برخورد وزیر مختار و صدراعظم!
در متن قرارداد مادهای وجود داشت که میبایست دربار لندن آن را تصویب کند ولی این ماده طوری نوشته شده بود که نمایندگان تامالاختیار دولت ایران نمیتوانستند مضمون آن را درک کنند و آنها یک ماده صریح و روشن میخواستند که به جای آن نوشته شود، ولی من اصرار داشتم که این ماده به همین ترتیب به دربار لندن ارسال شود، من قرارداد را امضا کردم و میرزا شفیع نیز بهعنوان نماینده تامالاختیار دولت ایران هم آن را امضا کرد.
او که نسخه امضا شده را در دست داشت و میخواست به من تسلیم کند آن را روی فرش گذاشت و شروع به مذاکره درباره آن ماده نامشخص کرد و اصرار داشت که قبل از آنکه قرارداد به انگلستان ارسال شود مفاد آن ماده مبهم و گنگ روشن شود؛ بنابراین پس از کمی بحث و گفتوگو فکر کردم که میبایست هرچه زودتر به این بحث و جدل خاتمه داده شود. در این حیصوبیص خوشبختانه برخلاف انتظار میرزاشفیع ناخودآگاه گفت که شما اینجا آمدید ما را گول بزنید؟ در عرف و آداب ایرانیان استعمال این جمله بسیار زشت و نامناسب میباشد و در حقیقت کلمهای را در انگلیسی سراغ ندارم که به جای آن به کار برم. پس از ادای این جمله من بلافاصله نسخه قرارداد را که روی قالی گذاشته بود برداشتم و به آقای موریر دادم و خطاب به وزیر سالخورده گفتم:
شما یک پیرمرد خرفت و احمق هستید، چطور جرأت کردید که در این اتاق این کلمات را خطاب به من، یعنی نماینده پادشاه انگلستان بر زبان جاری کنید و اگر به احترام پادشاه ایران نبود، مغزت را به این دیوار میکوبیدم و سپس او را به دیواری که به آن تکیه داده بود، فشار دادم و از جا برخاستم و لگدی هم به چراغ زدم و اتاق را که در تاریکی محض فرو رفته بود، ترک کردم و بدون اینکه کسی از ایرانیها مانع حرکت من شود سوار شدم و به طرف استراحتگاه خود که در یکی از حیاطهای کوچک دربار بود روانه شدم. من هنوز ننشسته بودم که صدای دقالباب در را شنیدم و هنگامی که در را باز کردم دیدم چند نفر پشت در ایستادهاند.
پرسیدم چه میخواهید؟ در جواب گفتند آنها از طرف میرزاشفیع و امینالدوله آمدند و نسخه قراردادی را که من امضا کرده بودم همراه آوردند و از من خواستند تا نسخه متقابل را که توسط آنها امضا شده، مسترد کنم. من گفتم به اربابان خود بگویید تا فردا صبر کنید و منتظر بمانید تا میرزا شفیع بیشتر در این مورد فکر کند. آنها گفتند اگر ما بدون قرارداد برگردیم سرهایمان ارزش پیدا میکند و مقطوع میشود، در پاسخ گفتم اگر اینجا باشید و سر و صدا راه بیندازید کاری میکنم که سرهای شما ارزش بیشتری پیدا کند. پس از کمی مکث و توقف درحالی که میرفتند شنیدم که میگفتند به خدا قسم که این فرنگی دیوانه است!
روز بعد از شاه تقاضای شرفیابی نمودم. شاه با تقاضای من موافقت کرد و پس از آنکه باریافتم و به شاه تعظیم کردم بلافاصله گفت: فکر میکنم آمدید تا در مورد توهینی که شب گذشته به وزیر ما کردهاید پوزش بطلبید. در جواب گفتم: وظیفه من ایجاب میکند که موضوع را به اطلاع اعلیحضرت برسانم تا پس از قضاوت بهطور خصوصی دستور دهند تا هر نوع مجازاتی که مستحق آن هستم دربارهام اجرا شود لیکن باید به عرض برسانم که اعلیحضرت پادشاه انگلستان اجازه نخواهند داد که نمایندهاش بدون اجازه مخصوص او عذرخواهی کند و لازم نمیبینم که در پیشگاه اعلیحضرت بگویم که من سفیر یک پادشاه بزرگ نیرومندی هستم و آنگاه جملهای را که صدراعظم خطاب به من گفته بود برای شاه تکرار نمودم و اضافه کردم که بر فرض محال من ناخودآگاه این جمله را خطاب به نماینده اعلیحضرت به کار میبردم، آیا اعلیحضرت در این مورد خوشحال بودند؟
- به نقل از سفرنامه سر هارفورد جونز، نخستین وزیرمختار دولت انگلیس در ایران از ۱۲۲۴ تا ۱۲۲۶/ ۱۸۰۹ـ۱۸۱۱ در کتاب «ده سفرنامه، یا سیری در سفرنامههای جهانگردان خارجی راجع به ایران» ترجمه مهراب امیری