تجربههای ناموفق
در تاریخ ۶ ذیحجه ۱۳۱۶/ ۱۷ آوریل ۱۸۹۹، روزنامه حبلالمتین کلکته خبر برپایی یک شرکت تولیدی به نام «شرکت اسلامیه اصفهان» را درج کرد؛ شرکتی که مقصود آن «دادوستد و خرید و فروش امتعه و منسوجات داخله و ترقی صناعت و جلب کارخانجات و رفع احتیاج از خارجه» بود و همراهان آن علما و اعیان طراز اول شهر بودند. در همین خبر میخوانیم: «قاطبه اهل اصفهان عهد کرده و میثاق نهادهاند که غیر از منسوجات داخله نپوشند» جمله اخیر بستر اجتماعی مناسب شرکت را نشان میدهد.
مدتی بعد «کتابچه قواعد شرکت اسلامیه» انتشار یافت که ریاست کل شرکت را به حاج محمدحسین کازرونی میداد. در فصل ششم، «ترقی صنایع و مهیا نمودن کارخانه ریسمانتابی» را از اهداف شرکت بیان کرده بود «که هم رفع احتیاج شود و هم جمعی از اهل وطن مشغول کار و صنعت باشند». شرکت با دادن سفارش به بافندگان اصفهانی، کاشانی، یزدی و کرمانی و با توجه به شبکه گستردهای که از تجار همراه خود داشت و در واقع نمایندگان شرکت در شهرهای مختلف بودند، به بازاریابی و فروش این پارچهها دست میزد.
کتابهایی که درباره شرکت اسلامیه سخن گفتهاند، راجع به افول آن و نیز علل این شکست سخنی به میان نیاوردهاند. این امر مستلزم مطالعه دقیق روزنامهها و اسناد مربوطه است. سال ۱۳۱۷ ق/ ۱۸۹۹ م، اوج فعالیت و جلوه این شرکت بود. در سال ۱۳۱۸/ ۱۹۰۰ م، مدیر شرکت خبر داد «چیزی که سبب عدم رغبت بعضیهاست، همان اسم خارجه است که روی قماش ما نیست و همان چاپ خارجه است که هنوز به منسوجات ما نخورده». او از ایرادهای «بنیاسرائیلی» که بر محصولات شرکت گرفته میشد، گله داشت. محصولات شرکت دیگر خریدار کافی نداشت. سرانجام در ربیعالاول ۱۳۲۱/ ژوئن ۱۹۰۳، شرکت اسلامیه تصمیم نهایی خود را گرفت و اعلام کرد: «به واسطه عدم رغبت اهل وطن به منسوجات داخله» از اواسط سال گذشته دو ثلث از سرمایه شرکت را به مالالتجارههای دیگر اختصاص داده و «فقط جهت توجه غیرتمندان خاصالخاص، ثلث سرمایه را در دادوستد منسوجات گذاشت که نیات خیریه ایشان را استقبال نماید» به زبان دیگر، مصرفکنندگان دیگر رغبتی به تولیدات شرکت اسلامیه نشان نمیدهند. پس، شرکت اسلامیه دیگر راه سابق را نخواهد رفت و از تولید و تجارت منسوجات تا حدودی کنار کشیده است؛ فقط، بنا به اهداف اولیه و شور و شوقی که شرکت بر مبنای آن پایهگذاری گردید، ثلث سرمایه را در این کار خواهد نهاد.
ادیبالتجار، مدیر شرکت اسلامیه، در نامهای که در ماه شوال همان سال برای روزنامه حبلالمتین کلکته نوشت، به زبان غیرمستقیم مشکلات شرکت را برای روزنامه بیان کرد. این مشکلات بیشتر به انتظارات بالای مشتریان برمیگشت که «در خریدش معاذیر جاهلانه آوردند و از این اداره محترم و مردمان لایعلم، همه چیز، بلکه غوره نشده مویز خواستند، یا به کلمات جفنگ، البسه نازک قشنگ خواهشمند شدند» بیگمان، مشتریها به مدیران شرکت گوشزد میکردند که باید کارخانه نخریسی و پارچه بافی برپا کنند. (به سبب بالا رفتن کیفیت منسوجات شرکت)، ولی مدیران شرکت از این کار سرباز میزدند. به نظر میآید مجموعه عواملی که در این مقاله به آنها اشاره شد، باعث گردید مدیران شرکت اسلامیه با وجود زمینههای مساعد فرهنگی و اجتماعی، دست به خطر نزده و درصدد احداث یک کارخانه نساجی برنیایند.
