میدان توپخانه از نگاه اورسل بلژیکی

کدخبر: ۲۵۹۳
میدان توپخانه تهران در سال ۱۲۴۳ بنیان نهاده شد. ارنست اورسِل، سیاح بلژیکی که اواخر سال ۱۸۸۲ میلادی به ایران آمده در سفرنامه خود میدان توپخانه را چنین وصف کرده است:

«تقریبا در مرکز شهر تهران، میدان وسیع مستطیل شکلی وجود دارد که شش خیابان اصلی شهر به آن منتهی می‌شود. از این رو این میدان برای کسی که بخواهد به هر سویی برود، نقطه‌ عزیمت بسیار مناسب و سر راستی است. وسط میدان چند درخت تنومند روی حوض بزرگی سایه انداخته و در چهار گوشه‌ این حوض چهارتوپ گذاشته‌اند که آنها را شاه عباس از پرتغالی‌ها گرفته است. روی دیوار‌هایی که دور میدان کشیده شده، نقاشی‌هایی با رنگ‌های سبز و سرخ به چشم می‌خورد و با گچ‌بُری نیز توده‌ گلوله‌های توپ و سربازان مسلح را تجسم داده‌اند.

چند دروازه به این میدان باز می‌شود که مهم‌ترین آنها دروازه‌ دولت است. روی این دروازه‌ها به‌عنوان تزیین تصاویری از گل و میوه و نیز سربازان و سوارکاران و حیوانات مختلف، با رنگ‌های تند بر زمینه‌ سفید کاشی‌هایی نقش شده که گواه بارز افول هنر کاشی‌کاری ایران است؛ ولی در عین حال منظره‌ای عجیب وغریب برای این میدان که شلوغ‌ترین میدان پایتخت است، به‌وجود می‌آورد. در این میدان پیوسته جمعیت انبوهی در رفت و آمدند. مثلا من اکنون مناظری را که می‌بینم می‌توانم به این صورت وصف کنم:

کاروان‌های طویل مرکب از قاطر‌ها و شتر‌هایی که از نقاط مختلف آسیا آمده‌اند و می‌خواهند از لابه‌لای این جمعیت برای خود راهی باز کنند؛ مردان لاغر اندامی ‌را می‌بینم سراپا در جامه‌های تنگ و کلاه‌های پوستی که پارچه‌های ابریشمی ‌بخارا را برای فروش آورده‌اند؛ شتر بانان تاتار با پاپاق‌های* پشمالوی خنده‌آور که فرش‌های خوی را که در اندرون شاهی مشتری‌های پر و پا قرص‌تری دارد، با خود به اینجا حمل کرده‌اند؛ بانوی متشخصی را می‌بینم که سوار بر قاطر از کنار من می‌گذرد و چنان خود را زیر چادر و رو بنده نهان کرده که از تمام اعضای بدنش چیزی دیده نمی‌شود، جز پایی که از شلوار ابریشمینی شبیه جوراب بیرون آمده و به نعلین ظریفی از پوست آهو خزیده است. خدمتکارانش پیاده به دنبالش می‌دوند؛ اما پوشش آنها هم جز این نیست، اصلا در بیرون خانه لباس هر زنی باید همین باشد؛چند بازرگان را می‌بینم با جامه‌ بلند آبی رنگ، شلوار گشاد سبز، نعلین نارنجی، کلاه پوست بخارایی بزرگ و ریش و ناخن‌های حنا کرده که راهی بازارند؛ دو کاروان را می‌بینم که راه را به دیگران تنگ کرده، یکی عازم مشهد است و دیگری تازه از مکه رسیده و جماعت را که حاجی حاجی گویان دست‌های آفتاب سوخته زوُار را غرق بوسه می‌کنند؛ در یک گوشه‌ میدان دسته‌ای از اوباش ژنده‌پوش را می‌بینم که به همراه لوطی‌باشی شیر پیری را می‌گردانند و با هوار و فریاد مردم را به دور بساط خود دعوت می‌کنند؛ آن طرف‌تر هم پسر بچه‌های رقاص یهودی را می‌بینم که با گیسوهای بلند بافته و با بدن‌های ورزیده، در تلاش معاش هنر نمایی می‌کنند و هر کس نداند آنان را با دختران به اشتباه می‌گیرد.

شاطر‌های شاه - فراشان پیاده - هم سراپا سرخ پوش، با کلاهخود مخصوص مزین به زنگوله و پرطاووس در اطراف میدان گشت می‌زنند و در این هنگام ناگهان سر و کله‌ دسته‌ای از فراشان با چوبدستی‌های دراز پیدا می‌شود که به میدان می‌ریزند و در اندک مدتی آن را از مردم خالی می‌کنند. ضربه‌های چوبدستی که بی‌دریغ حواله‌ سر و شانه‌ مردم می‌شود، معنی اش این است که هم‌اکنون شاه از یکی از قصر‌های خارج از شهر خود به کاخ شهری برمی‌گردد.»

* پاپاق یا پاپاخ نوعی کلاه بزرگ مخصوص قزاقان است که از پوست گوسفند با پشم بلند ساخته می‌شود.

برگرفته از: سفرنامه اورسُل، ت‍رج‍م‍ه‌ علی‌اصغر سعیدی