قدرتگیری پرتغالیها
در مورد دوم، ایران به لحاظ اینکه سرزمینی رابط بین اروپا، آسیای صغیر و اراضی مدیترانهای از یکسو و آسیای مرکزی، آسیای جنوبشرقی و خاور دور از سوی دیگر است، از دیرباز در تجارت میان شرق و غرب شرکت داشته است؛ برای مثال، جاده معروف ابریشم چین از خاک ایران میگذشت و حق عبور حاصله از این تجارت منبع درآمد پرسودی برای فرمانروایان ایران بود. در مورد سوم، در ابتدا جریان کاملا از شرق به غرب بود. در دوران پارتیان کیش میترایی بر لژیونرهای رومی تاثیر نهاد و در نتیجه در روم و نواحی دوردست غرب انتشار یافت. لکن در دوران ساسانیان، مسیحیت به تدریج از سوی غرب در ایران نفوذ کرد. این جریان هنگامی که شاپور اول بسیاری از ساکنان سوریه و دیگر نواحی شرقی امپراتوری روم را به ایران کوچانید تسریع شد؛ عده زیادی از این مردم مسیحی بودند. پس از آنکه مسیحیت دین رسمی امپراتوری روم شد، وفاداری ساکنان مسیحی ایران مورد تردید قرار گرفت و آنان مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. در برابر مسیحیت، ایران مذهب ثنوی مانوی را که در آن عناصر مسیحی و زرتشتی به هم آمیخته بودند، به غرب عرضه کرد. اگرچه مانویت در ایران بهعنوان بدعت سرکوب شده بود، در غرب تا فرانسه نفوذ یافت و حتی سنت آگوستین، اسقف والامقام هیپو نیز در ابتدا مانوی بود.
در قرن هفتم/ اول، اعراب ایران را فتح کردند و به تدریج تمامی ایران مذهب فاتحان یعنی اسلام را پذیرفت. ایران از مقام یک قدرت جهانی (البته جهان آن روزگار) با میراثی از قرون متمادی تاریخ شاهنشاهی به یکی از بخشهای امپراتوری وسیع اسلامی تنزل یافت که مرکز قدرت آن ابتدا در مدینه، سپس در دمشق و سرانجام در بغداد بود. آنگاه که اعراب به سرعت تسلط خود را بر مدیترانه شرقی و شمال آفریقا گسترش دادند و آنگاه ترکها از قرن یازدهم/ پنجم به بعد آسیای صغیر را بهتدریج تحت سلطه خود درآوردند، این امپراتوری اسلامی بهصورت مانع غیرقابل نفوذی میان ایران و غرب درآمد. در نتیجه ایران به سرزمینی فراموششده بدل شد. صلیبیون آکنده از شور فتح سرزمین مقدس، علاقه چندانی به کشورهایی که دورتر در شرق واقع بودند، نداشتند. دیرپایی افسانه پرستر جان مبنی بر وجود پادشاه مسیحی مقتدری در آسیای مرکزی که در غرب تصور میشد متفق مفیدی در مبارزه با اعراب باشد، نشانگر وسعت ناآگاهی غرب از آسیای قرون وسطی است.
