عصر یخبندان فرهنگی
دون تردید علتالعلل موانع و انسداد تجدد در ایران از زوایای متنوعی به آن پرداخته شده است، آنچه مهم جلوه میکند تحلیل و تبیین موج و فرآیند تجدد با همه شاخصهها، مصادیق، جوانب و ویژگیهای خاص آن است؛ اینکه آیا ما در تاریخ برای «تجدد ایرانی» قائل به خطکشی هستیم یا اینکه مرزی برای تحلیل و تفسیر آغاز و انجام پروژه تجددگرایی ایرانی نمیشناسیم؟ آنچه از آرای انحطاط پژوهان ایرانی (جواد طباطبایی و دیگران...) پیدا است، ترسیمی کلگرایانه با صبغهای فلسفی که ناظر بر تمامی ابعاد تجدد ایرانی هست، از آن مستفاد میشود، به این معنا که تجدد ایرانی ماحصل سیر اتفاقات و رویدادهای متنوع و ذوابعادی است. اگر چه اصحاب ایدئولوژی، مدرنیته ایرانی را غیرطبیعی و بسان سزارین پردردی برای تاریخ ایران تفسیر میکنند، اما این نکته اساسی را در کانون توجه خود قرار ندادهاند که جریان سیال فرهنگ هر آینه میتواند ساختار سنتی (سنتی به معنای سنتهای متصلب و پایدار) یک سرزمین را با آلترناتیوها و مصادیق دیگری معاوضه کند.
آموزش و تجدد
استقرار تجدد در هر جامعهای در گرو خواست عمومی مردم و تغییر نگرش شهروندان آن جامعه است. این تغییر نگرش جز با سیستم آموزشی مدرن میسر نخواهد شد. فرآیند مدرنیزاسیون (نسبت ما با تجدد) امروزه چالشبرانگیزترین گفتمان مسلط کنشگران فرهنگی در تاریخ جدید ایران است که حاصل کشاکش مفهومی دو نحله ایدئولوژیک «روشنفکری ایرانی» و «سنتگرایی» است. فرآیند مدرنیته با ماشینیسم، نهضت ترجمه، صنعت، تبلیغات رسانهای و دیگر ظواهر آن نهادینه نخواهد شد، تجدد یک جریان اجتماعی است که باید الزامات مدرنیته را به صورتی همگانی در میان شهروندان به اشتراک گذاشته و آموزش داد و این باری است که بر دوش تمامی مردم گذاشته میشود. سنتگرایی چهره ژانوسی از تجدد ارائه میدهد و فرآیند مدرنیزاسیون را مقدمه استعمار مدرن ارزیابی میکند. این در حالی است که تجربه مدرنیته ژاپن با حفظ آداب و سنن خود نمونه عینی تقابل آشکار سنت و مدرنیته است و اینجا است که مواجهه اساسی با مدرنیته از طریق نهاد آموزشی مدرن مقدمهای ضروری برای زیست مدنی شهروندان بوده است.
فرزند مکتب تبریز
در مطالعات و پژوهشهای تاریخی، نهاد آموزشی (مدرسه) در کنار دیگر موسسات مدرن نظیر بانک، ارتش، رسانههای جمعی (مطبوعات)، موسسات مالیاتی و احزاب و کلوپهای سیاسی از جمله فرآیندهای تجددخواهی ما ایرانیان به حساب میآید. بدون جهتگیریهای مرسوم و ایدئولوژیک از تاریخ معاصر، تاریخ جدید ایران (خاستگاه آزادیخواهی) یا بهتر بگوییم «مبانی تجدد خواهی ایرانیان» در تبریز بسته شد. فراموش نکنیم تاسیس «دارالسلطنه تبریز» بهعنوان اتاق فکر و مرکز ثقل تصمیمگیریهای سیاسی - دیپلماتیک متناسب با شریط جدید جهانی در اواخر سلطنت فتحعلی شاه با ابتکار عمل چند چهره میهن پرست و کاردان در امور جنگی و بینالمللی (عباسمیرزا و قائم مقام پدر و پسر) در این شهر چهره دیگری از ایران را در تقابل با تمامیت خواهان استعمارگر از خود به نمایش گذاشت.
دارالسلطنهای که با اتخاذ روشها و استراتژیهای نوین خود، دربار سنتی تهران را با چالشهای عمیق و بحران مشروعیت سیاسی مواجه کرد. تبریز تاوان این سنت شکنی را با اعدامهای مشروطه خواهاناش، محاصره و کشتار خونین، قحطی و فلاکت مردمان اش، ایجاد رعب و وحشت (فضای امنیتی) در این شهر و مواردی از این قبیل را در بحران جنبش مشروطیت ایران پرداخت کرد. از جمله نام آوران تبریز که بحق او را باید بنیانگذار نهاد آموزشی مدرن در ایران به حساب آورد، «میرزا حسنخان رشدیه» بود، میرزا حسنخان رشدیه روز جمعه پنجم ماه رمضان ۱۲۷۶ قمری در تبریز چشم به جهان گشود.
