شگفتیهای بسیار در دیدارهای کوتاه
خط سیرسفر او شامل: کرانه خزر (باکو،لنکران،انزلی)،گیلان (رشت،رستمآباد، رودبار، منجیل)،قزوین (شهرقزوین، شروانده، آبیک، حصارک وکرج)، تهران (شهرتهران، ارگ تهران،کاخها،اطراف تهران)،مازندران (جاجرود،بومهن، اسک، لار، شنگلده، بایجان، رودهراز، امیرکلا، مشهدسر)، دریای خزر، بازگشت به دربند و ورود به پطروفسک است. وی در مورد گیلان مینویسد که «بعد از آنکه رشت به فرمان داهیانه شاه عباس اول به مرکزیت گیلان ارتقا یافت، در سایه موقعیت خاص این شهر که بین خلیج انزلی و دره سپیدرود واقع است و دروازه عراق عجم به شمار میرود، بلافاصله اهمیت بسزایی کسب کرد. در اوایل قرن نوزدهم این شهر در حدود شصت هزار نفر جمعیت داشت، ولی طاعونهای پشت سر هم تعداد جمعیت آن را تا بیست و پنج هزار نفر تقلیل داد. احداث راهآهن که بین تهران- رشت طرحریزی شده، بیشک به بازیافتن عظمت دیرین آن کمک شایانی خواهد کرد.
بازار (رشت) سرپوشیده نیست. شاخ و برگ درختان یا حصیرهایی که به بالای راهرو آویختهاند، نسبتا جلوی تابش تند خورشید را میگیرد. بازاریها چهار زانو- که نحوه خاص نشستن ایرانیها است- بدون کوچکترین سروصدایی برای جلب مشتری ساکت و آرام در دکان خود به انتظار خریدار مینشینند. در این مغازههای تنگ و کوچک هر نوع محصول ایرانی و تعدادی جنس اروپایی پیدا میشود. در بعضی از دکانهای محقر، نمونههای اعلایی از پردههای گلدوزی را که فقط زنهای رشتی بافتن آن را بلد هستند، به معرض فروش گذاشتهاند و در سر هر چهار راه بساط پلوی آشپزها با کاسههای لبنیات و تخم مرغهای رنگ شده دایر است. حفظ نظم و امنیت بازار بر عهده دوازده نفر طالشی است که لباسهای کهنه و مندرس به تن و تفنگهای چخماقی به دوش دارند و در جایگاه مخصوصی متمرکز هستند. تعداد کاروانسراها زیاد و حیاط آنها از همه جا تماشاییتر است، چون همیشه انبوهی از مسافران، کاروانها، چاروادارهای ترک، عرب و فارس یا مردم بیکاره کوچه و بازار به آنجاها سر میزنند تا خبری کسب یا شایعهای را از طریق آنان در شهر پخش کنند.
رشت انبار کالاهایی است که از اروپا به ایران یا بالعکس فرستاده میشوند. تجارت عمده این شهر ابریشم خام است که در گذشته به مقدار بسیار زیاد در گیلان تولید میشد ولی امروزه این صنعت در حال رکود و زوال کامل است. ناخوشی کرم ابریشم در گیلان نظیر آفتی بود که در چند منطقه تاک خیز فرانسه به جان تاکستانها افتاد. اکنون میزان تولید ابریشم به نسبت مقدار تولید معادل صد هزار من (هر من برابر ۱۲ لیور انگلیسی) ؛ به شکل حیرت آوری پایین آمده است و اینک فقط بین یکصد هزار تا یکصد و پنجاه هزار لیره عاید میکند. ولی با اقداماتی که به عمل میآید، وضع تا حدی رو به بهبودی گذاشته است. بازار مکاره که در این سالهای اخیر ترتیب میدهند، در افزایش تولید بیتاثیر نیست. این بازارها همه ساله در اواخر ماه ژوئیه [اوایل مرداد] به این شهر کوچک چنان هیجان و جنبوجوشی میبخشد که در مواقع معمولی به کلی بیسابقه است. مالکان اطراف به سوی شهر سرازیر میشوند تا محصول خود را بفروشند و بعد از پرداخت مالیات عروسی فرزندان خود را راه بیندازند. تجار ارمنی، یونانی و روسی نیز