شورش علیه فئودالیسم
هرچند درباره این نهضت، تفاسیر و نظریات متفاوتی وجود دارد و متاسفانه بعضا از دایره انصاف هم خارج شده و منطبق با ذائقه فکری و سلیقه سیاسی افراد و البته بدون در نظرگرفتن مقتضیات زمانی آن دوره است؛ ولی با تمامی این تفاوتها نمیتوان عظمت این حرکت را منکر شد. اگر خیمههای علم شده توسط برخی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس یا وقوع هرج و مرجهای متعدد بعد از ماجراهای فتح تهران و پیروزی مشروطهخواهان را که نهایتا منجر به بازتولید استبداد در هیاتی مدرن و نوین شد، به کلیت جنبش تعمیم داده و چشم بر آن همه تلاش و فداکاری مبارزین راه آزادی ببندیم و به دیده تحقیر به این جنبش ملی بنگریم، از مسیر انصاف خارج شدهایم. در پیدایش و تثبیت این نهضت، گروههای مختلفی نقش داشتند. از روشنفکران و تکنوکراتهای داخل و خارج از بدنه حاکمیت قاجار گرفته تا بخشی از روحانیون، تجار و نمایندگان اصناف، لوطیان و تفنگچیان، روزنامه نگاران و اهل قلم و وعظ و خطابه و... همه و همه موثر بودهاند.
اگر نظری به نقش شهرها و اقوام ایرانی در جنبش مشروطیت بیفکنیم، خواهیم دید که چند خطه نقش پررنگتری داشتهاند.
در واقع بیشتر حوادث مشروطه و دوره استبداد صغیر (از زمان به توپ بستن مجلس به فرمان محمدعلی شاه تا فتح تهران توسط مشروطهخواهان گیلانی و بختیاری و خلع محمد علی شاه از سلطنت) و ماجراهای مربوط به آن حول و حوش چند نقطه دور میزند که عبارتند از: تهران، آذربایجان، گیلان (بهعنوان سه رکن اصلی) و نیز قزوین و اصفهان.
احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینویسد: «از شهرهای دیگر،رشت و انزلی و قزوین به تبریز (از نظر پایبندی به مشروطیت) نزدیک بود.در رشت درآغاز آشفتگیهایی پیدا شد؛ ولی زود از میان رفت و درآنجا نیز جنبش و کوشش به راه خود افتاد و ما خواهیم دید که در پیش آمدهای آینده(حوادث مربوط به مشروطیت)، گیلان همیشه همدست آذربایجان است.» (کسروی، احمد.تاریخ مشروطه ایران، ص ۲۶۴ )
اگر جنبش مشروطهخواهی ایران به فلک بسته شدن سیدهاشم قندی و چند تن از تجار تهران توسط علاءالدوله، حکمران مستبد پایتخت و عوامل محرکی چون ماجرای موسیو نوز بلژیکی، رئیس گمرک، در تهران آغاز شد، با خیزش تهران و تحصن مردم در سفارت انگلیس و حرم حضرت عبدالعظیم و قم و در تبریز و رشت هم با تحصن و اعتراضات مردمی، مظفرالدین شاه بیمار را واداشت تا در واپسین روزهای عمر فرمان تاسیس دارالشوری را صادر کند و مرحله اول کار مشروطهخواهی به نیکی به پایان برسد؛ اما با پادشاهی محمد علی میرزا که تحت تاثیر آموزههای معلم روسی خود، شاپشال، گرایش به همسایه شمالی داشت و مشروطه و مشروطهخواه به مزاجش سازگار نبود، اوضاع به گونهای دیگر رقم خورد. چون محمدعلی شاه برای اداره و مهار اوضاع، اتابک (امینالسلطان) را که در اروپا بود به تهران فراخواند، در انزلی اهالی شهر راه بر اتابک از فرنگ برگشته، بستند و تا از مجلس تلگراف نیامد که راه بگشایند اجازه پیاده شدن از کشتی را به وی ندادند. وقتی اتابک به تهران رسید و همراه با شاه فضا را آماده مقابله با مجلس و مشروطیت نمود، اعتراضات آغاز شد.