پدرش آخوند ملامهدی تبریزی از مجتهدین خوشنام این شهر به حساب میآمد. مادرش سارا خانم نوه صادقخان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه کشته شد. رشدیه را از پنجسالگی به مکتب خانه سپردند، ذکاوتی که از خود نشان داد، باعث شد که ملای مکتب وی را موصوف به صفت «خلیفه» کند. شیخ مکتب مردی بود بدخلق که بر سبیل عقاید جاری، شاگردانش را سیر کتک کاری میکرد.
او دریافت که این سیستم سنتی مکتبخانه نقایص فراوانی دارد و روش اصولی یادگیری برای آنها فراهم نیست. در گام نخست رشدیه به فکر تغییر آموزش الفبا افتاد. الفبای صوتی از مبدعات وی است. رشدیه مدتی نزد پدرش به آموختن صرف و نحو همت گماشت و در محضر عالمان دینی فقه و اصول و منطق میخواند. با ظهور دولت نوپای مشروطه، مدارس رونق یافت. شرایط به وجود آمده مکتبخانههای سنتی را از درجه اعتبار ساقط کرد، در مکتبخانهها از دانش نوین خبری نبود و دوره آن منحصر به یادگیری الفبا و کتابهایی چون گلستان و بوستان و برخی کتب قدیمی و روایتهای قصهگونه از این آثار بود.
در سال ۱۲۶۵ مدرسه دارالفنون به ابتکار امیرکبیر تاسیس شد و تقریبا در اواخر سلطنت ناصری بود که دارالفنون دیگری در تبریز توسط میرزا حسنخان رشدیه تاسیس شد. رشدیه جهت به روز کردن این مدرسه با اتکا به دستاوردهای عصر جدید رحل سفر بست و اسلامبول و بیروت جایی بود که رشدیه به فراگیری اصول و تعلیم و تربیت جدید پرداخت.
دارالمعلمین بیروت که به وسیله فرانسویان اداره میشد، در امر تحصیل شهرتی جهانی داشت. رشدیه با خواندن مقالهای در روزنامه باختر که در آن از بیسوادی عموم ایرانیان و رشد علوم و فنون در اروپا سخن رانده بود سر آن داشت که هر چه سریعتر با روش سنتی مرسوم درافتد و روشهای مدرن متناسب با شرایط جدید جهانی اتخاذ کند.
بازی با مرگ
مخالفان، هرگونه تغییر در وضعیت موجود را نشانه آشکاری از فروپاشی نظام سنت و بر هم ریختن موقعیت خویش می دانستند و از هیچ تلاشی در راه انسداد شکل گرفتن نهادهای آموزشی مدرن به عنوان یکی از مهمترین مولفههای دوره گذار دریغ نکردند. میرزا حسنخان رشدیه در دوره گذار از سنت به مدرنیسم در تاریخ جدید ایران از جمله مغضوبین و مظنونین همیشگی اقتدارگرایان و سنتگرایان دینی به حساب میآمد، تا جایی که عرصه بر وی تنگ میشود و گذرگاه عافیت هر دم سخت. در اثر فشار عناصر اقتدارگرا و با تلاش پدرش بالاجبار مدرسه را تعطیل کرد و بعد از آن نیز در محلات «نوبر» و «بازار» مدرسه دایر کرد، اما این بار عوام به تحریک مخالفان حمله مغول واری به مدرسه نمودند و برخی از کودکان را زخمی و یک نفر از آنها را کشتند.
رشدیه به مشهد گریخت و در آنجا با احداث مدرسههای دیگر به فعالیت خود ادامه داد، اما شبکه عنکبوتی مخالفان جوانب کار را در دست داشتند و در مشهد همان بلایی سرش آمد که در تبریز به کام کشید و در اثر ضربات وحشیانه برخی از عناصر ارتجاع بهشدت زخمی شده بود، تا جایی که مورد معالجه قرار گرفت. رشدیه را بحق باید از جمله سنتشکنان دوره گذار تاریخ جدید ایران در بنیان و تثبیت یک نهاد مدنی به حساب آورد که بهرغم تهدیدها و فشار مضاعفی که از ناحیه عناصر مرتجع به وی وارد شد ناامید از مصائب به وجود آمده نبود و بعد از بازگشت به تبریز مدرسه دیگری ساخت.