برای خرید ابریشم به این شهر میآیند. کاروانسراها سرشار از جمعیت میشوند» و به این ترتیب اوضاع گیلان را از شیوه امرار معاش تا خصوصیات اخلاقی و رفتاری و وضعیت اجتماعی به نمایش میگذارد. مسیر بعدی ارنست کوه خرزان است که با توضیحاتی درباره شاهرود، پاچنار، کاروانسراهای طول مسیر شروع میشود و این میان به مسائل اجتماعی و فرهنگ مردم نیز بسیار توجه دارد. تصورات ذهنی ایرانیان از راهآهن یکی از مسائلی است که اورسل به آن پرداخته است:
«این مردم خوب و ساده- که حکومت را تنها به وسیله تحصیلداران مالیات سرانهاش میشناختند- با اعتقاد کامل، خود را رعایای شاه تبریز میدانستند و از رابطهای که میان او [ولیعهد] و شاه [ایران] وجود داشت، اطلاع بسیار مبهم و ناچیزی داشتند. ولی با وجود این همه دور و بیگانه بودن از مسائل سیاسی، در عوض به احداث قریبالوقوع راهآهن خیلی علاقه نشان میدادند و درباره این اختراع حیرت انگیز فرنگیها ما را مرتب سوال پیچ کرده بودند. ژروم به زبان ساده برای آنها توضیح داد که راهآهن عبارت است از یک اسب مصنوعی آهنی که به جای پا چرخ دارد؛ با آتش شدیدی گرم میشود، آبی که در داخل آن وجود دارد تبدیل به بخار شده و همین بخار چرخها را به حرکت درمی آورد.چرخها با سرعت زیادی روی خطوط آهنی که روی زمین محکم شده است، حرکت میکنند. به این ترتیب اسب آهنی ارابههایی را که هرکدام چهار چرخ دارد با چنان سرعتی به دنبال خود میکشد که میتوان مسافت ده فرسنگ راه را در عرض یک ساعت پیمود.در ازای این اطلاعات کامل و روشنی که از ما گرفته بودند میخواستند به ما محبتی کنند و اصرار میکردند چند روزی در قصبه آنها بمانیم چون حصار آن به نظر آنها مطمئنترین مانعی بود که میتوانست ما را از دستبرد راهزنان حفظ کند و آنجا فهمیدیم که قبیلهای در نزدیکی آبادی آنها چادر زدهاند و اهالی قصبه به دلیل همین موضوع خیلی محتاط و دل نگران هستند. از طرف دیگر معلوم شد برخورد سردی هم که در بدو ورود با ما داشتند، از یک سوء تفاهم سرچشمه گرفته بود. اهالی ما را به جای ماموران اروپایی که پیش شاه خدمت میکنند، گرفته بودند گویا این ماموران حق دارند در موقع مسافرت وسایل و خوراک لازم برای خود و اسبها را- بیآنکه سر کیسه را شل کنند- از مردم سر راه مطالبه کنند.
کولیهای چادرنشین، ماموران و تحصیلداران مالیات سرانه، تنها باجبگیرانی نیستند که موجب وحشت روستاییان میشوند، بلکه آفت بزرگ آنها نزدیک شدن یک فوج نظامی است. وقتی که محل ماموریت پادگانها عوض میشود و آنها با دارودسته خود از جایی به جای دیگر منتقل میشوند، همه افراد روستایی به محض اطلاع از چنین خبری از زادبوم خود فراری میشوند. آنها بلافاصله فرشها، حصیرها و اسباب و اثاث ناچیز دیگر خود را در صندوقهایی روی هم چیده، بار الاغ میکنند و با گله شان، قبل از آنکه سپاهیان گرسنه شاهنشاه از راه برسند و در مسیر خود هر خانهای را خراب و به صاحب آن ضربات قنداق تفنگ حواله کنند و جز چشمی برای گریستن چیزی پشت سر خود باقی نگذارند، راه کوه و صحرا را پیش میگیرند. پیرمرد به ما میگفت: در چنین مواقعی، وقتی که سربازان وارد دهکده میشوند، فقط گربهها میمانند که به استقبال آنها بروند.»
