حکمرانی ناکارآمد
اگر فقط تورقی در کتابِ روزگاران دکتر عبدالحسین زرینکوب (انتشارات سخن، ۱۳۷۴) انجام پذیرد، روشن میشود که تاریخ سیاست در ایران عموما با خشونت، حذف، تبعید، انحصار، ثروتاندوزی، تیولداری، حیلهگری، دروغ، بیثباتی و تحریف همراه بوده است. در کتاب«اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» این نویسنده (چاپ چهاردهم، ۱۳۹۹) آمده است (صص ۱۰۲-۱۰۰): آقامحمدخان قاجار از بیرحمترین رجال سیاسی جهان به شمار میرود… در مدت شانزده سال توانسته بود در شرق، شمال و شمالغرب کشور، تمام مدعیان قدرت و سلطنت را با نهایت خشونت از میان بردارد و در نهایت… بقیه مدعیان را نیز با بیرون آوردن چشم آنها به زانو درآورد. او پس از جلوس به سراغ شاهرخ و نادرمیرزا از بازماندگان افشاریه رفت. به دستور آقامحمدخان قاجار، حلقهای از خمیر بر سر شاهرخ درست کردند و سرب گداخته در آن ریختند… میل آقامحمدخان به غلبه، عشق به قدرت و حرص در جمعآوری ثروت در وی بهصورت شهوتی دیوانهوار درآمده بود و برای تحقق آنها، هر کس و هر چیز را در مقابل خود مییافت، خُرد میکرد و بهشدت درهم میشکست.
او سوءظن و بیاعتمادی عمیقی نسبت به همه اطرافیان خود داشت. آقامحمدخان قاجار در سن ۶۳سالگی توسط عدهای از فراشان خود در سال۱۱۷۰ شمسی کشته شد. چرا ایرانیان در سیاستورزی و حکمرانی دائما شکست خوردهاند؟ کدام ویژگیها باعث میشوند که در علم، صنعت، پزشکی و ادبیات موفق باشند؟ چرا موفقیت در موارد فوق به پایداری و موفقیت و سربلندی در قدرت و سیاستورزی نمیانجامد؟ کجا باید سراغ علتها بگردیم؟ افکار؟ فرهنگ؟ جغرافیا؟ شخصیت؟ نظام فاقدمدیریت شفاف اقتصادی؟ یا ساختار سیاسی شمولگرا؟ یا کدام ترکیب از این علتهای محتمل؟ کدام علت اصلی است و ثقل ناکامیهای سیاست و حکمرانی را توضیح میدهد؟ اگر هر کدام از این خوشههای علّی (Causal Clusters) درصدی دارند، تسلسل آنها به چه صورت است؟ چرا ما در حوزه فکر، یکدیگر را تحمل نمیکنیم؟ چرا دیگری را که متفاوت میاندیشد، با القاب حذف میکنیم؟
در مدیریت یک موسسه، یک ساختمان، یک محله و حتی یک خانواده، همان خصوصیات انحصارطلبی، حذف و خودحقپنداری جاری است. اگر در فنون و تخصصها، موفقیت هست چون رستگاری فردی است. همین که جمعی در میان باشد، کار به حذف و انحصار میکشد و حقیقت طبع آدمی به گونهای است که در سفسطه و مغلطهپردازی برای اشتباهات خود فوقالعاده هنرمند است. به عبارت دیگر و با پرسشی متفاوت، چرا ایرانیان به رستگاری جمعی فکر نمیکنند؟ در زیر یک به یک موضوع رستگاری جمعی را با گونهشناسی افکار، فرهنگ، جغرافیا، شخصیت، نظام اقتصادی و ساختار سیاسی شمولگرا میسنجیم:
آیا افکار مختلف ما باعث شده است تا نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟ ولی آیا جامعه یا کشوری در جهان وجود دارد که در آن تکثر فکر وجود نداشته باشد؟ به تعداد انسانها فکر وجود دارد. در کشورهای غربی که قرارداد اجتماعی رایج است، طیفی از اندیشهها وجود دارد که معمولا در قالب نظام حزبی با هم رقابت میکنند. افرادی مانند تلکوت پارسونز و آنتونی گیدنز عمری را در نظریهپردازی برای ایجاد هارمونی میان حکومت و مردم سپری کردهاند. نظام حزبی کارآمدترین روش برای مدیریت افکار گوناگون است. پس تکثر اندیشه خود به خود دلیلی برای استبداد و اقتدارگرایی ایرانی نیست؛ هرچند فقدان نظام حزبی در تاریخ ایران باعث حذف افکار رقیب شده است.