در گیلان هم مردم شهرهای رشت و لاهیجان و انزلی و لنگرود بازارها را به نشانه اعتراض بستند و جمعی کفن پوش هم از فومن و کسما و اسالم برای همراهی با مشروطهخواهان به رشت آمدند (مشروطه گیلان،یادداشتهای رابینو، ص ۱۰). سرانجام پس از مدتی کشمکش و جنگ غیرعلنی میان مشروطهخواهان با شاه و ایادیاش، ابتدا با ترور اتابک توسط عباس آقا صراف تبریزی و بعد با حادثه دوشان تپه و سوءقصد به جان شاه، ماجرا وارد مرحله تازهای شد. تروری نافرجام که هنوز راز آن بهطور قانعکنندهای مکشوف نشده و گروهی آن را دستپخت حیدر خان برقی (حیدر عمو اوغلی)، از مشروطهخواهان قفقاز (البته ایرانیالاصل) میدانند و جمعی هم ماجرا را ساختگی و کار خود شاه و دربار برای فراهم آمدن بهانه جهت حمله به مجلس، ارزیابی مینمایند. آیا اگرترور اتابک و سپس سوءقصد به جان شاه رخ نمیداد، امکان آشتی بین شاه و آزادیخواهان و بازگشایی مجلس میسر بود؟
آیا تندزبانیهای برخی مطبوعات (از جمله مساوات) به شاه و خانوادهاش، مانع این آشتی شد یا محمدعلی میرزا کسی نبود که کوتاه بیاید؟ به هرحال هرچه بود، این حادثه پایان ماه عسل ظاهری شاه و مشروطهخواهان بود و سرانجام به فرمان شاه مجلس شورای ملی به توپ بسته شد و در محوطه باغ شاه، طناب مجازات به گردن از مو باریکتر اصحاب قلم و اندیشه انداخته شد و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی به قتل رسیدند! اینچنین شد که تهران زیر چکمههای بریگاد قزاق، بغض کرده و خاموش به انتظار نشست و تبریز هم که بهپاخاست توسط قوای دولتی به فرماندهی عینالدوله و سپهدار تنکابنی به محاصره درآمد و از دیگر شهرها هم هیچ صدایی برنخاست و همه خاموش شدند غیر از رشت که در آنجا جنگی هم در گرفت ولی در آنجا هم مستبدان بر مشروطهطلبان چیره شدند؛ بنابراین اگر مثلث مشروطهخواهی ایرانیان را در مرحله اول(از تلاشهای صورت گرفته برای امضای فرمان مشروطیت تا قبل از به توپ بسته شدن مجلس)، تهران و تبریز و گیلان تشکیل میدادند و کانون اصلی در تهران بود در مرحله بعدی (از به توپ بسته شدن مجلس تا فتح تهران) اضلاع این مثلث به تبریز، گیلان و اصفهان تغییر کرد. تبریز که خود درگیر محاصرهای فرسایشی بود و از طرفی همه محلات آن هواخواه مشروطه نبودند. اگر امیر خیز و خیابان و نوبر و مارالان و... یاور مشروطه بودند، در عوض دَوَچی و سَرخاب و ششکلان و... طرفدار محمدعلی شاه بودند و حتی در مرحلهای از جنگ، محله امیرخیز به رهبری ستارخان یک تنه در برابر قوای استبداد میجنگید و ستارخان بر آن عقیده بود که اگر در میان شهرها یکی به یاری تبریز به قیام برخیزد، تبریز از تنگنا خارج خواهد شد.
ایران خسته و زجردیده از شلاق استبداد، تهران غمزده و فسرده در چنگ یاران لیاخوف و تبریز هم در محاصرهای سخت گرفتار و دچار چنددستگی بین محلات، بنابراین باید حرکتی آغاز میشد. گیلان ظاهرا ساکت بود و به قول رابینو اسم مشروطه دیگر در گیلان برده نمیشد اما در خفا و در جلسات کمیته سری ستار رشت و دیگر انجمنهای مشروطهخواه گیلان خبر دیگری بود. اعضای کمیته سوسیال دموکرات قفقاز هم که در حوادث بعدی نقش موثری داشتند، با کمیته سری رشت مربوط شدند و از آنسو دوباره اعتراضات مردمی آغاز شد از جمله در ماجرای روز عاشورا در رشت که به اعتراض مردمی و تجمع در برابر دارالحکومه انجامید و رفتار تند حاکم، آقابالاخان سردار افخم، زمینه شورش را فراهمتر نمود تا اینکه نقشه قتل حاکم گیلان و تصرف شهر طراحی شد.
آن اتفاق که ستارخان منتظرش بود با همدستی مشروطهخواهان گیلانی به رهبری میرزاکریم خان رشتی، معزالسلطان، عمیدالسلطان و میرزاحسین خان کسمایی با اعضای فرقه سوسیال دموکرات قفقاز و داشناکهای ارمنی به رهبری یپرمخان، در رشت فراهم آمد. ماجرا از قتل آقابالاخان سردارافخم، حاکم مستبد گیلان و از دشمنان قسم خورده مشروطیت، در باغ مدیرالملک،با نقشه میرزاکریمخان رشتی، آغاز شد و در پی آن جنگی در شهر درگرفت که رهبریش را معزالسلطان رشتی، میرزاحسین خان کسمایی، میرزاکوچک خان رشتی، یپرمخان و والیکوی گرجی به عهده داشتند. در این جنگ رشت به دست مشروطهخواهان افتاد و نخستین شهری شد که کاملا از زیر فرمان شاه خارج گشت.
