پیلهوران سرسخت
خرید و فروش آثار عتیقه و پیلهوری و سپس طبابت سه شغلی بود که بسیار به آن رغبت داشتند. گاهی هم این سه شغل در یک نفر جمع میشد. پیلهوری یعنی گرداندن لوازم خانه، خصوصا پارچه، در کوچهها و بردن آنها به درب منزل مردم برای عرضه و فروش، بسیار در میان یهودیان متداول بود.
در اصفهان نیز از دیرباز این حرفه در میان یهویان رواج داشت، اما در مواقعی با واکنشهایی از سوی مردم مواجه میشد. این مردم هم شامل پارچه فروشان و بزازان بازار بود و هم شامل سایر مردمی که این رویه را نمیپسندیدند.
در این مقاله با مراجعه به اسناد، واکنش به این موضوع را در دو مقطع تاریخی مورد بررسی قرار میدهیم. اولی در موقع انقلاب مشروطیت که فرصتی پیش آمده بود تا اصناف شهر از قدرت خود برای بیرون راندن رقیب استفاده نمایند و دیگر در زمان رضاشاه که باز هم صنف بزاز تلاش کرد تا این امر را مغایر با قانون کشف حجاب جلوه داده و جلوی آن را بگیرند.
نکته مهم اینکه مقابله با پیلهوری یهودیان همیشه جنبه اقتصادی و اجتماعی توامان داشت؛ یعنی عدهای که منافع اقتصادی خود را با این کار در خطر میدیدند، سعی داشتند با مطرح نمودن جنبههای اجتماعی، کار خود را پیش ببرند..
درباره مشاغلی که یهودیان ایران میتوانستند انتخاب نمایند، باید یادآور شد ممنوعیت انتخاب بعضی مشاغل لااقل از دوره صفوی برای یهودیان برقرار بوده است.«در عصر صفویه، اشتغال به بسیاری از حرفهها برای یهودیان ممنوع بوده و مخصوصا در دوران شاه عباس، مشاغلی که یهودیان میتوانستند آنها را انتخاب کنند، در لیستی به این شرح اعلام شده بود: «نختابی، پیلهوری، زرگری، فعلهگری، دورهگردی و غیره.» بنابراین یهودیان از فعالیت در بسیاری از فعالیتهای اقتصادی باز داشته شده و در حاشیه فعالیتهای جاری قرار میگرفتند.» (سایت انجمن کلیمیان تهران) لرد کرزن که در عصر ناصرالدینشاه به ایران آمده است یاد آور میشود «از دوران خیلی قدیم محدودیت و محرومیتهایی از بابت اشتغال و لباس و عادات داشتهاند. اکثریت یهودیان ایرانی به کار تجارت و جواهرفروشی و شرابسازی و تریاکفروشی و نوازندگی و کار تنظیفات شهری و دستفروشی و پیشههای دیگر مشغولند.» (لردکرزن، ۱۳۷۳، ج۱، ص ۶۴۸) نگاهی دقیقتر راجع به شهری مثل شیراز و در مقطع زمانی اواخر قاجار به ما میگوید از میان جمعیت ۱۰ هزار نفری کلیمیان این شهر « «۵ نفر طبیب، ۴ نفر داروساز، ۱۰ نفر روحانی کلیمی، ۱۵۰ نفر زرگر، ۵۰ نفر تاجر، ۱۰ درصد جمعیت مطرب، ۳ درصد عرقیات فروش (تولید و توزیع) و نزدیک به ۲۰۰ نفر صراف و بازاری و بقیه پیلهور بودند.» (سایت انجمن کلیمیان تهران)
به این ترتیب توجه به پیلهوری و بازار یکی از عمده مشاغل یهودیان در ایران بوده است. اینکه چرا پیلهوری مورد توجه آنان بود، آیا میتوان به این سخن «لرد کرزن» اعتماد کرد که آنها مجاز نبودند در بازار مغازه داشته باشند؟ (لرد کرزن، ۱۳۷۳، ج۱، ص۶۴۸) شاید در عصر ناصری چنین بوده است، اما حدود بیست سال بعد از لردکرزن، زمانی که «هانری رنه دالمانی» به اصفهان آمد، به صراحت نوشت «همچون دیگر نواحی جهان یهودیان اصفهان تجارت جواهر و فلزات قیمتی این شهر را در انحصار خود دارند.
