آغاز دولتی شدن اقتصاد
در ضمن فروپاشی ساختارهای پیشهوران صنعتی آنها را به مهاجرت مجبور کرد و آن دسته از پیشهوران که در ایران ماندند، با فقر دست به گریبان شدند. به همین دلیل مشروطه هم نتوانست از این پشتوانه مهم برای ایجاد نهادهای سرمایه صنعتی بهرهمند شود. به هر حال، اولین سوال مهم این است که آیا سازمانبندی این مجموعه باید درست به همان شکل که در غرب اجرا شده پدید میآمد، یا راههای دیگری نیز وجود داشت؟ آنچه مسلم است این نکته است که تسلط تاجران در بازارهای سنتی، تمامی پشتوانه مالی و دیدگاهی لازم برای رشد و توسعه این پیشهوران و تحرک آنها از کار فردی به کار گروهی آن هم در قالب سازمانهای مدرن را از بین برد. در این شرایط این پرسش مطرح میشود که آیا روش دیگری غیر از روش سرمایهداری دولتی، یعنی روشی که در دوره رضاشاه و سپس فرزند او دنبال شد، میتوانست عرضه شود؟ مشکل بزرگ تحرک برای صنعتیشدن از طریق سرمایهداری دولتی آن بود که نوع اخیر، قادر نبود ظرفیت داخلی را به آنچه بهعنوان ماشین و صنعت از غرب وارد میشد، پیوند بزند. اکنون ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که شاید این نکات به نظر چندان موجه نباشد، با این حال هنوز هم چالش اصلی کشور ما در زمینه توسعه صنعتی، به دو شکل زیر ظاهر میشوند:
۱. ضعف در ایجاد نهادهای سرمایهداری در صنعت و استفاده از نظام مدیریت پرانگیزه آنها.
۲. ناتوانی در ایجاد پیوند میان مهارتها و توانهای داخلی با آنچه بهعنوان صنعت از طریق انتقال فناوری وارد میشود.
و سرانجام، مهمتر از این دو مشخص کردن شیوهها و مسیرهای تحول فرهنگی در این میان است. این نکته از آن رو قابل توجه است که ناچاریم نظام انگیزشی انسان ایرانی را در عرصه صنعت در مفهومی به نام «قدرت توجه» ردیابی کنیم. یک بررسی همهجانبه نشان میدهد که دیدگاه بنیادین فرهنگی انسان ایرانی مبنی بر جهتگیری قدرت توجه به امر تراژیک است؛ هرچند که در دوره متاخر این امر به دلیل برنامههایی که دولت دنبال کرده، آن هم بهصورت نابسامان، دچار تحول شده، اما هنوز هم از این منظر آینده چندان روشن نیست. بنابراین لازم است به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه میتوان قدرت توجه را از امر تراژیک به میدانهای عقلایی و سوژههای صنعتی مسلح به نیروی نقادی و زایندگی عقول معطوف کرد؟ به هر حال، «جکسن» آینده صنایع ایران را، بهویژه در رقابت با آمریکاییها، خوشبینانه ارزیابی میکرد:
«ایرانیان در چرمکاری استادان ماهری میباشند و قدر اشیایی را که از تیماج ساخته میشود بهخوبی میدانند، پس آن روز دیر نیست که ببینیم بازار کارهای ساخت آمریکا و به اصطلاح خردهریز یانکیها در ایران گرم شده است و در عوض علاوه بر قالیها و قالیچههای معروف ایران، احجار کریمه از قبیل یاقوت زرد و مروارید خلیجفارس و ابریشم و شال قلابدوزی برای سلام و تعارف وارد آمریکا شده است.»