در این حین پیروزی بزرگ دیگری هم برای مشروطهخواهان بهدست آمد و آن همانا جدایی محمدولیخان خلعتبری (سپهدار تنکابنی) از جمع مستبدان و پیوستن او به مشروطه طلبان بود. چند روز بعد از آزادی گیلان از دست ایادی شاه، سپهدار به دعوت مشروطهخواهان گیلان به رشت آمد و بار دیگر حکومت گیلان را بهدست گرفت. از اینجا به بعد کانون اصلی مشروطهخواهی، گیلان بود و قلب جنبش در این خطه سرسبز میزدو سرنوشتش به مردمان این سامان وابسته شده بود. محمدعلی شاه از توفیقات مشروطهطلبان گیلان و برگشتن سپهدار از خود، به خشم آمده و تلگرافی تهدیدآمیز برای او فرستاد.سپهدار هم جواب محکمی داد مبنی براینکه گیلانیان احدی از قوای اعزامی را که شاه تهدید به گسیل آنها نموده بود، زنده نخواهند گذاشت. به قول سیداشرف الدین حسینی که در نسیم شمال در همان زمان سرود:
هرکه با اهل گیلان در افتاد
نامش از لوح امکان بر افتاد
(فخرایی،ابراهیم. گیلان در جنبش مشروطیت،ص 146)
بعد از آنکه نظام مشروطه در گیلان پاگرفت و نهادهای مدرنی چون بلدیه (شهرداری) تاسیس شد و کارها به سامان درآمد و گیلانیان توانستند الگویی جدید به هموطنان گرفتار استبداد خویش نشان دهند، حرکت سپاه گیلان به سوی پایتخت آغاز شد. رهبری این سپاه با یپرم خان ارمنی، معزالسلطان، علیمحمدخانتربیت، سالار فاتح و میرزا حسینخان کسمایی بود.درواقع مشروطهخواهان گیلانی با حرکت نظامی خود بهسمت مرکز، تحرکی به اوضاع وامانده در بنبست دادند و با فتح قزوین، موجی از شادی و شور و امید به دل آزادیخواهان ایرانی راه یافت.
درحالی که مجاهدین گیلان با فتح قزوین آمادهتر شده و سودای تصرف پایتخت را در سر میپروراندند، مجاهدین بختیاری هم که اصفهان را در ید تصرف خویش درآورده بودند، همگام آنان شدند و طرفین، هر یک از سویی، به سمت پایتخت حرکت کردند. جالب آنکه سپهدار تنکابنی که مماشات را بیشتر میپسندید و در همین ایام وعدههایی هم از عوامل شاه دریافت نموده بود، دفعالوقت میکرد. یک تن اما در این میان بیمحابا به سمت پایتخت پیش میرفت و او یپرمخان بود که فرماندهی مجاهدین گیلان را برعهده داشت و قوای او در دونقطه ینگی امام و کرج، بر سپاه تهران غلبه کردند و در بادامک هم همراه بختیاریها بار دیگر بر قشون شاه فائق آمدند و سرانجام در روز ۲۲ تیرماه سال ۱۲۸۸ وارد پایتخت شدند. با فتح تهران توسط قوای گیلانی و بختیاری، محمد علی شاه از سلطنت خلع و فرزندش احمد شاه بهجای او برتخت نشست و عضدالملک، رئیس ایل قاجار بهعنوان نایب السلطنه تعیین شد.
خلاصهای از وقایع مشروطه و جنبش گیلان را تیتروار مرور کردیم. اما چرا گیلان یکی از کانونهای اصلی مشروطیت شد؟ ایده مشروطهخواهی البته با معانی و تفاسیر خاص آن نزد گیلانیان به مدتی پیش از جنبش مشروطه برمی گردد. «فکر دموکراسی اجتماعی در گیلان (بهویژه شهرهای رشت و انزلی) نسبت به سایر قسمتهای ایران در همان زمان بهخاطر سطح فرهنگ و بینش اجتماعی، محسوستر و بالاتر بود. از مرحوم میرزا غلامرضا صنیعی (مدیر دبیرستان اسلامی رشت) که مقام شایستهای را در تاریخ فرهنگ این استان داراست نقل میکنند که میگفت دانشمندان شهرهای دیگر علاقه داشتند که در گیلان یا مدرسه تاسیس کنند یا فرزندان خود را برای کسب دانش بهمدارس جدیدالتاسیس گیلان بفرستند.» (همان منبع، ص ۱۲۵. به نقل از : تدین،عطاء اله. تاریخ گیلان_نقش گیلان در نهضت مشروطیت ایران_ ص ۲۲۶) حتی در زمان حکومت عضدالسلطان بر گیلان که چندی قبل از جنبش مشروطیت بود، روشنفکران گیلانی به وی پیشنهاد تشکیل مجلسی مشورتی از نمایندگان ملاکین و پیشهوران در دارالحکومه گیلان را دادند تا امور اداری این سامان با صلاح اندیشی هیات مزبور به موقع به اجرا درآید. هرچند عضدالسلطان این پیشنهاد را نپذیرفت و پیشنهاددهندگان را مورد عتاب و توبیخ قرار داد. (فخرایی،گیلان در جنبش مشروطیت، ص ۳۳ )مطلب فوق به خوبی گویای اندیشههای بلند و مترقی گیلانیان، آن هم قبل از آغاز جنبش مشروطهخواهی ایرانیان است.