سه تجربه دیگر، کارخانههای ناموفق و موفق
به نظر میآید در نخستین تجربه صنعتی، تاسیس دو کارخانه کاغذسازی و ریسندگی با هم مورد توجه قرار گرفته بودند. توجه به صنعت نساجی از آن جهت قابل قبول است که بالاترین رقم واردات کشور تا اواسط دوره رضاشاه، به امر پارچه و نخ اختصاص داشت. بر اساس آمارهای گمرک در سال ۱۳۰۸ش، مبلغ ۱۶۶ میلیون ریال فقط صرف وارد کردن منسوجات پنبهای شده است، در حالی که به قند و شکر که رقم بعدی است، فقط ۱۱۵ میلیون ریال اختصاص داده شده است. خروج این همه پول از کشور، فعالان اقتصادی و سیاستمداران را به تامل واداشته بود.
نخستین بار در سال ۱۲۷۵ق/ ۱۸۵۹م، محمودخان ناصرالملک با صرف ۹۵ هزار تومان از مسکو یک کارخانه ریسمان ریسی خریداری کرده و در نزدیک قصر قاجار در اطراف تهران نصب کرد، اما «بعد از چندی کارکردن معطل ماند» این همان کارخانهای است که محل آن بعدها ضرابخانه دولتی گردید. ناصرالملک در همان سال وزیر صنایع، معادن و تجارت بود. پس کارخانه نخریسی چه زمانی و چرا از کار افتاده است؟ یک منبع یعنی مهدی قلی هدایت، مخبرالسلطنه، در مطلب کوتاهی در خاطراتش به ناصرالملک میتازد که کارخانه «مندرسی» را از «پیرزنی روسی» خریداری کرد که کار نکرد و به این خاطر، «ناصرالدین شاه را از شوق تاسیس کارخانه انداخت» همین نکته که کارخانه در ابتدا مشغول کار بوده و بعدها از کار افتاده است، نشان از آن دارد که ایرانیان به دلیل عقبماندگی فنی، قادر نبودهاند خرابیها و قطعات آن را بازسازی و تعمیر کنند، وگرنه تا به امروز هم مرسوم است که اغلب کارخانهها بهصورت «دستدوم» خرید و فروش میشوند. دور نیست که پیرزن روسی بهدلیل خریداری دستگاههای مدرنتر، دستگاههای قدیمی خود را فروخته باشد.
این نخستین تجربه ناموفق کارخانه نخریسی در ایران بود. بیش از سی سال بعد، در سال ۱۳۱۲ق/ ۱۸۹۵م، مرتضی قلیخان صنیعالدوله با مشارکت محمدتقی شاهرودی، کارخانهای با هزینه ۵۲ هزار تومان وارد کرد. کارخانه در اطراف تهران راهاندازی شد و شاید ممانعت بسیاری از سوی دولت ایران بر سر راه آن ایجاد نگشت، ولی «با آنکه محصولات این کارخانه اعلا بود، به مناسبت رقابت تولیدکنندگان خارجی که با کاهش موقت بهای کالا به میدان آمدند، نتوانست دوام بیاورد و از میان رفت» (اشرف، ۸۳:۱۳۵۹).
