تاریخ نگاری اجتماعی – اقتصادی در مکتب آنال

کدخبر: ۲۲۱۵
مکتب تاریخ‌نگاری آنال (Annales School) یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین مکتب‌های تاریخ‌نگاری در قرن بیستم است که در فرانسه شکل گرفت. بنیان‌گذاران این مکتب، مارک بلوخ و لوسیان فِبری از سال۱۹۲۹ نشریه‌ای به نام «Annales d'histoire économique et sociale» (سالنامه تاریخ اقتصادی و اجتماعی) منتشر کردند. دلمشغولی اصلی تاریخ‌نگاران آنال، بررسی ابعاد مختلف زندگی انسانی، از جمله فرهنگ، جغرافیا، اقلیم و روان‌شناسی اجتماعی است. این رویکرد چندبعدی به تحلیل عمیق‌تری از تاریخ کمک می‌کند.
تاریخ نگاری اجتماعی – اقتصادی در مکتب آنال
نویسنده: فرداد گوران

یکی از مفاهیم کلیدی در مکتب آنال، مفهوم «زمان طولانی»/ (Longue Durée) است که به بررسی تغییرات تدریجی و عمیق در تاریخ می‌پردازد، نه فقط رویدادهای کوتاه‌مدت و فوری. تاریخ‌نگاران آنال از منابع مختلفی مانند اسناد تاریخی، ادبیات، هنر و حتی داده‌های علمی برای تحلیل‌های خود استفاده می‌کنند. این مکتب به زندگی روزمره مردم و تجربیات آنها توجه ویژه‌ای دارد و سعی می‌کند تا تاریخ را از منظر زندگی عادی مردم بررسی کند. مکتب آنال تاثیر زیادی بر تاریخ‌نگاری مدرن گذاشته است و بسیاری از تاریخ‌نگاران معاصر از روش‌ها و رویکردهای این مکتب الهام گرفته‌اند. این مکتب باعث گسترش دامنه مطالعات تاریخی و توجه به جنبه‌های مختلف زندگی انسانی شد.

مارک بلوخ (Marc Bloch) یکی از بنیان‌گذاران مکتب تاریخ‌نگاری آنال و یکی از تاثیرگذارترین تاریخ‌نگاران قرن بیستم بود. او در سال۱۸۸۶ در فرانسه به دنیا آمد و در سال۱۹۴۴ به‌دلیل فعالیت‌های ضد نازی به قتل رسید.

تقریبا بعد از ۱۹۲۰ میلادی و همزمان با طرح مکتب ساختگرایی در فلسفه و علوم اجتماعی، مارک بلوخ و لوسین فور (بنیان‌گذاران تاریخ‌نگاری مکتب آنال) بر ضد تاریخ‌نگاری سنتی روایی اروپایی برخاسته، نوعی تاریخ‌نگاری مساله‌محور را مطرح کرده بودند که به پرسش‎‌های بزرگ از طریق بررسی منظم تحولات ساختاری پاسخ دهند.

از سال۱۹۲۰ به بعد، تاریخ‌نگاران نسل نخست مکتب آنال (لوسین فور، مارک بلوخ و فرناند برودل) چند ویژگی را طی تکامل مکتب خود به‌عنوان صفات اصلی مکتب آنال مطرح ساختند:

  رویگردانی از تمرکز صرف بر تاریخ‌نگاری روایت‌گرانه و پوزیتیویستی منحصر به موضوعات سیاسی و درباری (مکتب رانکه) و تاکید بر تاریخ اقتصادی و اجتماعی یا به قولی «تاریخ وسیع‌تر و انسانی‌تر» که تمام فعالیت‌های انسان را شامل شود و با نقل وقایع کمتر مرتبط باشد تا تحلیل «ساخت».

 

  بهره‌گیری از پیشرفت‌های رشته‌های همسایه و هم‌پیوند (جغرافیا، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، زبان‌شناسی، انسان‌شناسی، قوم‌شناسی، متخصصان مطالعه مذاهب) و ادبیات با تاریخ.