مدارس نوین متعددی که در شهرهای مختلف گیلان همچون رشت، لاهیجان، انزلی، آستارا، ماسوله،لنگرود و... تاسیس شدند، نیز نقش مهمی در شکلگیری اندیشههای نوین (بهویژه در حرکتهای بعدی) ایفا کردند. از طرفی گیلان به دلایل جغرافیایی و تاریخی دیگری هم، کانون اصلی مشروطهخواهی بود. در آن روزگاران گیلان تنها دروازه ایران به اروپا به شمار میرفت و هرکس سودای سفر به فرنگستان داشت، باید به گیلان آمده و در بندر انزلی سوار برکشتی، رهسپار مغرب زمین گردد. این مساله از سوی دیگر موجب حضور اتباع کشورهای اروپایی و برقراری ارتباطات فرهنگی و اجتماعی بیشتر گیلانیان با دنیای مدرن هم میشد. این بود که در آستانه انقلاب مشروطه، گیلانیان بهلحاظ فکری برای تحول و نوگرایی و رهایی از نظام فرسوده و کهن دیکتاتوری، آمادهتر بودند. با آن که این مشروطهخواهی بهویژه در میان تودهها بعضا معانی متفاوتی با آنچه در غرب به آن اطلاق میشد، میداشت ولی هرچه بود میل به در هم شکستن نظام فئودالیستی در عرصه منطقهای و حکومت دیکتاتوری در سطح ملی (بهعنوان مسبب اصلی مشکلات منطقهای ناشی از نظام ارباب _رعیتی) در گیلانیان بهوفور یافت میشد. رابینو مینویسد: «پانصد(تن) از رعایا در مسجد خواهر امام از تعدیات مالکین متحصن شدند، بلکه گفتند ما دیگر مالالاجاره نمیدهیم. بالاخره به آنها اطمینان میثاق جدیدی دادند.آنها متفرق شدند. اهالی شهر و ده معنی مشروطه را درست نمیدانند و در غیر مورد خود این کلمه را معنی میکنند و همین مساله باعث اشکالات است.» (روشن، محمد. مشروطه گیلان،یادداشتهای رابینو، ص۶).
در حقیقت عصیان در برابر نظام فئودالیستی زورگوی حاکم بر روستاهای گیلان، به جنبش تودههای روستایی، شوری دیگر میبخشید. البته جنبش دهقانی و روستایی مشروطیت گیلان ریشه در جنبشهای روستایی گذشته از جمله شورشهای دهقانی گیلکان در عصر صفویه داشت و دنباله آن را در سایر ماجراهای سیاسی معاصر هم میتوان مشاهده نمود. نماد این جنبش در عصر مشروطه، امثال سید جلال شهرآشوب (سیف الشریعه) و رحیم شیشهبر به شمار میرفتند.
که خواهان عدم پرداخت مالالاجاره توسط رعایا به ملاکان و تقسیم عواید و محصولات بین آنها بودند. این امر تضادها و درگیریهایی را هم بین این اشخاص و برخی از اعضای انجمن رشت که خود از ملاکان و ثروتمندان بودند، نیز ایجاد مینمود. ماجرای سید جلال شهرآشوب در لشتنشا در همین زمینه به روایت رابینو جالب توجه است: «سیدجلال شهرآشوب که یکوقت نماینده از طرف اصناف بود با دو سه نفر دیگر به لشتنشا که ملک مختص امینالدوله است فرستاده از برای تشکیل انجمن. از اعمال او شکایت بسیار رسید و او را به رشت احضار کردند. نیامد و معلوم میشود که صیغه امینالدوله (را) به عقد خود درآورده است و خود را سیدجلالالدین شاه موسوم کرد، و هفت سال مالالاجاره و مالیات را به رعایا بخشید و به این بهانه دو سه هزار نفر رعایا دور خود جمع کرده ادعای سلطنت میکرد و حکم انجمن نمیخواند.» (همان منبع، ص ۱۷) بهگونهای که از روایت رابینو از این ماجرا برمی آید، این طرفداری از طبقه محروم روستایی برای برخی از مدعیان آن (از جمله سیدجلال شهرآشوب) بیفایده هم نبوده است!