چنان که معتبرترین دکانهای خرید و فروش اشیای عتیقه نیز از آن آنهاست» (دالمانی، ۱۳۷۸، ج۲، ص ۵۸۸) بنابر این در عصر مشروطه و نیز دوران رضاشاه که تمرکز این مقاله بر آن قرار دارد، یهودیان محدودیتی برای تهیه مغازه در بازار اصفهان نداشتهاند.
بهرغم ظاهر امر پیلهوری همیشه کاری آسان و بیدردسر نبوده است. خصوصا در مقاطعی که رقیبان اصلی این شغل یعنی صنف بزازان بازار با یکدیگر متحد شده و توانایی فشار بر رقبای دوره گرد خود را پیدا میکردهاند. در دوره مشروطیت چنین اتحادی به وجود آمد و فشارهایی بر یهودیان پیلهور وارد شد که البته موفق نبود. اما در دوره رضاشاه وضعیت کمی پیچیدهتر بود.
حکام شهری نیز با پیلهوری و بقچه گردانی یهودیان موافق نبودند. خصوصا اینکه آنان صاحب دکان نبوده و مالیات مربوطه را به بالطبع نمیپرداختند. از طرف دیگر موضوع کشف حجاب موجب شد حکام شهرها تمایل داشته باشند، زنان بیشتر در مجامع و بازار حضور داشته باشند، دورهگردی یهودیان مانع این امر بود، چراکه مایحتاج زنان را که بیشتر پارچه بود، به درب منازل آنان برده و زنان را از بازارگردی معاف میداشت. به این ترتیب مخالفت با یهودیان پیلهور به سطح حکومتی نیز رسید.
عصر مشروطه
اصناف و طبقات مختلف شهری در عصر مشروطیت صاحب قدرت شده و در مدیریت شهر نیز شریک گردیدند. به این ترتیب که در انتخابات انجمن ولایتی، که بهصورت طبقاتی برگزار میشد، اصناف نیز با انتخاب دو نفر از همصنفان خود، تلاش کردند منافع و خواستههای خویش را در عرصه شهری پیگیری و حفظ نمایند. (در این باره رک: رجائی، ۱۳۸۵، فصل سوم)
همین جایگاه موجب شد یکی از اولین اقدامات آنها تلاش برای بیرون راندن رقبای یهودی از عرصه فروش پارچه و دورهگردی تعریف شود. در این شرایط نابرابر عهدنامهای میان آنها و دیگر تجار شهر از یک سو و بزرگان یهودی از طرف دیگر بسته شد که کاملا تحمیلی بودن آن عیان است.
«از تاریخ الیوم به بعد طایفه یهود در محلات اصفهان و خارج شهر اصفهان الی دو فرسخ معامله جنس بزازی و علاقهبندی و حریر به کلی ننمایند اناثا و ذکورا. ولی به جهت وصول مطالبات سابقه از حال الی سه ماه دیگر به توسط اناث و پیرمردهای خود، که سن آنها از سی چهل سال زیادتر باشد، در مراوده به خانههای مسلمین مجاز هستند، مشروط که بقچه جنس بزازی و غیره همراه نبرند.» (روزنامه انجمن مقدس ملی اصفهان، ش ۶، ۲۶ ذیحجه ۱۳۲۴) تا اینجا فقط جنبه اقتصادی آشکار است، البته این تاکید که افراد مجاز سنشان سی چهل سال به بالا باشد، نشان میدهد که حساسیتی از این جهت بهوجود آمده یا تظاهر به وجود آن میشد. برای آنکه پیلهوران یهودی به یکباره از کسب و کار باز نمانند، در التزام نامه مذکور روستاهای دور از شهر برای فعالیت آنها آزاد اعلام شده بود.