تهاجم چنگیزخان به بخش شرقی جهان اسلام در ۱۲۱۹/۶۱۵ و در پی آن تاسیس حکومت مغولان از چین تا بالکان، تماس ایران را با غرب دیگربار برقرار کرد و فرمانروایان مغول ایران تلاشهای متعدد اما بیحاصلی برای برقراری اتحادی با پادشاهان اروپا علیه سلاطین مملوک مصر و کرانه خاوری مدیترانه به عمل آوردند. پس از سال ۱۳۳۵ / ۷۳۶-۷۳۵ دولت مغول در ایران به تعدادی واحدهای کوچک تجزیه شد که اغلب بر مبنای مرزهای ولایات قدیم ایجاد شده بودند. یکپارچگی و امنیت کشور بهطور کلی کاهش یافت و وضع کشور گاه با هرجومرج فاصله چندانی نداشت؛ این شرایط بالطبع برای بازرگانان جالب نبود ونیزیان و جنواییها هم که جسارت آن را داشتند که خود را در آذربایجان به مخاطره اندازند، معمولا به دام راهزنان میافتادند و در بسیاری موارد جان خود را از دست میدادند. لشکرکشیهای تیمور در ایران (۱۴۰۵-۱۳۸۱ / ۸۰۷-۷۸۲) بار دیگر غرب را متوجه ایران کرد اما مدت کوتاهی بعد از مرگ تیمور در ۱۴۰۵ / ۸۰۷، تمامی شمال غرب و مرکز ایران تحت سلطه پیدرپی دو سلسله ترکمن قرهقویونلو یا سیاه گوسپندان و آققویونلو یا سپیدگوسپندان درآمد. هر دو سلسله تبریز را پایتخت خود قرار دادند و در زمان فرمانروای بزرگ آققویونلو، اوزون حسن (متوفی به سال ۱۴۷۸/۸۸۲) امنیت داخلی به قدری بهبود یافت که دولتشهرهای ایتالیایی به از سرگیری تماسهای دیپلماتیک و تجاری با ایران ترغب شدند. یک دهه پس از مرگ اوزونحسن، دریانورد پرتغالی بارتولومیو دیاس دماغه امید نیک را دور زد و ۱۰ سال بعد هموطنش واسکو دوگاما به هند رسید. بدینسان راه دریایی از اروپای غربی به شرق که مدتها آرزوی شاهزاد هنری دریانورد بود، سه سال قبل از برقراری سلسله صفویه در ایران، باز شده بود. پرتغالیها نهتنها حصار ی را که چندین قرن ایران را از تماس با غرب دور کرده بود دور زدند، بلکه بیهیچ برخورد از ونیزیان و دیگر قدرتهای تجاری اروپایی که از طریق بنادر مدیترانه با ایران تجارت میکردند، فراگذشتند.
پرتغالیها در استفاده از برتری خود تعلل نورزیدند. در ۱۵۰۷/۹۱۲ یک ناوگان پرتغالی به فرماندهی آلفونس آلبوکرک به جزیره هرمز در خلیج فارس رسید. نماینده پادشاه پرتغال فورا به اهمیت استراتژیکی و تجاری بسیار زیاد محل که مسلط بر مدخل ورودی خلیج فارس بود و از آنجا میشد ارتباطات پرتغالیها را با هند محافظت کرد، پی برد. پرتغالیها جزیره را تصرف کردند و حاکم دوازده ساله هرمز تابع پادشاه پرتغال شد و با پرداخت خراج سالانه موافقت کرد. این امر به بروز برخورد با شاه اسماعیل اول انجامید که فرستادهاش کمی بعد، آن هم برای دریافت خراج، به هرمز رسید. آلبوکرک به واسطه تهدید ناخدایانش به شورش مجبور شد در ۱۵۰۸/۴-۹۱۳ از هرمز حرکت کند، اما کاملا مصمم بود تا در اولین فرصتی که پیش آید آن را بازپس گیرد و در سال ۱۵۱۳/۹-۹۱۸ میگل فِرِّی ایرا را بهعنوان فرستاده با پیامی دوستانه نزد شاه اسماعیل روانه ساخت. آلبوکرک در سال ۱۵۱۵/۹۲۰ به هرمز بازگشت و در آنجا میگل فری ایرا و فرستاده اسماعیل را ملاقات کرد. شاه که فاقد نیروی دریایی بود و لشکریانش به واسطه شکست مصیبتبار سال قبل در چالدران بسیار ضعیف شده بودند، باید اشغال هرمز را به عنوان عملی انجامشده بپذیرد. آلبوکرک معاهدهای با اسماعیل منعقد کرد که تبعیت حاکم هرمز را از پرتغال تصدیق میکرد. آلبوکرک به منظور کاستن از تلخی این ماجرا، فرستاده شاه را با هدایایی باارزش دوبرابر آنچه از اسماعیل دریافت کرده بود، روانه ساخت. همچنین بر طبق معاهده، پرتغالیها تعهد کردند شاه را در بازپسگیری جزایر بحرین از سلسله جبرید کمک کنند؛ با ایران علیه عثمانی متحد شوند و در سرکوب شورش یکی از قبایل بلوچ در مکران به ایران یاری رسانند. چند سال بعد پرتغالیها جزایر بحرین را اشغال کردند، اما به جای تحویل آن به ایران بنابر معاهده ۱۵۱۵/۹۲۰ مدت هشتاد سال آن را در تملک خود نگاه داشتند.