علاوه بر آن جکسن به شکل کارگاههای صنعتی ایران، بهویژه در بازار، توجه میکند و توضیح میدهد که دکانهای اسلحهسازی و تفنگسازی و قورخانه دولتی در میدان بزرگی در تبریز جا گرفتهاند. ملاحظه میشود که هیچیک از این صنایع که در ظاهر راهبردی بوده و نباید در آن دوره در معرض دید قرار گیرند، چگونه آشکارا در مغازههای اطراف، روشها و روندهای استادکارانه تولیدی خود را عرضه میکردند. او سپس به ساختارهای ابتدایی کشاورزی در ایران اشاره میکند که هنوز اسیر ابزارآلات بدوی و قدیمی است. مشکل بزرگ این نوع از کشاورزی آن بود که برخلاف غرب، آن مقدار مازاد ثروت که بتواند نیازهایش به نوآوریها را برطرف کند و موجب رفع مشکلات در کارش شود، وجود نداشت. علت اصلی شاید آن بود که مهمترین عامل تحول در صنعت که همان نیروی مبادله میان صنعت و کشاورزی بود، هیچگاه در ایران پدید نیامد؛ یعنی هیچگاه در ایران عرضه و تقاضای فعال میان این دو نیروی مولد شکل نگرفت و در عوض آنچه بعدها شکل گرفت، یعنی در دوره پهلوی، میدانی از مبادله میان صنعتی نوپا با طبقات متوسط جدید شهری بود که با سرعت زیادی قدرت خریدشان را به یارانههای دولتی حاصل از فروش نفت، پیوند میزد. به هر حال، مشکل اصلی نه در صنعت بلکه در ساختار بسیار بدوی کشاورزی و مالکیت ناپایدار آن بود.
«بلوشر» نیز در سفرنامه خود به موارد مشابه دیگری اشاره میکند. او در سفرنامه خود آورده است که همه کالاهای داخلی که در بازارهای ایران عرضه میشوند با دست تهیه میشوند؛ زیرا ماشین صرفنظر از خیاطی، هنوز به ایران راه نیافته است. وی سپس اضافه میکند اغلب ناظران خارجی برآنند که دهقانان، صنعتگران و بازرگانان، نماینده فعالترین قشرها در ساختمان و بنای دولت ایران بهشمار میآیند، اما به این نکته نمیپردازند که میان این سه، یک سیستم فعال مبادله که مدام توسعه یابد، وجود ندارد. اغلب بازرگانان، بیشتر به طبقات بالای اجتماعی بهعنوان ظرفیت تقاضای خود توجه داشتند و در مقابل دهقانان توان ایجاد ثروت مازاد نداشتند، ضمن آنکه سهم کمی از تولیدشان را نصیب میبردند. مالکان نیز ثبات امنیتی نداشتند تا از طریق آن و بهتدریج، مدیریت فعال بهعنوان پشتوانه نیروی کار کشاورزی شکل گیرد. اراضی مهم ایران با تحول در قدرت سیاسی مدام دست به دست میشدند، بهطوری که مالکان جدید بر آن میشدند تا از این خوان بهسرعت سهمی برای خود تدارک ببینند. آنها هیچ نقشی از خود در تولید کشاورزی غیر از اخذ سهم بالای ثروت قائل نمیشدند. صنعتگران نیز اسیر ورود کالاهای ارزان حاصل از نظام رو به توسعه جهان صنعتی بودند و نمیتوانستند با آنها رقابت کنند و مازاد ثروت را برای توسعه کار خود فراهم سازند؛ در ضمن از نظر فرهنگی به تولید نه به عنوان منبع رشد یابنده، بلکه به عنوان نیروی ارتزاق محدود نگاه میشد.
