارگران اروپایی میباشد. توسعه و جهانگشایی اروپا در این قرون به دولتهای اروپایی محدود نشد، بلکه اکتشاف و تسخیر سیبری بهدست روسیهتزاری دارای تقارن تاریخی بود؛ بدین معنی که مسکو نخست در ۱۴۸۳م از فراز اورال، که سرحد آسیا و اروپاست، گذشت و سپس در سال ۱۵۵۹م بهطور جدی رسوخ در آسیا را آغاز کرد. قرن هفدهم دوره رشد شتابان سیاست استعماری بود و دو عامل در پیروزی دولتهای استعمارگر تاثیر عمده و سرنوشتسازی داشتند؛ یکی قدرت نیروی دریایی برای از بین بردن رقیبان و دیگری تولید و فراهم آوردن کالاهای صنعتی برای حمل به مستعمره با کشتی. اسپانیای قرن هفدهم از این دو عامل بیبهره بود و هلند یارای رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت؛ در نتیجه این دو دولت (فرانسه و انگلستان) سرآمد دولتهای استعمارگر شدند. قدرتهای استعماری برای حفظ منافع اقتصادی خود، حکومتهای محلی را تحتکنترل میگرفتند و این کنترل به دو صورت انجام میشد: اول اینکه آنها را مستقیما تحت عنوان مستعمره، استثمار کرده و دوم اینکه کشورهای تحت سلطه را بهعنوان تحتالحمایگی اداره میکردند. نکته شایان ذکر این است که کشورهای استعمارگر، تحت سلطه گرفتن کشورهای غیراروپایی را به این صورت توجیه میکردند؛ بریتانیا مدعی بود که نژاد انگلوساکسون باید بر دنیا حکومت کند. ویکتور هوگو میگفت انسانیت به فرانسه احتیاج دارد. روسیه معتقد بود که برای جلوگیری از تصرف شرق توسط اروپا، این منطقه باید تحتسلطه روسیه درآید و آلمانیها میگفتند خدا با آلمان است.
جــ قرن نوزدهم و بیستم: رشد داد و ستد اقتصادی و غارت کشورهای مستعمره در نهایت به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون ساخت و کار بهرهکشی از منابع مستعمرهها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمینها به مواد خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فرآوردههای آنها مبدل شدند. سالهای اول قرن نوزدهم با توسعه مستعمرههای بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمرههای جدید در استرالیا، آفریقای جنوبی و نیوزلند قرین بود. مهاجرتهای بزرگی که طی سالهای میانه این قرن به وقوع پیوست و افزایش تقاضای انگلستان صنعتی برای مواد غذایی و مواد خام، این مستعمرهها را بهصورت دومینیونهای (Dominion، کلمهای انگلیسی به مفهوم متصرفات امپراتوری، نامی است که قبل از الیزابت دوم به بخشهای مختلف کمنولث (کشورهای مشترکالمنافع) میدادند و این کشورها که ظاهرا دارای استقلال سیاسی بودند، از نظر سوگند وفاداری که به پادشاه انگلستان یاد کرده، به پادشاه انگلیس وفادار بودند) بزرگی درآورد که دولتهایشان نیمه مستقل بودند. در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایهداری، بار دیگر رقابتها و مبارزات بینالمللی استعماری اوج گرفت. در نتیجه دامنه نفوذ فرانسه تا شمال آفریقا کشیده شد و این دولت قسمتهای بزرگی از آفریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود درآورد. بهدنبال فرانسه، اسپانیا و ایتالیا نیز دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پایان قرن نوزدهم وارد کشاکشهای استعماری شد. کشاکش بر سر جزایر اقیانوس آرام و برپا کردن قرارگاههای تجارتی در چین، که با رخدادهای اخیر همراه شد، ایالاتمتحده آمریکا را بهعنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه کشاکشهای استعماری پدیدار کرد.