پرتغالیها به زودی با اشغال باریکهای ساحلی در سرزمین اصلی در شمال و شمال غرب هرمز و بنای استحکاماتی در آن، بر تسلط خود بر جزیره افزودند.
شاه اسماعیل در ۱۵۲۳/۳۰-۹۲۹ هیات پرتغالی دوم به سرپرستی بالتازار پسوآ را به گرمی پذیرفت و احتمالا تهدید نفوذ دریایی پرتغالیها در آبراههای منتهی به خلیجفارس از سوی عثمانیان، سبب شد که هنگام تهاجم دوم سلطان سلیمان به ایران در ۱۵۴۸/۵-۹۵۴، پرتغالیها توپ و نفرات برای شاه طهماسب تهیه کنند. در نیمه دوم قرن شانزدهم / دهم هیاتی از مبلغان فرقه آگوستینی از پرتغال در هرمز مستقر شدند.
یک یسوعی به نام فرانسیشکو داکوشتا به پاپ کلمنت هشتم چنین باورند که امید آن هست که شاه عباس اول به مسیحیت بگرود و پاپ فورا کوشتا را با یک غیرروحانی به آن دیهگو دمیراندا اعزام کرد تا خشنودی او را از «تمایل موجود[شاه] نسبت به مذهب مسیحیت» ابراز کنند. پاپ همچنین آشکارا شاه را به اقدام مشترک علیه «کین توزترین دشمن، یعنی عثمانیها» دعوت کرد «که با غرور غیرقابلتحمل و اشتهای سیرناشدنیشان برای حکمروایی، سرکوبی همه سلاطین و سرزمینها و قرار دادن آنها زیر یوغ سختترین بردگی ها را با اشتیاق فراوان آرزو دارند.» اگر نزاعی ناشایسته بین کوشتا و میراندا درنگرفته بود که طی آن کوشتا جامههای میراندا را دزدید و میراندا دستور داد کوشتا را به زنجیر بکشند و کل هیات بیاعتبار شد، دستکم جواب شاه به قسمت اخیر پیام پاپ ممکن بود مساعد باشد. در سال ۱۶۰۲/۱۱-۱۰۱۰ سه روحانی از فرقه آگوستینی ازگوآ به ایران رسیدند؛ هر سه تاثیر بسیار خوبی بر شاهعباس نهادند و او به آنان اجازه داد صومعهای در اصفهان دایر کنند و کلیسایی نیز در آنجا بسازند؛ حتی شاه پیشنهاد کرد بخشی از هزینه تزئین کلیسا را خود تقبل کند. رئیس فرقه آگوستینی در اصفهان علاوهبر وظایف مذهبی، عهدهدار نمایندگی پادشاه اسپانیا هم بود (بین سالهای ۱۵۸۰ تا ۱۶۴۰/۹۸۸ تا ۱۰۴۹ سلطنت پرتغال و اسپانیا یکی شده و از آن پادشاه اسپانیا بود) و بهاین ترتیب نخستین نماینده سیاسی دائمی غرب در ایران بهشمار میرفت. همچنین در ۱۶۰۲/۱۰۱۰ شاه عباس با اخراج افراد پادگان پرتغال از جزایر بحرین عزم خود را دایر بر اعمال حاکمیت کامل در کشورش نشان داد. اخراج پرتغالیها از هرمز بیست سال بعد که عباس توانست انگلیسیها را به دادن کمک دریایی لازم ترغیب کند، جامهعمل پوشید.