«بلوشر» در این شرایط به بررسی اقدامات رضاشاه در تاسیس صنعت مدرن میپردازد: «در زمینه اقتصاد رضاشاه به صنعتی کردن کشور روی آورد. کارخانهها به خصوص کارخانههای قند، ریسندگی و بافندگی در قسمتهای مختلف مملکت برپا شد و این امر به منزله انقلابی بود در طریقه سنتی موروث تولید کالا.» به این ترتیب در خلأ حضور سرمایهداری صنعتی و ناتوانی تولید سنتی در تمرکز مدیریت جدید و سرمایه در خود، حکومت بود که دست به ایجاد نظام مرکزیت طلب و انحصاری تولید از طریق سرمایهداری دولتی زد و بنیاد صنعت مدرن ایران را به طور جدی و با برنامهریزی، در ابعاد مختلف از آموزش گرفته تا مدیریت، گذارد. بنابراین صنعت مدرن در ایران توسط نظام دولتی بنیان گذاشته شد؛ نظامی که به تدریج به سوی اقتدار اقتصادی حاصل از فروش نفت روی میآورد و دیگر هیچ شکل از اشکال سرمایهداری صنعتی خصوصی را در مقیاس کلان برنمیتابید؛ به همین دلیل در ایران سنتی پدید آمد که دولت در همه صنایع، جز صنایع کوچک و تا حدی متوسط، سرمایهگذاری کند و در عوض آنچه از سرمایهگذاری کلان ظهور کرد (آن هم در بخش خصوصی) زمینداری و زمینبازی بود. پرسش مهمی که در این میان به ویژه با توجه به شرایط صنعتی شدن ایران مطرح میگردد این است که آیا دولت در ایران کارآفرین بود؟ ظاهر امر نشان میدهد با کارنامهای که دولت در عصر رضاشاه برای خود تدارک دید، میخواست تمامی نقش اقتصادی و مدیریتی بخش خصوصی را خود بازی کند. البته در جلد بعدی به طور مفصل به این موضوع خواهیم پرداخت. به هر حال در چنین شرایطی با پدیدار شدن دلارهای نفتی، همان اندک ارتباط میان بخش اقتصادی مستقل با دولت بریده شد. در این شرایط طبیعی بود که بازار سنتی که کماکان استقلال خود را از دولت حفظ کرده بود، در نهایت در مقابل وی قرار گیرد. «بلوشر» به تصویری از ماشین در ذهن ایرانیان میپردازد که قابل توجه است. او نظر یک کارشناس ایرانی را که با وی گفتوگو کرده به شرح زیر در سفرنامه خود آورده است:
«ضمن بحثی که ما درباره تغییرات ایران در دوره جدید داشتیم وی این نکته را یادآور شد: هموطنان من نسبت به قدرت مطلقه ماشین، اعتقادی عرفانی پیدا کردهاند. از این نکته چنین برمیآید که ایرانیان نه تنها ماشین را دوای شفابخش کلیه دردهای ناشی از عقبماندگی اقتصادی خود میدانند بلکه با شیفتگی فراوان وظیفهای آسمانی برای آن قائلند.» این ویژگی را تا هماکنون نیز میتوان مشاهده کرد. برای مثال، در تمامی فیلمهای تبلیغاتی که نهادهای دولتی یا خصوصی سرمایهگذار روی صنعت تهیه کرده و در دستگاههای ارتباط جمعی عرضه میکنند، میتوان به سهولت به بزرگنمایی زیاد ماشین، رآکتورها، لولهها و... در مقابل کوچکنمایی نقش انسان پی برد. با توجه به این وضعیت میتوان چنین نتیجه گرفت که بزرگنمایی نقش ماشین و کوچکنمایی نقش انسان، در واقع شرایطی پدید آورده که ما نتوانیم پیوندی میان قابلیتهای داخلی نیروهای انسانی خود با این ماشینهای واردشده برقرار کنیم. بدترین اثر این حالت آن است که ماشین که محصول ذهن انسان است، خود به صورت مجرد به عامل توسعه تبدیل میشود و دیگر هیچ توجهی به اثر مهم و مقدر «قانون افت کیفیت» نمیشود. بنابراین روندی اتفاق میافتد که تاریخ صدساله ایجاد صنعت مدرن ما مملو از آن است و آن کنار گذاشتن ماشین کهنه و از کارافتاده و واردات ماشین نوتر و پیچیدهتر است. به علاوه، در این شرایط ماشین خود را به عنوان کالایی فرماندهنده نشان میدهد! میدانیم که هر عنصر فرماندهندهای در فرمانبرداران خود حالتی از تحقیرشدگی به وجود میآورد که آثارش به شکل واکنشهای رادیکال برای نفی آثار همان ماشینی میانجامد که مورد تقدیس عارفانه قرار میگرفت یا آنکه این واکنش نسبت به تولیدکنندگان آن پدید میآید.