«ایرانیها خود را قدیمیترین ملت متمدن جهان میدانند و به مردم سایر کشورها به چشم ملتهای نوپایی که در این زمانهای اخیر افتخاراتی در تاریخ نصیبشان شده است مینگرند. این بلندپروازی درباره قدمت نژادشان اغلب آنها را وادار میکند که برای شهرهای ایران سوابق بسیار کهن و باستانی- که با مدارک تاریخی مطابقت ندارد- قایل شوند.» این آغاز سخن اورسل است در فصل چهاردهم و نگاهی که به شهر قزوین و پیشینه تاریخی آن و باقی مسائل پیرامون آن دارد. وی معتقد است که برخلاف اینکه روزگاری قزوین بهعنوان پایتخت ایران دارای شکوه و جلالی بوده است، اکنون نسبت به دیگر نقاط ایران عقبماندهتر است و نشانی از اوضاع مساعد پیشین نیست. وی شمهای از اوضاع اجتماعی و اقتصادی آنجا را بیان میکند، به خصوص به سبک معماری و ابنیه تاریخی آن توجه بیشتری دارد و به وجود آب انبارها در آنجا اشاره میکند:
«طاقهای بلند بیضی شکلی که خوب کاشیکاری شده بود و پشتبام آن را گنبدهای نیمکره مانندی میپوشانید محل آبانبارهایی بودند که در آنها از فصل زمستان برای تابستان آب ذخیره میکنند. برای استفاده از آب آنها باید پلههای زیادی را پایین رفت تا به شیر آب رسید. اکثر آب انبارها وقفی هستند و زیر سر در مثلثی شکل بنا اسم واقف نیکوکار آن ثبت شده است.»
اورسل بعد از وصف مسیر قزوین تا تهران، وارد تهران شده و به سنت معمول نوشتاریاش اینجا نیز به توصیف شهر و اطراف آن از جهات مختلف میپردازد. پیشینهای تاریخی از شهر به همراه معرفی ابنیه و مراکز مهم سیاسی و تجاری آن، ازجمله میدان توپخانه، مسجد شاه، کوی نمایندگان سیاسی خارجی، میدان مشق، حمامها و قهوهخانهها، توپ مروارید، سبزه میدان و از همه مهمتر بازار بزرگ تهران ارائه میدهد. علاوه بر اینها به دیگر مسائل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی روز نیز توجه دارد و با روایتی منسجم تک تک آنها را بیان میکند و اطلاعات خوبی به خواننده میدهد، مسائلی چون پوشش زنان، وجود مبلغان مذهبی زن، فعالیتهای اجتماعی زنان، لوطیها و نقش آنها در روزگار مولف و...
در توصیف بازار تهران میگوید اینجا مکانی است که از چنان جنبوجوش و فعالیتی برخوردار است که توجه هر جهانگرد و خارجیای را به خود جلب میکند و ادامه میدهد:
«از سبزه میدان به وسیله سه مدخل باشکوه میتوان وارد بازار شد. بازار به تنهایی شهر بیکم و کاستی است که در طول روز در حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر جمعیت را در درون خود جای میدهد و کوچهها، راهروها، میدانها، چهارراهها، مهمانخانهها و مسجدهای مرتبی دارد. راهروهای وسیع پیچ در پیچ سرپوشیدهاش تماما زیر گنبدهای آجری روزنه داری قرار گرفتهاند و این روزنهها طوری تعبیه شدهاند که نور و هوا از خلال آنها به داخل بازار نفوذ میکند، ولی بازاریها و آنهایی که آنجا کار یا آمد و رفت دارند، از گرمای طاقتفرسای هوا و از تابش آفتاب سوزان تهران به هیچ وجه احساس ناراحتی نمیکنند. کاسبکاران در گوشه دکانهای خود مینشینند و انبوه جمعیت رنگارنگی را که از بام تا شام، با عجله، از برابر آنها به این طرف و آن طرف میروند، تماشا میکنند. بازار علاوه بر بزرگترین محل کسب و تجارت پایتخت و امپراتوری ایران گردشگاه مناسبی برای بیکارهها و وعدهگاه و جای ملاقات انواع و اقسام مردمی است که آنجا همدیگر را میبینند تا کارهای دولت را ارزیابی کنند، از اخبار دست اول روز اطلاعاتی به دست آورند، یا شایعات و اکاذیبی را که دهان به دهان در شهر میگردد و یک کلاغ چهل کلاغ میشود از همان جا به سرتاسر شهر نشر دهند....»
در بازار، میرزاها دکان به دکان، سرا به سرا و راسته به راسته آخرین شوخیها و متلکهای روز را به دهانها میاندازند. زنها دوتا دوتا، چهارتا چهارتا و با هم راه میروند، نقالها داستانهای شاهزادهها و شاهزاده خانمهای هزار و یک شب را نقل میکنند و نوازندهها فتوحات رستم فرخزاد را همراه با صدای ساز میخوانند. گاهی درویشی در گوشه مستمعی را گیر میآورد و برای او داستانهایی پندآموز نقل میکند، ولی این مستمع برای شوخی و مسخرگی بیش از باور کردن به اینگونه افسانهها آمادگی نشان میدهد. این درویش بیشتر ناراحت خواهد شد اگر گذارش به یکی از حلقههای لوطیها بیفتد که با وضع گستاخانهای کلاه را تا روی بناگوش پایین کشیده، سینه چاک، دست روی دسته قداره به هر طرف گشت میزنند و بیش از آنکه به شنیدن چنین حرفهای پندآمیز رغبتی نشان دهند سعی میکنند به هر لطایفالحیلی چند قران بیشتر گیرشان بیاید.» اورسل توضیح مبسوط و کاملی از بازار تهران و تقسیمبندی آن و شیوه امرارمعاش بازاریان و روابط اقتصادی- اجتماعی حاکم بر آن دارد.