پرتغالیها اولین کسانی بودند که به ایجاد امپراتوری سیاسی و منافع تجاری در خلیجفارس پرداختند. کشف یک راه دریایی به شرق توسط آنان زیان شدیدی بر تجارت ونیزیان و جنواییها وارد آورد و در نتیجه طی قرن شانزدهم/ دهم تماسهای تجاری ایتالیاییها با ایران کاهش یافت. گزارشهای بازرگانان مختلف ایتالیایی که بین سالهای ۱۵۰۰ و ۱۵۲۰ / ۹۰۵ و ۹۲۶ در ایران بودند و بهوسیله انجمن هکلوت در کتاب شرحی از سفرهای ایتالیاییها در ایران در قرون پانزده و شانزده چاپ شده، دارای اشتباهات زیادی است؛ اما از آنجا که اوضاع آن دوره را تا حدی مشخص میکند، ارزشمند است. تلاش پارهای از قدرتهای اروپایی برای عقد اتحاد با پادشاهان صفوی علیه دشمن مشترکشان یعنی عثمانیها جالبتوجهتر است. بهرغم حسننیت قابلملاحظه طرفین، کندی ارتباطات مشکل غیرقابل حلی بود. همچنین قرن سیزدهم/ هفتم که فرمانروایان مغول سعی در عقد اتحاد مشابهی با فرمانروایان غربی علیه سلاطین مملوک مصر کرده بودند، آشکار شد که اقدام مشترک بهطور همزمان غیرممکن است. مبادله یادداشتهای دیپلماتیک حداقل دو سال طول میکشید و طرح نقشههای مشترک برای آینده که بتواند بر این فاصله زمانی فائق آید، ناممکن بود. همچنین کاملا احتمال داشت که طی این فاصله شرایط در ایران یا کشور اروپایی یا هر دو تغییر یافته باشد. مثلا در سال ۱۵۲۹/ ۶-۹۳۵ امپراتور شارل پنجم نامهای به شاه اسماعیل اول نوشت و ظاهرا اطلاع نداشت که اسماعیل پنج سال قبل درگذشته است! لکن هر دو طرف بسیار خوشبین باقی ماندند و فعالیت دیپلماتیک طی قرن شانزدهم/ دهم افزایش یافت.
اولین سلاطین اروپایی که به شاه پیشنهاد اتحاد علیه سلطان عثمانی را دادند، شارل اول پادشاه اسپانیا و لودویک دوم پادشاه مجارستان بودند. در ۱۵۲۳/ ۳۰-۹۲۹ اسماعیل اول نامهای به لاتین برای شارل، که اکنون امپراتور شارل پنجم شده بود، فرستاد و در آن از اینکه قدرتهای اروپایی به جای پیوستن به یکدیگر برای نابودی عثمانیها به جنگ در میان خودشان پرداخته بودند، ابراز شگفتی کرد. سیاست حکومت فرانسه در این دوره حفظ روابط دوستانه با عثمانیها بود. در لشکرکشی سلطانسلیمان به ایران در ۱۵۴۸ / ۵-۹۵۴ سفیر فرانسه در باب عالی تیولدار و ارباب دارامون همراه او بود؛ در محاصره شهر وان، موسیو دارامون با راهنمایی توپچیان عثمانی در تیراندازی به قلعه، از چارچوب وظایف یک سفیر خارج شد؛ راهنمایی او در مورد استقرار توپها، که عثمانیها به آن عمل کردند، چنان موثر واقع شد که پادگان صفوی تسلیم گردید. پس از تاسیس کمپانی لوانت [شرق طالع] در ۱۵۸۱/ ۹۸۹ انگلستان نیز تمایل پیدا کرد که با بهبود روابط با سلطان عثمانی فعالیت تجاری خود را توسعه بخشد.