امری که به ویژه در اواخر دوره پهلوی به اوج خود رسید و آثار حاصل از این واکنش را تا به حال مشاهده میکنیم. بنابراین بزرگنمایی تقدسوار ماشین آن هم در خلأ نیروی پژوهش و علم نسبت به توسعه پایدار، به عنوان نماد یا سمبلی از توسعه، سرانجام به نفی آن میانجامد و در این میان، اقدام لازم برای زایش قوه خلاقیت در محاق ابهام قرار میگیرد. از نظر روانشناسانه، برخوردی این چنین با ماشین، اجازه ظهور نگاهی عقلایی به آن را نمیدهد و در عوض ملغمهای از توهم و تکرار میآفریند: بنابراین ماشین به جای وسیلهای برای توسعه، تبدیل به ابزاری برای تفاخر میشود، تفاخری که صاحب آن هیچ نقشی از خود جز واردات، مصرف و فرمانبری از آن نداشته است. چنین قلمروهای تفاخری بهویژه آنگاه که وسیلهای ماشینی برای اولینبار وارد بازار مصرف میشود، پدید میآید (نمونهاش در دوره حاضر، تلفن همراه است). بنابراین تفاخر حاصل از تولید به تفاخر از خود بیگانهکننده و تحقیرآفرین حاصل از مصرف بدل میشود. تفاخری که در پس آن حقارت حاصل از فرمانپذیری نیز بهطور مدام شکل میگیرد و موجب بروز دوگانگی شخصیتی حیرتانگیز میشود که تنها اثرش افت بهرهوری و کیفیت کار و زندگی است. این افت بهرهوری و کیفیت شاید میتوانست اعلام خطری باشد که بتواند موجب تحریک فرد تحقیر شده در جهت دستیابی به نیروی نقد شود؛ اما با ظهور اقتصاد نفتی و سرپوش گذاشتن روی این پدیده از طریق شتاب مضاعف مصرف، نه تنها بخش اعظمی از ثروت ما به ویژه در صد ساله اخیر صرف همین روندهای پوشانندگی شد، بلکه نیروی تحقیر حاصل از مصرف، آن قدر در پشت سد جزمیت سنتها از یکسو و فشار استبداد شبهمدرن از سوی دیگر جمع شد که آثارش بهصورت جهشی بر ضد هر نوع حرکت توسعه و ارتباط، موجب ظهور نابسامانی در تمام فضای فرهنگی و صنعتی ما شد.