مخالفان میدانستند ادامه این روند به توسعه و تعمیق نهادهای مدنی منجر خواهد شد و این یعنی متلاشی شدن هسته متصلب نظام سنت. مخالفان، مرد شماره یک عرصه فرهنگ در تاریخ معاصر ایران را مورد غضب خود قرار دادند و در شبی وی را هدف شلیک گلوله قرار دادند و از ناحیه پا زخمی کردند. مخالفان از فرصت به عمل آمده استفاده نمودند و این مدرسه را نیز بستند.
رشدیه پس از آنکه سلامتی خود را به دست آورد با سماجت تحسینبرانگیزی که داشت در اندیشه ساخت مدرسه دیگری افتاد. شرایط بغرنج، تبلیغات و حاشیهسازی گستردهای که مخالفان علیه رشدیه به کار گماشتند، احدی را جسارت این نبود که به وی مکانی را اجاره دهد. تا آنکه خود به شخصه با خریدن زمینی که قابل کشت بود، بعد از به فروش رساندن آن و کسب اجازه از علمای نجف مسجد شیخالاسلام را مرمت نمود و در آنجا به کار تعلیم و تربیت کودکان پرداخت.
با روی کار آمدن مظفرالدین شاه و صدارت امینالدوله روزهای سخت رشدیه تا حدی فروکش نمود و رغبت و شوق وی در ساخت مدارس فزونی گرفت تا جایی که وی را دعوت به ساخت مدرسه کردند. وضعیت به وجود آمده باعث شد که رشدیه با همراهی دوستانش، «انجمن امنای مدرسه رشدیه» را ترتیب دهد. اما زمانی که امینالدوله از صدارت معزول گردید و کار صدارت به علیاصغر خان اتابک سپرده شد، صف مخالفان بار دیگر در تقابل با مرد فرهنگ قرار گرفت و هجمهها و حملههای زیادی برای وی تدارک دیدند.
این اتفاقات منجر به حوادث تلخی شد، والدین اطفال خودشان را از مدرسه رشدیه خارج کردند و به مدرسه دیگری سپردند و رشدیه مدرسهاش تعطیل و به قم پناهنده شد و در آنجا بست نشست. مظفرالدین شاه وقتی متوجه این بستنشینی شد وی را جهت ادامه کار به تهران احضار کرد و به اتابک دستور داد که همکاریهای لازم با وی به عمل آورند. اتابک نه تنها به فرمان شاه وقعی ننهاد، بلکه به صورت پنهانی در صدد این بود تا مقدمات تبعید دوباره اش را فراهم سازد.
رشدیه دست اتابک را خواند و پیش از آنکه اقدام عملی انجام دهد، دوستانش در نامهای به مظفرالدین شاه نوشتند: «مدرسه رشدیه که از مآثر میمنت اشتمال ارواحنا فداه و در تحت توجهات عظمای شاهنشاهی تربیتگاه یک عده ایتام است امتحانات سالانه را به پایان رسانیده و جوائزی جهت شاگردان معین کرده است. چون خاطر خطیر ملوکانه همواره به عنایت و دلجویی از فقیران و یتیمان متعلق است شایسته چنان است که جوائز مستقیما به دست مبارک آن پدر تاجدار ارواحناه فداه اعطا گردد.» اتابک اما به بهانه تعطیلات نوروزی این فرصت را از رشدیه گرفت.
این فشارها به عناوین مختلف از سر گرفته میشد و رشدیه آرامشی نداشت و همیشه در مدرسهسازی و تبعید و فرار بوده است. اضلاع دربار، سنتگرایان رادیکال و عوام از جمله سرسختترین مخالفان رشدیه در تاسیس نهادهای آموزشی بودند. ارزش کار میرزا حسنخان رشدیه را کسی فهم نمیکرد، انگلیسیها از وی به عنوان «پدر تربیت جدید ایران» نام میبردند، اما شگفت اینکه با حاکمیت استبدادی این فرصت گرانبها در جهت استقرار نهادهای دموکراتیک به ثمر نرسید و در عصر یخبندان فرهنگی این نهال نو رسیده قربانی سرمای مرتجعان و مستبدان گردید. یادمان باشد با گذشت بیش از یک قرن از این وضعیت، نهادهای آموزشی در ایران همچنان با فشارها، مصائب و مشکلات عدیدهای دست و پنجه نرم میکنند. شاید گفته سید جواد طباطبایی زیبندهتر باشد که: «ما در ایران نهادی به نام دانشگاه که بتواند علم تولید کند، نداریم.»