در سال ۱۵۹۸ / ۱۰۰۶ هنگامی که عباس اول بعد از پیروزی بزرگش بر ازبکان به قزوین بازگشت، هیاتی متشکل از بیستوشش اروپایی به ریاست دو ماجراجوی انگلیسی به نامهای سرآنتونی و سر رابرت شرلی را در انتظار خود یافت. شاه این دو برادر را با خود به پایتخت جدیدش اصفهان برد و در مه ۱۵۹۹ / شوال- ذیقعده ۱۰۰۷ سرآنتونی شرلی را با نامههای دوستی از سوی شاه برای پاپ و پادشاهان مختلف اروپا اعزام داشت که ازجمله آنان بودند؛ رودلف دوم امپراتور مقدس رم و پادشاه بوهمیا (۱۶۱۲-۱۵۵۲ / ۱۰۲۰-۹۶۰)، هانری پادشاه فرانسه (۱۶۱۰-۱۵۸۹ / ۱۰۱۸-۹۹۷)، فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا (۱۶۲۱-۱۵۹۸ / ۳۰-۱۰۰۶)، پادشاه اسکاتلند،پادشاه لهستان، ملکه انگلستان، حاکم ونیز و دوک بزرگ توسکانی. سرآنتونی موظف بود حمایت این شاهان را در مبارزه علیه دشمن مشترک یعنی عثمانیان جلب کند؛ همراه او یکی از صاحبمنصبان قزلباش به نام حسین علیبیگ بیات و یک ایرانی دیگر که قرار بود بهعنوان سفیر ایران در دربار تزار بوریس گودونف در مسکو بماند نیز اعزام شدند. سر رابرت شرلی بهعنوان گروگان برای تضمین رفتار مناسب آنتونی، در دربار صفویه باقی ماند با در نظر گرفتن رفتاری که از آنتونی در اروپا سر زد، عدم اقدام به عمل تلافیجویانه در مورد سر رابرت نشانگر انصاف شاهعباس است.
یک بار دیگر ضعفهای طبیعت بشر به برهم خوردن یک ماموریت دیپلماتیک انجامید. یک راهب پرتغالی آگوستینی به نام نیکولا دملو در معیت سر آنتونی شرلی بود که عازم روم بود. چندی از ورود آنان به روسیه نگذشته بود که نزاعهای شدید بین سر آنتونی و ملو رخ داد و گفته شده که سر آنتونی کوشید راهب مزبور را در ولگا غرق کند. سر آنتونی و همکار ایرانیاش حسین علیبیگ بیات پس از شش ماه توقف بیحاصل از مسکو که طی آن بر سر حقتقدم نزاع داشتند، در اوایل سال ۱۶۰۰-۱۰۰۸ با کشتی از آرخانگل عازم آمدن شدند و در اکتبر ۱۶۰۰ / ربیعالاخر ۱۰۰۹ از مسیری تقریبا غیرمستقیم که به واسطه قرار داشتن سرزمینهای عثمانی در سر راه مجبور به پیمودن آن بودند، به پراگ رسیدند. در پراگ هیات به گرمی از سوی امپراتور رودلف پذیرفته شد، اما هنگامی که در آوریل ۱۶۰۱ / شوال- ذیقعده ۱۰۰۹ به رم رسیدند، نزاع مصیبتباری بر سر حقتقدم بین سر آنتونی و حسین علیبیگ بیات روی داد که منجر به جدایی بیات از شرلی و تنها رفتن بیات به اسپانیا شد. در مارس ۱۶۰۲ / رمضان- شوال ۱۰۱۰ سر آنتونی در حالی که حامل نامهای برای پادشاه اسپانیا بود به ونیز رفت. بعضی از نامههای وی از سوی ماموران انگلیسی توقیف شد و خیانتآمیز به شمار آمد.