طبیعی است که در این شرایط امکان نقد برای بهینهسازی ساختارها به عطش سیریناپذیر و تنوعطلب مصرف بدل میشود. این آثار را میتوان در دورههای مختلف ملاحظه کرد، برای نمونه میتوان به آثار فرهنگی اشاره کرد که به ویژه در طبقات بالا و نوپای اجتماعی بعد از جریان تثبیت مالکیت در مشروطه، پدید آمد؛ آثاری که بعدها در دوره اقتصاد نفتی به طبقات متوسط نیز انتقال یافت و نوعی بهشت مصنوعی را در دو دهه ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی قرن حاضر پدید آورد. به این ترتیب، نگاه یکسویه به ماشین، آن هم بهعنوان داروی شفابخش همه دردهای ناشی از عقبماندگی، به واکنش افسارگسیخته حاصل از تحقیرشدگی در اثر فرمانهای صادره از همین ماشین انجامید؛ ماشینی که چون کالای مصرفی به میدان صنعت ایران وارد شد و ما نتوانستیم در مقابل جاذبه تفاخرش، به نوعی معرفت نسبت به روش تولید و کار و زندگی با آن دست یابیم. فقدان معرفت برای نگاه به صنعت در انسان ایرانی، به ویژه با توجه به شرایط حاصل از انقلاب صنعتی، آن هم بهعنوان عامل هستیبخش تمام این مظاهر، بهطور طبیعی قدرت اصلی او را در پرسشزایی و پاسخجویی از بین برد و به شیوهای غیر طبیعی او را وادار به واکنش بیمارگونه مستقیم و غیر مستقیم نسبت به همان ماشینی کرد که اثری غیر از نابسامانی در پی نداشت. یکی از نکات مهم دیگری که «بلوشر» در زمینه صنعتی شدن و رویدادهای دوره معاصر ایران به آن توجه میکند، به موضوع مهم نفت مربوط میشود. ضرورت احداث پالایشگاهی بزرگ در آبادان توسط انگلیسیهایی که به پشتوانه قرارداد دارسی، این صنعت را در ایران پدید آوردند، باعث شد میدانی از آخرین دستاوردهای فناوری جدید در ایران برپا شود. این بار عطش سود بیشتر به شانس ایجاد صنعتی تبدیل شد که با وجود محدودیتهای شدیدی که برای حضور ایرانیان در عرصه اجرای آن ایجاد میکردند، به بنیادهای نهضتی در ایران انجامید که توانست موجب بروز روندهای تحرک ذهنی نسبت به صنعت و روابط آن با اندیشههای ملی صنعت در ایران شود. بلوشر مینویسد:
«وجود یک شرکت غولآسای خارجی همچون شرکت نفت ایران و انگلیس با چند هزار کارمند و کارگر و تاسیسات بیشمار، باعث میشود که علیالدوام اصطکاکهایی با حکومت مرکزی و ادارات محلی پیش آید. ولی با وجود این، روی هم رفته کارها از برکت مهارت و تجربه مکتسب انگلیسها با انعطافی قابل ملاحظه روبهراه شد. اما در این میان مشهود بود که هرچه بر قدرت و مهارت فنی و صنعتی ایرانیان افزوده میشد و هرچه بیشتر اعتماد به نفش آنان در زمینههای فن و صنعت فزونی میگرفت، به همان نسبت با رشک و حسد بیشتری به این دستگاه و درآمدهای هنگفت شرکت نفت مینگریستند». بلوشر واکنشهای طبیعی یک شعور برآمده از سرکوب استعمار را رشک و حسد مینامد؛ اما با این حال اعتراف میکند که نیروی اصلی که در پس عطش اداره مستقلانه این تشکیلات بود، از آگاهی فنی و صنعتی بهره داشت. بنابراین موضوع مهم آن بود که ایرانیها چه بهایی باید برای صنعتی کردن خود و اداره موسسات صنعتی که کشوری چون انگلیس آنها را برپا کرده بود، بپردازند؛ آن هم در شرایطی که از سودی که انگلیسها در مدت اداره این مجموعه میبردند حتی ۱۰درصد هم نصیب ایران نمیشد. این پالایشگاه در دو جنگ جهانگیر، در خدمت ماشین جنگی این کشور قرار گرفت و او را پیروز کرد. بنابراین اگر رشک و حسدی هم باشد باید ازآن انگلیسیها باشد که نمیخواستند به سهم خود در بلعیدن منابع نفتی ایران قانع باشند. هرچند که اگر حضور آنها و عطش سودآوری نبود، همین صنعت هم در ایران پا نمیگرفت. به هر حال، آنچه مسلم است آن است که با سرمایهگذاریهای انجام شده، هرچند دولتی، نیروهایی در کشور پدید آمده بودند که حاضر نبودند تنها نقش فرمانبردار را در عرصه صنعت بازی کنند. موضوع اصلی و مهم آن است که نوع برخورد در قلمرو مسائل علم و فناوری با نوع برخورد در حوزههای تجارت متفاوت است.