«ولی محض رفاه حال آنها در دهات، که بیش از دو فرسخ فاصله دارد تا شهر اصفهان، و هر چه بعیدتر در معامله و داد و ستد مجاز هستند » (همان جا) اما بلافاصله در همین التزام نامه جنبه اجتماعی نیز وارد شده است. نکاتی که در تاریخ اجتماعی بسیار حائز توجه است «نیز متعهد هستند که زنهای آنها روبند به رو نزنند که شبیه زن مسلمان باشند.
دیگر آنکه از حیث لباس شبیه به مسلمانان نباشند و از جهت وضع و زلف و لباس ممتاز باشند که به مسلمانان مشتبه نشود و نیز متعهد و ملزم هستند که معاملات مسکرات و شراب فروشی به مسلمین به هر عنوان نکنند و کلیه جوانان آنها ریش نتراشند.» (همان جا) این التزام نامه مورد موافقت دیگر اعضای انجمن ولایتی اصفهان نیز قرار گرفته بود، اما گویا حاکم اصفهان، نظامالسلطنه مافی، با آن مخالفت کرده و بلاتکلیف مانده بود تا اینکه بزازان اصفهان چاره دیگری اندیشیدند. چند ماه بعد در میان خود و نیز تجار پارچهفروش تلاش کردند تعهدنامهای را امضا کنند که هیچکس به یهودیان پارچه نفروشد.
حتی این عهدنامه را به تایید انجمن ولایتی نیز رسانیده بودند. موفقیت بزرگی بود. مسلم وقتی پیلهور نتواند از تاجر پارچه بخرد، دیگر کالایی ندارد که به درب خانهها ببرد. متن قرار داد چنین بود «طایفه بنک دار و بزاز ملتزم و متعهد شدند که هیچگونه از جنس بزازی و غیره به جماعت یهود نفروشند و نگذارند که آنها مثل سابق در خانهها بروند و در قریهها جنس بزازی بفروشند.» (انجمن بلدیه فرج بعد از شدت، ش ۴، رمضان ۱۳۲۵) جالب است بزازان برای محکمکاری سعی کردند، علاوه بر انجمن ولایتی، این قرارداد را به امضای انجمن بلدیه نیز برسانند. انجمنی که ملاحظات طبقاتی مذکور را نداشت.
گزارش خبرنگار انجمن بلدیه:«چند روز قبل درانجمن بلدیه نشسته بودم، هنگام تفرق اجزای مجلس بود. ناگاه دیدم شخصی وارد شد و پارچه بزرگ چلواری به دست داشت و به دست آقای حاجیآقا داد که «سرکار هم این ورقه را بنویسید و مهر کنید»چون گشودم دیدم جمعی نوشتهاند و مهر کردهاند.
این بنده به گمان آنکه آن پارچه چهل ویک مؤمنی است که در ماه مبارک رمضان رسم است مؤمنین تمام میکنند و جزو کفن خود میکنند و اغلب به علما و اهل علم میدهند بنویسند.
ایشان گفتند «حال هنگام متفرق شدن انجمن است. روز دیگر بیاورید» آن شخص آن پارچه کفن مانند را برداشته و برد.» (انجمن بلدیه فرج بعد از شدت، ش ۴، رمضان ۱۳۲۵) اما بزازان اصفهانی ول کن ماجرا نبودند. چند روز بعد تعدادی از آنان همان پارچه را برداشته، به انجمن بلدیه آورند تا تصدیق آن را بگیرند که این بار با مخالفت صریح انجمن بلدیه مواجه شدند.