اجازه بازگشت به انگلستان به وی داده نشد و به سفرای انگلستان در خارج دستور داده شد از وی سلب تابعیت کنند. او در آوریل ۱۶۰۳/ ذیقعده ۱۰۱۱ در ونیز دستگیر شد و به زندان افتاد- معلوم نیست به دلیل ادا نکردن قرضهایش بود یا به دلیل توطئهچینی. شرلی بعد از سلطنت رسیدن جیمز اول از زندان آزاد شد و اجازه یافت «برای مدتی دیگر در ماورای بحار بماند». به دلیل عدم بازگشت آنتونی به ایران یا به دلیل گزارش نکردن چگونگی پیشرفت ماموریتش برادرش رابرت موقتا دچار بیمهری شاه شد، اما چندی نگذشت که دوباره به کار گماشته شد و در ۱۶۰۸/ ۱۰۱۶ تقریبا ۱۰ سال پس از زمانی که سرآنتونی ایران را ترک کرده بود، از سوی شاه برای ماموریت مشابهی به اروپا فرستاده شد و به علاوه وظیفه یافت برادرش را بیابد و در مورد موفقیت یا عدم موفقیت او به شاه گزارش دهد.
حسینعلیبیگ بیات پس از جدا شدن از سرآنتونی به والادولید رفت و فیلیپ سوم او را به حضور پذیرفت. سفیر صفوی که از قبل به واسطه تغییر کیش سه تن از خدمتکارانش به مذهب کاتولیک در رم خجلتزده شده بود، در والادولید به علت گرویدن برادرزادهاش به نام علیقلیبیگ و یکی از منشیانش به مسیحیت، سخت رنجیده خاطر شد. پادشاه فیلیپ و ملکه مارگاریتا پدر و مادر تعمیدی آنان شدند و آن دو را به ترتیب فلیپه و خوآن نام نهادند. سفیر به قدری از این ماجرا عصبانی شد که کوشید اسباب قتل دون خوآن را فراهم کند. از سرنوشت حسینعلیبیگ بیات پس از بازگشت به ایران و گزارش این ماجراهای شرمآور به شاه چیزی در تاریخ نیامده است.
در ۱۶۱۱/ ۲۰-۱۰۱۹ سر رابرت در مادرید به برادرش سر آنتونی که در فقر شدیدی به سر میبرد دست یافت. پس از آنکه او و برادرش هر یک به متهم کردن دیگری پرداختند، رابرت به انگلستان رفت و به حضور جیمز اول رسید. لکن همه کوشش او برای برقراری روابط تجاری بین ایران و انگلستان به واسطه فعالیتهای پشت پرده کمپانی لوانت عقیم ماند. این کمپانی در آن زمان درگیر مبارزه شدیدی با کمپانی هند شرقی انگلستان که در ۱۶۰۰/۱۰۰۸ تاسیس شده بود، بر سر کنترل تجارت با خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی بود. رابرت در ۱۶۱۵/۱۰۲۴ به ایران بازگشت و در همان سال برای دومین ماموریت که تا ۱۶۲۷/۷-۱۰۳۶ به طول انجامید به اروپا بازگشت. این غیبت طولانی از ایران به دشمنانش فرصت داد تا اعتماد شاه را از وی سلب کنند و هنگامی که در پایان دومین ماموریتش به ایران بازگشت خود را مورد غضب یافت و سرانجام درمانده و پریشان در ایران درگذشت.
منبع: ایران عصر صفوی، راجرسیوری، ترجمه کامبیز عزیزی، نشر مرکز