در تحلیل شکست هر دو کارخانه بالا، باید بگوییم از آنجا که کشت پنبه آمریکایی در اطراف کشور گسترش یافته و بهخصوص در اطراف ورامین بهخوبی محصول میداد، نیز به این خاطر که کرایه حمل بقچه نخ از مرزهای شمالی و جنوبی تا مراکز مصرف ایران بسیار زیاد بود، هزینهای که دو کارخانه بالا از پرداخت آن معاف بودند، پس چرا نتوانستند پنبه ورامین را به نخ تبدیل کرده و به خریداران داخلی به قیمتی که بهصرفه باشد بفروشند؟ در نظر داشته باشیم که این کارخانهها فقط نخ تولید میکردند و نه پارچه که موضوع طرح، رنگ و تکمیل پیش بیاید و عقبماندگی تکنولوژیکی نمایان شود. از سوی دیگر، نخهای تولیدشده میتوانست بازار مناسبی در میان تولیدکنندگان سنتی پارچه در داخل و حتی تولیدکنندگان فرش داشته باشد. موضوع دیگر، صاحبان آنها از خاندانهای بلندپایه دیوانی بودند که حکام قاجار برای باجخواهی و «تیغزنی» از آنها دست کوتاهتری داشتند. پس، کارخانههای مذکور باید قدرت رقابت بیشتری با همتایان روسی و انگلیسی خود میداشتند.
اما چه شد که توان این کارخانهها این قدر ناچیز بود؟ هیچکس به درستی ننوشته است که آنها تا چند سال توانستند بر سر پا بمانند. این حقیقت که نوشتهاند بعد از خاموشی کارخانه در سال ۱۳۱۳ق/ ۱۸۹۶م، صنیعالدوله کوره آهنتراشی راهاندازی کرده و حتی ناصرالدینشاه از آن بازدید به عمل آورده است، باید عمر کارخانه نخریسی صنیعالدوله را حدود یک سال در نظر گرفت.
هدایت که خود و پدرش از سهامداران عمده کارخانه صنیعالدوله بودند، بزرگترین علت خوابیدن کارخانه را «عهدنامه ترکمانچای» میداند (هدایت، ۳۸۲:۱۳۴۴). این تحلیل میتواند تا حدودی درست باشد، اما در خلال جملات کوتاه هدایت هم پیداست که این فقط یکی از علتها بوده است. مگر در هندوستان آن زمان چند کارخانه نخریسی مشغول کار نبود؟ مگر در خود کشورهای صنعتی، کارخانههای ریسندگی یا بافندگی فقط در اختیار دولت بودند که میتوانستند به کار خود ادامه دهند؟ خیر، آنها هم با حضور رقیبان بسیار به کار خود ادامه میدادند، اما به نظر نگارنده، عقبماندگیهای فنی و فقدان مدیریت مناسب باعث شد کارخانههای مذکور خیلی زود خاموش شوند. به این نکته اشاره شد که هر کارخانه در کنار خود نیاز مبرم به یک کارخانه «قطعهسازی» دارد که وقتی قطعهای از آن شکست یا ساییده شد، خیلی زود جایگزین آن فراهم شود؛ امری که این دو کارخانه از آن محروم بودند. پس،با شکسته شدن اولین قطعه دستگاه (آن هم در جوار کارگر ناوارد ایرانی)، کل کارخانه از حیز انتفاع ساقط شده است. به یاد داشته باشیم که خود صنیعالدوله بعد از بسته شدن کارخانه نخریسی یا در کنار آن، در سال ۱۳۱۳ ق، یک کارخانه آهنتراشی در تهران برپا کرد. کارخانه آهنتراشی دقیقا برای جبران آن نقص پیش گفته بود که البته به نظر میآید چندان هم از عهده برنیامده باشد.