  ضرورت استفاده نقادانه از منابع و گسترش مفهوم متداول منابع تاریخی، به‌نحوی که کلیه آثار به‌جامانده از گذشته در هر شکل و با هرنوع و کیفیتی به‌عنوان منبع تاریخ‌نگاری به حساب آیند.

 

  ضرورت توجه به تقدم تفکر خلّاق در جریان کار علمی و اهمیت تدوین چارچوب نظری انعطاف‌پذیر به‌عنوان نقطه شروع «تولد شناخت تاریخی» و به‌عنوان راهنمای جمع‌آوری اطلاعات لازم و مناسب. این امر سبب می‌شود که رازهای سر به مُهر منابع تاریخی که از فرآیندهای مهم‌تری حکایت می‌کنند، برملا شوند و مسائلی مطرح شود که به‌هیچ‌وجه از ظاهر وقایع و معنای ظاهری آنها قابل استنباط نیستند.

  ضرورت حفظ رابطه متقابل بین نظریه و روش و تصحیح دائمی این دو با شروع و ادامه فرآیند پژوهش.

  ضرورت حفظ عینیت در پژوهش‌های تاریخی و استفاده بجا از اسناد و مدارک تاریخی، آن هم در حجمی خیره‌کننده و در نتیجه مقابله با دگماتیسم در هر شکل و قالب و لباسی و پرهیز از تعمیم‌های ناروا و بدون تجزیه و تحلیل دقیق شرایط جامعه‌های حاکم بر رخدادها.  در عین حال آنالیست‌هایی چون بلوخ اهل تعمیم و استفاده محتاطانه از واژه‌های کلی چون فئودالیسم بودند.

  پرداختن به انبوه بی‌پایانی از جزئیات و ریختن آنها در چارچوبی علمی با استفاده از تئوری‌های علوم و رشته‌های هم‌پیوند با تاریخ.

نسل دوم

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، در آثار مورخان نسل دوم مکتب آنال پنج گرایش عمده به چشم می‌خورد:

  انجام مطالعاتی مربوط به تاریخ روستایی و تاریخ محلی بر پایه پژوهش‌های جغرافیایی و منطقه‌ای.

 بررسی‌هایی در تاریخ اقتصادی، جمعیت‌شناسی و جغرافیایی از طریق تجزیه و تحلیل‌های کمّی (مبتنی بر آمار و علم حساب و احتمالات) هدایت‌شده توسط نظریه و در جهت اثبات آن نظریه‌ها.

  مطالعات انسان شناختی فرهنگ‌های غیراروپایی در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین.

  پژوهش‌های مربوط به زندگی روزمره در گستره تاریخ و توجه به عادات و الگوهای زندگی، به‌ویژه آداب مربوط به غذاخوردن چه از نظر زیست‌شناسی چه از نظر رفتار اجتماعی.

- تحقیقاتی در زمینه دیدگاه‌ها و جهان‌بینی‌ها با تاکید بر افکار عمومی، خرد جمعی فولکلور و تجزیه و تحلیل ساختاری اسطوره‌ها و افسانه‌ها. گرایش‌های فوق را در تحقیقات بسیاری دیگر از مورخان اروپایی در همان زمان، چون برتولد اشپولر، مغول‌شناس نامدار آلمانی می‌توان یافت که مثلا در بررسی تاریخ اردوی زرین، برخلاف دیگر مورخان که بر فتوحات و تاریخ سیاسی مغولان تاکید داشتند، بر وجوه متنوع حیات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ مغولان متمرکز بود. علی مظاهری، مورخ ایرانی نیز شبیه به چنین فضایی را در کتاب زندگی مسلمانان در قرون وسطی ترسیم کرده بود.