آیا مشکل در فرهنگ است؟ ضمن اینکه دهها تعریف از فرهنگ وجود دارد، اما برای پیشبرد بحث و بهرهگیری از یک تعریف کاربردی، آن را به «نظام باورهای یک فرد یا نظام اجتماعی» خلاصه میکنیم. باور، غلیظتر و مستحکمتر از فکر و افکار است. فکر سیال است ولی باور، با تعصب، احساسات و تعهد همراه است. فکر ممکن است با یک کتاب یا سخنرانی تغییر یابد، اما باور بادوامتر است. چالشِ باور و حکمرانی در آنجاست که اگر قرار باشد تنها یک باور در حکمرانی جاری باشد بهطور طبیعی خروجی آن، حذف و انحصار است. راهحلی که در جامعه بشری طراحی و تجربه شده است برای آنکه تنها یک باور بر امورِ یک جامعه مسلط نشود، نظام حزبی است.
در آخرین انتخابات پارلمانی آلمان، احزاب کلیدی به ترتیب ۲۶، ۲۴، ۱۵و ۱۲درصد آرا را کسب کردند و برای ثبات، استحکام و تداوم نظام سیاسی و احترام به تکثر باورها در جامعه، دولت ائتلافی تشکیل دادند. پهلوی دوم در ۱۲اردیبهشت۱۳۵۴، چارچوبی را اعلام کرد و از همه ایرانیان خواست که به آن چارچوب/ باور وفادار و متعهد باشند. او گفت: همه کسانی که به اصل سلطنت، قانون اساسی و اصول انقلاب سفید اعتقاد داشته باشند، عضو حزب رستاخیز خواهند شد. در غیر این صورت جایی در سیستم ندارند و میتوانند گذرنامه خود را بگیرند و از ایران بروند (صفحه۲۴۷ کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی). به عبارت دیگر، مارکسیستها و مذهبیون که باورهای متفاوت داشتند، جایگاهی نداشتند. نتیجه آن شد که مارکسیستها به اروپا و آمریکا رفتند و مذهبیون به سوریه، لبنان، لیبی، مصر و عراق و با دو دهه فعالیت گسترده سیاسی-تبلیغاتی، فضای بینالمللی و داخلی را علیه شاه برانگیختند.
حکمرانی میتواند با یک باور باشد مشروط به اینکه باورهای دیگری در انتخابات و مدیریت کشور، نمایندگی داشته باشند و فرصت پیدا کنند تا رقابت کنند. مهمتر از این مساله، هدف از حکمرانی چیست؟ صرفا حل مسائل یک جامعه. اگر هم گروهی معتقد است که باورهای او موثرتر از باورهای دیگران است، باید خود را در مدیریت و حل مسائل نشان دهد. اگر عملکرد او جواب نداد یا باید ائتلاف کند یا اجازه دهد باورهای دیگر مسائل یک جامعه را حل کنند. بنابراین، باورهای مختلف خود به خود باعث اقتدارگرایی نمیشوند، بلکه فقدان مدیریت آنها به استبداد میانجامد. آیا جغرافیای ما باعث شده است نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟
شیلی یک باریکه جغرافیایی است و بسیار موفق. سنگاپور یک جزیره است و فوقالعاده موفق. هند جغرافیایی وسیع دارد و تقریبا با همه همسایگان خود تنش دارد؛ ولی hub جهانی نرمافزار شده و به زودی اقتصاد سوم جهان خواهد شد و روز به روز احترام و شأن جهانی آن در حال افزایش است.