با اینکه «جمع کثیری مهر کرده بودند و گویا به صحه انجمن ملی هم رسانده بودند.» با این حال اعضای انجمن بلدیه با صراحت اعلام کردند «این عهدنامه به مهر این انجمن نخواهد رسید» (همان جا)
نویسنده روزنامه، نورالدین مجلسی، که خود عضو انجمن بلدیه اصفهان بود، با این موضوع کاملا مخالف بود. او از چند جهت استدلال کرد که این ممانعت غلط است. اول از منظر فقهی آن را نادرست میدانست« این بنده را از این نوشته حیرتی دست داد. با خود گفتم خوب است از اعضای انجمن ملی سوال کنم که آیا به حکم شریعت یا به قانون مشروطیت این معاهدت کرده شده؟
کفاری که در پناه اسلامند خاصه اهل کتاب که زیر سایه این آفتاب آرمیدهاند و مطیع اسلامند چگونه میشود آنها را منع کرد از شغلی که سالهای دراز از این راه معیشت کردهاند؟ با وجود آنکه ما مامور به تالیف قلوب آنها هستیم» اما وجهه دیگر استدلال او اجتماعی بود«اگر چنانچه میگویند برای این است که در خانهها میروند و با زنها طرف حساب میشوند و شاید یک وقتی اسباب بیعصمتی بشود، که این مطلب منحصر به آنها نیست. کهنهچین، رمال، فالگیر، سفیدگر... سایر کسانی که درخانهها میروند، همه را باید منع کرد.
جهت آنکه یهود بیچاره باید ممنوع باشد چیست؟» در آخر نیز به حرف اصلی که اقتصاد باشد برگشت «اگر میگویند طایفه بزاز مالیات میدهند و آنها نمیدهند، پس خوب بود یک قطعه از بازارهای جنب میدان که میشود، خالی کرده به یهودیان بدهند و آنها را از کسب و شغل باز ندارند.» (همان جا)
خبری از اجرایی شدن این تعهدنامه در اسناد و روزنامههای عصر مشروطه به دست نیامد. میتوان پذیرفت که در وضعیت آشفتهای که در دوران مشروطه و جنگ جهانی اول حادث شد، چنین عهدنامههایی که آن قدر گسترده بوده و مخالفینی نیز داشته باشد، اصولا فرصت اجرایی شدن بلند مدت را نداشتند.
ممانعت از پیلهوری در دوران رضاشاه
در دوره رضاشاه چندین موضوع، کار پیلهوران اصفهان را پیچیده کرد. رویکرد اقتصادی آن بود که آنها به دلیل نداشتن دکان، مالیاتی نیز به مقامات شهری نمیپرداختند. این امر هم برای همکاران بزاز بازار و هم برای مقامات و حکام شهری ناخوشایند بود. البته پیلهوران نیز استدلالهای خود را داشتند.
آنها میگفتند برای روستایی که چندین خانوار بیشتر ندارد، گرفتن دکان صرفه اقتصادی ندارد. آنها هر چند روستای نزدیک به هم را میان خود تقسیم کرده و روزها در میان آنها گردش میکردند. نکته بسیار مهم آنکه نوع داد و ستد کلیمیان «اقساطی» بود و در همه نامهها اشاره شده است که در واقع سرمایه آنها در دست خریداران قرار دارد و منع آنها از دورهگردی، موجب سوخت شدن این مطالبات میگردد.
از سوی دیگر وقوع ماجرای کشف حجاب در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ و رسیدن دستورات و فرامین مربوطه به مقامات شهری که هر چه بیشتر تلاش کنید زنان در مجامع عمومی و بدون چادر حضور یابند، بر کار پیلهوران اثرات زیادی برجای گذاشت.
آنها از نهضت بیرون نیامدن زنان از منزل استفاده کرده و بر فعالیت خود افزودند. چرا که وقتی پارچه و دیگر لوازم منزل به درب خانه برده شود، برای زنانی که تصمیم گرفتهاند بدون چادر از خانه خارج نشوند، راحتتر بود که با همین اشخاص داد وستد نمایند.
به این لحاظ مقامات شهری بقچهگردانی و پیلهوری را کاملا مغایر با سیاستهای جدید میدیدند. به یاد داشته باشیم این گونه مشاغل در فضای مدرنیته رضاشاهی دیگر جایگاهی نمیتوانست داشته باشد. از طرف دیگر بزازان شهر نیز با انگشت نهادن بر موضوع کشف حجاب، تلاش داشتند حکام شهر را نسبت به آن حساستر نمایند.