فرناند برودل، ایده تاثیرات جبری محیطی را مطرح کرده بود. یعنی عقیده‌ای که مرکزیت و محوریت جهان طبیعت در تاریخ انسانی را باور دارد. یعنی تاریخ بشر تاریخ پایان‌ناپذیر تلاش انسان در برابر عناصر مختلف است. اما لوسین فور در کتاب مقدمه‌ای جغرافیایی بر تاریخ بر جبر جغرافیا تاخته، اعلام کرد که «آدمی در انطباق با محیط جغرافیایی همواره ممکن‌ها را فراروی دارد و نه ضرورت‌ها را. با تحقق بخشی از آنچه امکان تحقق دارد، در توسعه آینده جوامع انسانی میزانی از تعیین‌شدگی حکمفرما می‌شود لیکن آدمی هرگز نه قدرت تغییر (چه کم و چه بیش) را از دست می‌دهد و نه امکان انتخاب از همه آنچه را که ممکن است و با انتخاب بخشی از همه ممکن‌ها، امکانات جدیدی‌زاده می‌شوند.»

تفکر آنالیست‌ها در باب تولید اقتصادی و نقش آن در تاریخ، برآمده از رویارویی آنان با مورخان مارکسیست بود که هر دو تاکید بیشتری بر نقش تولید داشتند؛ درحالی‌که مورخان مارکسیست خواستار بررسی بینش اولیه و نسبتا سخت‌گیرانه خود در باب تاریخ زمین و تداوم بلندمدت آن شده‌اند تا مفاهیم شیوه‌های تولید را مورد تجدید نظر قرار دهند.

آنالیست‌ها باور داشتند که معلومات متراکم‌شده ناشی از تحقیقات دسته‌جمعی پژوهندگان و جمع‌آوری اطلاعات توسط محققان دفترنشین و اداری هر دو فاقد خصلت انسان‌دوستی هستند و هر دو مصالح عالیه بشریت را به دست فراموشی می‌سپارند.

مارک بلوخ با این رویکردها و نظریاتش، تاثیر عمیقی بر تاریخ‌نگاری مدرن گذاشت و مکتب آنال را به یکی از مهم‌ترین مکتب‌های تاریخ‌نگاری تبدیل کرد. آثار او هنوز هم مورد مطالعه و توجه تاریخ‌نگاران قرار دارد.

کتاب «جامعه فئودالی» (La Société Féodale) نوشته بلوخ، یکی از آثار مهم و تاثیرگذار در تاریخ‌نگاری قرون وسطی است. این کتاب در دو جلد منتشر شده و به بررسی ساختار اجتماعی و اقتصادی دوره فئودالیته در اروپا، به‌ویژه در فرانسه می‌پردازد.

بلوخ در این کتاب بررسی روابط میان لایه‌های مختلف اجتماعی، از جمله اشراف، دهقانان و روحانیون را سرلوحه کار نظری خود قرار داده است. او به جای تمرکز صرف بر وقایع سیاسی، به بررسی عواملی چون اقتصاد، فرهنگ و زندگی روزمره مردم توجه نشان داده است. این رویکرد چندبعدی به خوانندگان کمک می‌کند تا تصویر جامع‌تری از جامعه فئودالی به‌دست آورند.

یکی از محورهای اصلی کتاب، بررسی نقش زمین و مالکیت در ساختار فئودالی است. بلوخ نشان می‌دهد که چگونه کنترل زمین و منابع طبیعی بر روابط اجتماعی و اقتصادی تاثیر گذاشته است. این کتاب همچنین نقدی بر روش‌های تاریخ‌نگاری سنتی است که بیشتر بر وقایع سیاسی تمرکز دارند. بلوخ تاکید می‌کند که برای درک بهتر تاریخ، باید به عمق زندگی اجتماعی و اقتصادی توجه کرد.

کتاب«جامعه فئودالی» نه تنها به‌عنوان یک منبع معتبر در تاریخ‌نگاری قرون وسطی شناخته می‌شود، بلکه یک اثر بنیادین در مکتب آنال نیز محسوب می‌شود. تاکید بلوخ بر تحلیل‌های اجتماعی و اقتصادی، الهام‌بخش نسل‌های بعدی تاریخ‌نگاران بوده است.