وی درباره وضعیت کلی ایران نیز در فصلی جداگانه اظهارنظر کرده است و موقعیت ایران را از نظر کشاورزی، صنعت، اقتصاد و... بررسی کرده و معتقد است: «وضع صنعت نیز چون کشاورزی رونق و شکوفایی لازم را ندارد، اجناس انگلیسی و روسی خیلی بهتر از اجناس وطنی بازار دارند. برای وارد یا صادر کردن هر کالایی باید معادل ۵ درصد ارزش کلی آن بهطور ثابت عوارض پرداخت. ولی برای کالاهای بومی، مالیات دروازه و حقوق گمرک داخلی علیحدهای نیز تعلق میگیرد که اروپاییان از پرداخت آن معافند. ظاهرا هدف دولت از وضع چنین عوارضی فقط تخریب و از بین بردن صنعت ملی بوده است. ضمنا از ثروت بیکران زیرزمینی این کشور خیلی کم استخراج و بهرهبرداری شده است. رگههایی از نفت، نمک معدنی، طلا، نقره، مس، سرب، قلع، مرمر، آهن، مرمر سبز و حتی یاقوت و فیروزه در زمینهای این کشور یافت شده است که مهندسان اروپایی از این ثروت خداداد منافع خیلی خیلی بیشتری از آنچه که فعلا همکاران ایرانی آنها به دست میآورند، تحصیل خواهند کرد...
ایران به تدریج ولی بهطور قطع زیر یوغ روسها میرود و بهزودی طعمه آن کشور خواهد شد. به این جهت روسیه از این پیروزی بیدردسر و نزدیک، سخت خشنود است و اولیای کشور پادشاهی در راه رعایت احترام و توجه به شاهنشاه علیالظاهر راه افراط میپیمایند، ولی با وجود این سلطان واقعی کسی نیست که در ارگ ساکن است و مردم بدون تعظیم و به روی خاک افتادن به بارگاه وی نزدیک نمیشوند، بلکه دیپلماتی است که کاخ معمولی و حتی نامطبوعش در گوشهای از محوطه ارگ واقع است و به وسیله چند قزاق از آن محافظت میشود. از همان محل است که توصیهها که چون دستوری رسمی نافذ و لازمالاجرا است، صادر و به اشارتی چهرهها جابه جا میشود. فیالواقع شاه به جای حکومت فقط سلطنت میکند.»
فصل هجدهم و نوزدهم سفرنامه اورسل مسیر بازگشت وی در مازندران و گیلان است و سه فصل پایانی کتاب نیز حضور و عبور وی از سرزمینهای داغستان و گرجستان را شامل میشود. «طبق اطلاعی که از شرکت قفقاز و مرکور به سفارت روس رسیده، مدت کار دوره تابستان این شرکت تمام شده است. در زمستان کشتیهای بخار به علت بدی هوا خیلی نامرتب رفت و آمد میکنند. از طرف دیگر در این فصل نه بار به قدر کافی هست و نه اصولا مسافر، به این جهت به هر قیمتی باشد باید به موقع خود را به مشهدسر (بابلسر) برسانیم و در آنجا منتظر آخرین کشتی باشیم، و گرنه ممکن است اقامت ما در ایران مدتها طول بکشد. ضمنا اوئیلن از اول ژانویه باید سر خدمتش حاضر باشد، درحالی که ما میخواهیم از داغستان نیز دیدن کنیم. اینک ماه محرم نیز فرارسیده و ایرانیها در این ماه که مصادف با شهادت اولاد حضرت علی، مقدسین ملیشان است، به علت ایام سوگواری کمتر تصمیم به مسافرت میگیرند. از حسن تصادف جلوداری که از مشهدسر به تهران مالالتجاره آورده است، میخواهد چهاردهم ماه برگردد، پیدا شدن این وسیله ما را از بنبست ناجوری که در آن گیر کردهایم نجات خواهد داد....» وی در راه بازگشت نیز توجه بسیاری به آداب و رسوم ایرانیها و فرهنگ آنها دارد. در جای جای سفرنامهاش درباره آیینهای ملی، مذهبی، جشنها و عزاداریهای ایرانیها سخن میگوید.