با وجود دو تجربه ناموفقی که ایرانیان از تاسیس کارخانه ریسندگی داشتند، در تبریز، حاج آقا رحیم قزوینی در سال ۱۳۲۶ ق/ ۱۹۰۸ م، یک کارخانه نخریسی را پایهگذاری کرد که در اوایل سال ۱۳۲۹ ق/ ۱۹۱۱ م افتتاح شد. گزارشی از این کارخانه به ما میگوید دو مهندس آلمانی به نامهای شوینمن (Schiuneman) و موسیک (Mussig) در نصب و بهرهبرداری آن کارخانه نقش اساسی داشتهاند. این کارخانه توانست «در شرایط دشوار سیاسی و اقتصادی کشور به کار خود ادامه دهد». چنانکه وقتی جمالزاده در سالهای ۱۳۳۳ق/ ۱۹۱۵ م گنج شایگان را مینوشت، کارخانه مشغول کار بوده است. بررسی وضع کارخانه از نزدیک نشان میدهد رمز ماندگاری کارخانه آن بود که با استخدام دو مهندس آلمانی توانسته بود نیازهای علمی و فنی خود را جبران کند و به بیماری کارخانههای نساجی سابق مبتلا نگردد. از یاد نبریم پیشتر اگر ایرانیان میخواستند کارخانهای برپا کنند، بدین گمان که هر خارجی در این زمینه تخصص دارد، از آنها راهنمایی و کمک علمی میطلبیدند، درست همان کاری که در زمینه پزشکی با یاری خواستن ازهر کس که صاحب کلاه فرنگی بود، انجام میدادند. بعید نیست خارجیانی که دو کارخانه ناصرالملک و صنیعالدوله را نصب و راهاندازی کرده بودند، تخصص فنی لازم را نداشتهاند. همین پشتوانهها موجب شد کارخانه قزوینی برقرار مانده و حتی صاحب کارخانه چند سال بعد همتای آن را در شهر قزوین برپا کند.
مشکل راههای مواصلاتی
بعد از آنکه یک کارخانه به مرحله تولید انبوه رسید، باید بتواند تولیدات خود را در بازارهای مختلف توزیع کند. وجود راههای مواصلاتی مناسب در این زمان ضرورت خود را نشان میدهد. باید گفت امور زیربنایی اقتصادی همچون ساخت راهها، پلها و بنادر در دستور کار دولت قاجار قرار نداشت. حکومت قاجار در تعریف وظایف خود، در بهترین حالت، برقراری امنیت راهها را تنها وظیفه خویش تصور میکرد؛ اگر هم در دوره دوم قاجار امتیاز ساخت چند راه در شمال کشور به خارجیان داده شد. به نظر میرسد بیشتر برای دریافت حقالامتیاز آن بوده است. مکنزی راههای شمال کشور را به «گدارهای میان مزارع برنج» تشبیه کرده و گوبینو میگوید در برخی از راههای جنوبی حتی «دو اسب نمیتوانند از کنار هم عبور کنند». روزنامه اخگر نیز در نامهای، راههای ایران را مسیرهایی اتفاقی مینامد که با «سر سم دواب و ... کف پای پیادگان بر صحاری و کوه و کتل طرح شدهاند.» برای این که ارتباط محکمتری با بحث حاضر و راه پیدا شود، اشاره به یک مشاهده مربوط به سال ۱۳۲۰ ق/ ۱۲۸۱ش بجا است. مادام دی یورند، همسر وزیر مختار انگلیس در دوره مظفرالدین شاه که از تهران راهی اصفهان بود، بین راه تهران- قم گاری بزرگی را دید که در آن سنگ قبر ناصرالدین شاه را از جنوب به سمت تهران میبردند. راه آنقدر خراب بود که چرخهای گاری در آن فرو میرفت و اسبها به سختی حرکت میکردند، آن قدر که وقتی دو ماه بعد، کاروان همسر وزیر مختار به خوزستان رفته و بازگشت، گاری مذکور بیش از چند مایل حرکت نکرده بود. آشکار است که بین تهران- قم نه رشتهکوهی سر برآورده و نه جاده در جنگل گم میشود، بیابان است و مسیر هموار.
وقتی که راههای خوب کشور این قدر برای حملونقل ابزار و بارهای سنگین نامناسب بود، چگونه امکان داشت به ذهن تاجر یا صاحب ثروت دوره قاجار بیاید که در این راهها دیگ بخار و ماشینآلات کارخانه وارد کند؟ از سوی دیگر در دوره قاجار، عده بسیاری همچون نویسندگان روزنامه اخگر معتقد بودند بدون داشتن راهآهن، سخن گفتن از صنعت در هر کشوری محال است. در واقع، راهآهن را ملازم و پیش نیاز صنعت میپنداشتند و مسلما کشوری مانند ایران که راهآهن نداشت، سخن گفتن از صنعت در آن از محالات تصور میشود.
منبع: تحقیقات تاریخ اجتماعی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی- سال چهارم، شماره دوم،پاییز و زمستان 1393