ترکیه که پیچیدهترین ژئوپلیتیک را دارد و در پنج عرصه جغرافیایی (دریای سیاه، اروپا، مدیترانه، قفقاز و خاورمیانه) مدیریتِ امنیتی میکند، بیش از ۴۰میلیون نفر توریست جذب کرده است و از شهروندان هیچ کشوری ویزای ورود نمیخواهد و باورهای مختلف را در جامعه خود نهادینه کرده است. جغرافیا و ژئوپلیتیک مانعی برای حکمرانی مطلوب نیست، بلکه بستگی به درایت مدیران دارد. در ادامه بررسی خوشههای علّی، این پرسش مطرح میشود که آیا شخصیت یا کاراکتر ما باعث شده است تا حکمرانی نامطلوب تاریخی داشته باشیم؟ زمانی شخصیت مهم میشود که سیستم مدیریت اُلیگارکیک یا حکمرانی عدهای معدود (Oligarchic) باشد و شهروندان و مجریان مجبور شوند تا خود را نه به مجموعهای از قواعد و مقررات بلکه به افراد متصل کنند.
در صفحه ۲۱۲ کتاب یادشده آمده است: محمدرضاشاه انتقاد نزدیکترین افراد به خود را برنمیتابید. حتی شخصی مانند منوچهر اقبال که پزشک بود و متملقترین فرد سیاسی کل دوره ۵۷ساله خاندان پهلوی شمرده و گفته میشود ۷۰پست و مقام داشت و ۱۴سال رئیس شرکت نفت بود، هنگامی که پس از برکناری در آبانماه سال۱۳۵۶ به شاه نامه نوشت و از نارضایتی مردم خبر داد، محمدرضا شاه در جواب گفت که او (اقبال) در جریان نیست و شاه بهتر میداند. منوچهر اقبال همین که از قدرت کنارهگیری کرد، منتقد سیستم شد .او در ۴ آذر ۱۳۵۶ چند هفته پس از کنارهگیری از قدرت فوت کرد. شخصیت دونالد ترامپ و جو بایدن بسیار با هم متفاوت است؛ اما عملکرد هر دو در برابر یک سیستم عظیم حقوقیِ تفکیک قوا و افکار عمومی قرار دارد و اجازه نمیدهند خلقیات آنها مبنای مدیریت کشور شوند.
شخصیت خانم آنگلا مرکل و اولاف شولتز تفاوتهای اساسی دارد؛ اما حکمرانی هر دو در یک سیستم ائتلافی در درون پارلمان انجام میپذیرد. ویژگیهای شخصیتی آنها (Idiosyncrasies) در حداقل تاثیرگذاری بر حکمرانی قرار دارند. رضا نیازمند از مدیران اقتصادی پهلوی دوم درباره محمدرضاشاه چنین میگوید (صفحات ۱۹۲-۱۹۱ کتاب): خوب البته شاه این رشد بیسابقه (اقتصادی در سالهای ۱۳۴۷-۱۳۴۱) را دید و ساواک هم که اخبار را به او میداد و میگفت اینها (عالیخانی وزیر وقت اقتصاد و ۵ معاونش) اصلا یک مشت آدم هستند به هم چسبیده و هماهنگ که هر کار بخواهند تصمیم میگیرند و اجرا میکنند. به نظر من شاید همین موجب شد که شاه از عالیخانی کمی بترسد. شاه از افرادی که کمی محبوبیت و شهرت پیدا میکردند، میترسید. شاید فکر میکرد یک روزی خارجیها بیایند پشت عالیخانی و او را وسوسهاش کنند شلوغی راه بیندازند و شاه را بردارند. همه مردم آن موقع میگفتند نخستوزیر آتی ایران عالیخانی است.