استعمارگران روس در ایران
غیر از انگلیسیها کشورهای دیگر و اتباع آنان نیز تا پایان جنگ جهانی اول در ایران سرمایهگذاری کردند، اما استعمارگران روس و انگلیس در واقع کارگزاران اصلی اقتصاد و سیاست ایران بودند. ایران برای روسیه هم اهمیتی بزرگ داشت. حکومت تزاری میکوشید سودمندترین موقعیت سیاسی و اقتصادی را در این کشور به دست آورد و در راه فرمانبردار ساختن آن تلاش میکرد. پا به پای مصالح سیاسی روسیه در ایران، منافع اقتصادی نیز به تدریج اهمیت بیشتری یافتند. در محافل حاکم بر روسیه، مسائل مربوط به برخورداری از بازار ایران بررسی میشد. الهامدهندگان سیاست روسیه در خاورزمین، چون کوروپاتکین (وزیر جنگ) وس. یو. ویته (وزیر مالیه)، ذینفع بودن روسیه را در بازار ایران، که با گذشت زمان بیشتر میشد، ارزیابی میکردند. کوروپاتکین در یادداشت محرمانه خود به تزار، «پیرامون وظایف ما در ایران» در سال ۱۸۹۷م نوشته بود: «ما ناگزیر موظف هستیم از یاد نبریم که اگر امروز، ایران برای ما دارای اهمیت بزرگ سیاسی و اقتصادی نیست، اما برای فرزندان و نوادگان ما، چنین اهمیتی به اندازهای بسیار، پدید خواهد آمد. امروز، ما از نگاه فرهنگی چنانکه باید نیرومند نیستیم که حتی با پشتیبانی پرتوان حکومت بتوانیم بازارهای آذربایجان، تهران و حتی خراسان را یکسره در دست گیریم.»
در همان روزگار، گسترشجویی و فزونخواهیهای گستاخانه روسیه تزاری به سوی ایران و سرزمینهای آسیای مرکزی از نو آغاز شد و بهویژه برای ایران دشواریهایی فراهم آورد. طی همین سده بود که روسیه در جرگه قدرتهای بزرگ جهانی درآمد و تاریخش به شیوهای بنیادی با تاریخ استعمار غرب پیوند خورد. این امپراتوری پهناور با برخورداری از نیروی گسترده خود به تاخت و تازهای استعماری در جهان اسلام افزود و مقدماتی فراهم آورد که ایران و سرزمینهای آسیای مرکزی را یکی پس از دیگری در حوزه استعماری خویش گرفتار سازد. پطر کبیر اولین امپراتور روسیه است که برای دستاندازی به خاک ایران و قلمرو دولت عثمانی فعالیت میکرد و برای راه یافتن به دریای آزاد در نظر داشت ایران را تصرف کند. وی در سال ۱۷۱۵م، ارتمی ولینسکی (Artemi Volynski) را مامور کرد که بهعنوان سفیر به دربار ایران برود، ولی ماموریت اصلی او این بود که در حین عبور از ایران از اوضاع جغرافیایی و نظامی و موقعیت بنادر کسب اطلاع و تحقیق کند که قلاع و استحکاماتی در بنادر وجود دارد یا خیر، راههای عبور از ارتفاعات چگونه است و موانع قشونکشی این راه کدام هستند. پطر میخواست قبل از اجرای نقشههای خود کاملا از وضعیت ایران و راههای سوقالجیشی اطلاع کامل داشته باشد تا بتواند هرچه زودتر به هدف خود برسد. در آخرین دهه قرن نوزدهم و اولین دهه قرن بیستم، روسها به کسب امتیازات بسیاری موفق شده بودند (این امتیازات در جدول منعکس است). در اوایل قرن بیستم دولت روسیه به سبب پیشرفت رقیب قدیمی خود، انگلستان، در دیگر نواحی تحت نفوذش مانند جنوب آفریقا و موفقیتهایش در هندوستان، ایران را بیشتر مورد توجه قرار داد. کنت میخائیل نیکلایویچ مورایف، وزیر امورخارجه روسیه، مسائل ایران را به گونهای خاص مدنظر داشت. برای روسیه سه راه وجود داشت که بتواند از نفوذ بیشتر انگلستان جلوگیری کند:
۱ــ تصرف بندری در خلیج فارس؛ ۲ــ اعلام رسمی و تاکید بر آنکه دولت روسیه هیچگونه تجاوز به تمامیت ارضی ایران را تحمل نمیکند؛ ۳ــ توافق دوستانه با انگلستان بر سر تقسیم ایران به دو منطقه نفوذی.