نکته جالب اینکه یهودیان مدرسه اتحاد یا آلیانس را ملجأ خود محسوب کرده و برای پیگیری امور و بردن شکایت از بدرفتاری حکام و نظامیان، به ریاست این مدرسه نامهنگاری میکردند. نامههایی که اثرات خود را به همراه داشت و حتی به دفتر نخستوزیری نیز انعکاس یافت.
در مجموعه اسنادی که در این رابطه در سازمان اسناد ملی به دست آمده است، نخستین نامه در فروردین ۱۳۱۵ نوشته شده است. در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۱۵ بزازان اصفهان در نامهای به حکمران، خواستار آن بودند که جلوی پیلهوران گرفته شود؛ «اینجانبان امضاکنندگان ذیل کسبه سمسار و بزاز اصفهان نظر به اینکه قسمتی از اجناس ماها در مرکز فروش اجناس ابریشمی طبیعی و مصنوعی نافروش مانده و اینک اجناس ماها منحصر به چند نمره اجناس پشمی و ریسمانی شده، که آن را هم حضرات کلیمی به وسیله بقچه گردی درب منزلها برده و به قیمت گزاف به فروش میرسانند و مانع بیرون آمدن بانوان محترمه شده و حال آنکه مالیات و مخارجات فوق العاده به عهده ما بیچارگان خواهد بود، تقاضای عاجزانه داریم که امر و مقرر فرمایید که کلیمیها و غیره از بقچهگردانی درب خانه و گذرها خودداری نمایند، تا اینکه بانوان محترمه هم بهطور آزادانه بیرون آمده و رفع احتیاج نمایند.» این نامه دارای دهها امضا است. (ساکما، ۲۵۸۱/ ۲۹۱) حاکم اصفهان فورا واکنش نشان داد و در همان روز به ریاست شهربانی اصفهان نوشت: «عین تقاضای کسبه بازار راجع به جلوگیری از دورهگردی ارسال و ضمنا اشعار میدارد نظر به اینکه در این دو روزه که عبور زنهای باچادر از بازار قدغن شده است، دورهگردهای مزبور زیاد شدهاند. مقتضی است از آنها جلوگیری نموده، نتیجه را ضمن ارسال عین ورقه اعلام نمایید.» (همان جا)
با وجود مخالفتهای زیادی که با کار پیلهوران وجود داشت، خیلی زود دستور ممانعت از پیلهوری به روستاهای اطراف نیز رسید و نظامیان نیز در این امر دخالت کردند. از سوی دیگر یهودیان نیز به نوشتن عریضه دست بردند. ملجأ اصلی آنها رئیس دبستان و دبیرستان اتحاد بود.
مدرسهای بینالمللی و یهودی که در ابتدا آلیانس نام داشت و چندی پیشتر نام فارسی گرفته و «اتحاد» شده بود. در تاریخ 24 اردیبهشت 1315 آنها به رئیس مدرسه مذکور نوشتند: «دعاگویان جماعت پیلهورهای کلیمیان، امضاکنندگان ذیل که سالهای متمادی است شغل ماها پیلهوری و هر یک در شهر دورهگرد یا آنکه جمعی از ماها در دهات و حومه پیلهوری داریم و هر کدام مبالغی مطالبات در شهر و دهات داریم، این اوقات پاسبانهای شهر از ماها ممانعت دورهگردی مینمایند و نمیگذارند در شهر بگردیم.
از آن طرف هر کدامی که محل دهات کسب ماها بود، در دهات مامورین امنیه و نظامی از کسب ماها ممانعت میکنند، ولو آنکه مامور محل دیگر باشند. در هر محلی هر یک از ما را ملاقات کنند، مزاحمت مینمایند و با وصف اینکه هر کدام از ماها مبالغ کثیری مطالبات داریم و باید عائله خود را اداره کنیم، در فشار و زحمت افتادهایم.
تقاضامندیم حضرتعالی با هر یک از دوایر دولتی مربوطه که صلاح بدانید، عرض حال شکایتی ما را مذاکره فرمایید و موجبات آسایش ما را فراهم کنید که مشغول کسب خود باشیم و مزاحمتی از ما نشود.» این نامه را دهها امضا با اسم عبری پشتیبانی میکند. (ساکما، 2581/ 291)