در قلمرو تجارت یک تاجر آنگاه که خریدار جنسی از غرب صنعتی است از احترام زیادی برخوردار میشود و به اصطلاح حلوا حلوایش میکنند، اما در زمان فروش، این شرایط معکوس میشود، تاجران ایرانی که کنترل بازار را در خلأ حضور پیشهوران صنعتی به دست گرفته بودند، به دلیل خریدار بودن و نوع برخورد غرب مدرن و تاجرپیشه با آنها، از اتکا به نفس بیشتری بهرهمند میشدند؛ اما در قلمرو انتقال صنعت وعلم به ایران وضع چنین نبود. چه کادرهای دولتی یعنی تکنوبوروکراتها و چه آن بخش اندک سرمایهدار بخش خصوصی در بخشهای جنبی و خدماتی این صنعت فعال بودند، هم به دلیل ماهیت موضوع و هم به دلیل فروپاشی پیشهوران صنعتی و نبود کادرهای آموزشدیده، ناچار بودند ناسازگاریهای صاحبان فن و فناوری را تا حد ممکن بپذیرند و امتیاز دهند تا بتوانند معاملهای را سامان بخشند. بنابراین طبیعی بود که به دلیل ماهیت بسیار متضاد این دو نوع رابطه، این تصور، به ویژه در تاجران سنتی ایران، پدید آمد که این سرمایهگذاران کوچک مشتی غربزده و خود فروختهاند که مدام به غرب امتیاز میدهند. چنین دیدگاهی به ویژه برای آنهایی که ناتوان از درک موقعیت طرفین این نوع معاملات بودند، میتوانست سوءتفاهمهای زیادی ایجاد کند که البته همینطور هم شد. از همان زمان واقعه رژی که هدفش ایجاد صنعت از طریق تجارت و انحصارات بود، وجود همین سوءتفاهمها از تاجران سنتی شخصیتی شکاک و منفی میآفرید.
در مقابل، کسانی که فکر میکردند با جذب سرمایه و فناوری غرب میتوانند منابع خامی مانند توتون و تنباکو را به محصول ساخته شده بدل کنند، بر این تصور بودند که در حال خدمت برای توسعه کشور هستند. با این حال در ذهن بسیاری از همین تاجران، آنها به عناصر خود فروخته تبدیل شدند. در عین حال انحصاری که در توتون و تنباکو برای رژی پدید آمد، دست تجاری را که این مواد خام را صادر میکردند، میبست و از سود آنها میکاست؛ ضمن آنکه از نقش سرمایههایی که در غرب صنعتی این مواد خام را خریداری میکردند نیز کاسته میشد. اینکه آیا در واقعه رژی به استثنای تحلیلهایی که شده است، دست تراستهای مواد خام نیز در کار بوده تا از احساس پاک مذهبی مردم یک کشور به ضرر روند ایجاد صنعت جدید استفاده کنند، خود موضوعی است که باید با دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. بدترین تحلیلها، تحلیلهای یکجانبه است که نمیگذارند ابعاد قابل نقد و نادیدنی اما مهم، وارد میدان درک از یک رویداد تاریخی شوند؛ به ویژه که در اینجا موضوع مهم صنعت در مقابل ماست. تنها کافی است به شخصیت رویتر بهعنوان یک کارآفرین توجه کنید. او بعد از این شکست، اولین نظام خبری جهانی را پی گذارد. به نظر میرسد آنچه نگذاشت این جریان مستقل از حکومت انگلیس سنت جدیدی در انتقال فناوری به ایران برپا کند، سه عامل زیر بود:
۱- جلوگیری حکومت انگلستان از این طرح.
۲- ناآشنایی رویتر از وضع فرهنگی و نظام توزیع قدرت در بازار ایران.
۳- افت شدید سود حاصل از معاملات توتون و تنباکو.
منبع: تاریخ تحلیلی صنعت در ایران، محسن قانع بصیری، 1395