مسلما دولت انگلستان با راهحل اول و دوم به شدت مخالفت میکرد. از طرف دیگر وقایع مشروطیت ایران در سال ۱۹۰۶م. و دستاوردهای احتمالی آن میتوانست از عواملی باشد که از سلطه دولتهای بزرگ بر ایران بکاهد. اما تقریبا همزمان با آن تغییرات مهمی در کادر دیپلماسی روسیه و انگلستان رخ داد. در ۳۱ اوت ۱۹۰۷م بین روسیه و انگلستان سه قرارداد تنظیم شد و به موجب آن: ۱ــ افغانستان در منطقه نفوذی انگلستان قرار گرفت؛ ۲ــ سرزمین تبت جزو منطقه نفوذی روسیه شناخته شد؛ ۳ــ ایران به سه منطقه تقسیم شد: منطقه شمالی، شامل قصر شیرین، اصفهان، یزد و خواف، تحت نفوذ روسها قرار گرفت. منطقه جنوبی، از بندرعباس، کرمان، بیرجند، زابل تا سرحد افغانستان، زیر نفوذ انگلیسیها درآمد. منطقه مرکزی هم ناحیهای بیطرف و متعلق به ایران شناخته شد.
در عصر امتیازات که عمدتا سلطنت پنجاهساله ناصرالدینشاه را در بر میگیرد، بیش از هشتاد قرارداد (امتیاز) با دول استعمارگر منعقد شد. همراه با امتیازات اعطاشده، نفوذ سیاسی ــ اقتصادی روسیه و انگلیس نیز گسترش بیشتری یافت و تسلط آنان بر کل حیات اقتصادی ایران افزایش پیدا کرد. قدرتهای استعمارگر که بر سر ایران با یکدیگر رقابت و در مواردی همکاری میکردند، در دورههای همکاری، بیشترین صدمات را بر ایران وارد کردند. آثار مخرب تولید برای بازار بینالمللی، آن هم در شرایطی که تعیین قیمت، نوع تولید و… در اختیار طرف خارجی بود، خیلی زود آشکار شد و قحطیهای مکرر ــ که احتکار توسط تجار و حکام وقت مزید بر علت میشد و بر دامنه آن میافزود ــ زندگی دهقانان و شهرنشینان فقیر ایران را تهدید میکرد. در سالهای ۱۲۷۴، ۱۲۸۰، ۱۲۸۲ و ۱۲۸۳ق قحطیها، همراه ظلم و ستم فراوان، جان مردم را به لب رساند و با زیر سوال رفتن موجودیت نظام، لزوم تغییرات بنیادی در اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آشکار شد.
ورود کالاهای خارجی، سبب نابودی صنایع دستی (به جز صنایع قالیبافی) و تغییر ساخت کشاورزی ایران شد. تقسیم بینالمللی کار و تحمیل آن بر اقتصاد ایران، از یکسو و یکهتاز شدن کالاهای خارجی در کشور از سوی دیگر، آشکارا نشان داد که برای مقاومت در برابر هجوم کالا و سرمایه خارجی، افزون بر تحولات مثبت سیاسی، باید به ماشین، علم و دانش تولید نیز مجهز شد. بدینسان سلطه اقتصادی ــ سیاسی قدرتهای شرق و غرب بر ایران، کشور را در وضعیت نیمهاستعماری قرار داد و عکسالعمل مردم در مقابل این وضعیت، تحولات اجتماعی چندی را به دنبال داشت که نمونه آن حرکت و جنبش مردم در مقابل مداخلات روسیه و انگلیس، یا پس از پایان جنگ جهانی دوم، مخالفت شدید آنان با نفوذ انگلیس و آمریکا در ایران بود. این جنبشها همواره با موفقیت کامل مردم علیه استعمارگران همراه نبود ــ زیرا قدرتهای استعماری از راه دیگری در جهت منافع خویش گام برمیداشتند ــ اما در بسیاری از موارد نیز چندان بیبهره از موفقیت نبود.