محمدرضاشاه بسیار مطالعه میکرد، جلسهای میگذاشت، با دقت گوش میکرد به پیشرفت اقتصادی و به اعداد و ارقام علاقه وافر نشان میداد؛ ولی او خود را شاه میدانست و احتمالا تصور میکرد که جمیع مسائل فقط در ذهن او شکل میگیرند و مدیرانی که با دستورِ کار محدود سازمانی نزد او میآیند «کل» را نمیبینند و متوجه ملاحظات او نیستند. او خود را فراتر از قاعده، آییننامه، اساسنامه و مصوبات میدانست و وقتی زیرمجموعهای، از خود درجهای از استقلال نشان میداد آزردهخاطر میشد و مقدمات حذف آنان را فراهم میکرد. شاید تنها دلیل مهم بقای امیرعباس هویدا صرفنظر از توانمندیهای شخصی و مدیریتی، اطاعت محض او بود. اینکه نظام تصمیمگیری در ذهن یک نفر متمرکز شود، طبعا به اشتباهات فراوانی منجر میشود. «کل» را باید جمع ببیند و نه فرد. «کل» را باید اجماع پارلمانی ببیند و نه فرد. ائتلافهای حزبی باید به «کل» برسند و نه یک فرد. اسدالله علم، شاه را لویی چهاردهم خطاب میکرد و شاه نیز از این تمثیل لذت میبرد؛ ضمن اینکه علم از این فرصت برای مالاندوزی استفاده میکرد درحدی که از افرادی که او را ملاقات میکردند پول میگرفت(صفحه ۲۱۲ کتاب).
شخصیت زمانی بروز میکند که تصمیمسازیها جمعی نباشند؛ زیرا اگر تصمیمِ جمعی اشتباه باشد، سریعتر اصلاح میشود؛ ولی در تصمیمسازیهای فردی، اذعان به اشتباه، به شوکت و ابهت فرد لطمه میزند. وقتی سیستم باشد، همه امور در قضاوتها و استنباطهای فردی خلاصه میشوند. امیرعباس هویدا، نخستوزیر به آنتونی پارسونز سفیر انگلیس میگوید (صفحه ۲۴۸): میدانی آنتونی تعریف اعلیحضرت از دیالوگ چیست؟ این است: من میگویم، شما گوش میکنید و اعلیحضرت تغییر نمیکند. پرویز ثابتی نفر دوم ساواک به صحبتی با هویدا در سال۱۳۵۲ اشاره میکند که اوج ناامنی افراد در حکمرانی تکنفره را نشان میدهد (صفحات ۲۴۸-۲۴۹): روزی با هویدا در ایام نخستوزیری درباره گروههای چریکی صحبت میکردیم و میگفتم که اینها سیانور به همراه دارند وقتی قرار ملاقات میگذارند سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند، فورا قورت بدهند و باعث مرگ سریع شود. هویدا گفت: ۲ تا از این قرصهای سیانور را به من بدهید. گفتم برای چه کاری میخواهید؟ در جواب گفت: اگر یک وقتی اتفاقی افتاد ما هم قورت بدهیم.
این مقدمه برای چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، دو عامل زیر را علل اصلی ناکامی ایرانیان در حکمرانی مطلوب قلمداد میکند: ۱) فقدان نظام مدیریت شفاف اقتصادی و ۲) فقدان ساختار سیاسیشُمول (Inclusive). به عبارت دیگر از ۶متغیر خوشههای عِلّی، دو مورد فوق بهعنوان یک نظر، مبنا هستند و چهار مورد دیگر (افکار مختلف، فرهنگ، جغرافیا و شخصیت) معلول هستند. در دوره نوین جهانی و عصرِ مدرنیته، هیچ کشوری از پرداختن به سالمسازی و شفافسازی اقتصادی مستثنی نیست. حداقل ۷۰سال است که کانون حکمرانی و سیاستورزی در جهان، اقتصادی است. به محض اینکه رشد و توسعه اقتصادی هدف اصلی یک کشور نشد، مشکلات شروع میشود.
محمود سریعالقلم
بخشی از مقدمه چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی