مناسبات و ساختار قدرت در دوره پهلوی اول- بخش پایانی

کدخبر: ۲۷۴۳
مفهوم «توتالیتاریسم» را در ادبیات سیاسی به دو وجه سیاسی و اجتماعی مورد بررسی قرار می‌دهند. در وجه سیاسی عبارت است از: رژیمی متمرکز و استبدادی که این تمرکز از سوی سازمانی حزبی در قالب دولتی با بوروکراسی گسترده اعمال می‌شود.
مناسبات و ساختار قدرت در دوره پهلوی اول- بخش پایانی
نویسنده: علیرضا ذاکر اصفهانی

در این حالت، دولت بر تمام شئون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه نظارت کرده و راهبرد آن را انحصارا در اختیار دارد؛ به علاوه آنکه این سازمان حزبی توسط ایدئولوژی مدرن رهبری می‌شود؛ بنابراین می‌گویند که نظام‌های توتالیتر از جمله نظام‌های مدرن قلمداد می‌شوند. تحقق این صورت‌بندی را در قرن بیستم در رژیم‌های فاشیستی و نازیستی و سوسیالیستی می‌بینیم. «توتالیتاریسم سیاسی» دارای ویژگی‌های متعدد می‌باشد که از آن جمله‌اند: - حاکمیت استبداد متمرکز و دولت فراگیر - حاکمیت قدرت در دست حزب حاکم - حاکمیت فرد در راس دولت وحزب - حاکمیت ایدئولوژی مدرن - بسیج توده‌ای. البته ویژگی‌های دیگر را نیز بر آن مترتب می‌دانند؛ از جمله کارل فردریک این صفات را برای آن قائل است: ۱. یک حزب واحد توده‌ای که معمولا یک رهبر فرهمند آن را رهبری می‌کند. ۲. یک ایدئولوژی رسمی ۳. کنترل حزب بر اقتصاد ۴. کنترل حزب بر رسانه‌های همگانی ۵ . کنترل حزب بر سلاح ۶. یک نظام تروریستی کنترل پلیسی نظام‌های سیاسی توتالیتر را به دو گروه راست و چپ تقسیم می‌کنند. گرچه، در بنیاد، هر دو یکسان می‌باشند؛ ولی تفاوت‌هایی برای آنها قائل‌اند. نظام توتالیتر راست، اعم از فاشیسم و نازیسم، اساسا ضددموکراتیک و خواهان اختناق پلیسی است؛ ولی نظام کمونیستی ذاتا دموکراتیک می‌باشد، گرچه در مرحله عمل این چنین نباشد. نظام سیاسی مورد نظر حداقل دارای وجوهی از نظام‌های توتالیتر است.

سلطه دستگاه حاکمه بر ارکان مختلف اجتماع به گونه‌ای که نوسازی از بالا را تحقق بخشد، آن را به سمت چنین نظامی نزدیک می‌سازد؛ به ویژه آنکه در مناسبات فرهنگی شاهد یک نظام متمرکز در عرصه ایدئولوژی‌سازی می‌باشیم. امحای نهادهای فرهنگی سنتی از قبیل مدارس قدیم، مدارس دینی و جایگزینی موسسات تمدنی مدرن در حیطه فرهنگ و تسلط بر ارکان مختلف آن چنین بستری را محقق می‌سازد.

در جامعه توده‌ای، توده به عنوان ماده خامی صرفا در تیررس تبلیغات و تلقینات است. تبلیغات محیطی است که به او شخصیت می‌بخشد. به همین علت، بسیج‌پذیر است؛ یعنی رهبر مقتدر یا حزب حاکم خواست‌ها و انگیزش‌های معین را برای همسان‌سازی توده‌ها فراهم کرده و با تبلیغات مکرر و با استفاده از احساسات، ایشان را در یک بسیج عمومی به حرکت درمی‌آورد و با خود همراه می‌سازد. در چنین وضعیتی، انسان‌های منفرد، منزوی و جدای از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهی‌های لازم، به صورت انبوه در یک جهت همچون سیل به جریان می‌افتند.

جهتی که به عنوان ایدئولوژی از سوی طبقه الیت؛ یعنی نخبگان جامعه تعیین و مقرر می‌شود و توده‌ها به آن به صورت آگاهانه و غیر آزاد و توام با عدم انتخاب پاسخ مثبت می‌دهند. علت این پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزش‌های حاکم و اعتقادات و باورهایی برمی‌گردد که بر اثر تحمیل شرایط نوین به جامعه حادث می‌شود. فروپاشی جامعه سنتی و پیدایی جامعه مدرن که به نوبه خود به ضعف همبستگی اجتماعی می‌انجامد علت اصلی چنین رخدادی است.

تئوری پردازان جامعه توده‌ای از قبیل متفکران اگزیستانس همچون‌هایدگر، یاسپرس و ‌اندیشمندان حوزه جامعه‌شناسی از قبیل امیل دورکیم و نظریه‌پردازان سیاسی همچون‌هانا آرنت و روانشناسانی چون اریش فروم جملگی پیدایی جامعه مدرن را در پیدایی چنین وضعیتی موثر می‌دانند. گرچه هر کدام، نقطه تاکید مشخصی دارند، با این حال، آن نظرات در یک مسیر جریان دارد. با این حال گرچه جامعه توده‌ای را محصول عصر مدرن در جامعه غربی می‌دانند؛ ولی در جریان توصیف آن وقتی از اجمال گذشته به تفصیل برویم مشاهده می‌کنیم که همان اوضاع و احوال، جوامع غیرمدرن غربی را نیز تهدید می‌کند، به گونه‌ای که چنین وضعیتی می‌تواند در آنها نیز اتفاق بیفتد. به تعبیری، در جوامع در حال توسعه یا توسعه‌نیافته و ازجمله ایران آغاز عصر پهلوی که در آن ایران دوره گذار را طی می‌کند، دچار بحران شده، به گونه‌ای که نظم سنتی گذشته فرو پاشیده یا در حال فروپاشی است.

در چنین حالتی جامعه را دچار بی‌نظمی می‌بینیم که در تکاپوی رسیدن به نظم جدید است و بافت‌های قبیله‌ای، عشیره‌ای و خانوادگی گسسته یا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصدساله فردیت غرب و مدرنیت می‌سوزد. به قول دورکیم، جامعه در این وضعیت دچار «آنومی» (: بی‌هنجاری) شده است. به نظر او جامعه توده‌ای مظهر وضعیت آنومی است. کمرنگ شدن وجدان جمعی قبلی در این جامعه باعث گسیختن شیرازه اجتماعی شده و، در نهایت، نظم اجتماعی را بر هم می‌زند.

در این موقعیت که حد وسط جامعه سنتی، با همبستگی خاص خود و جامعه جدید که خود مولد همبستگی جدید است، فرد هویت قومی، نژادی، محلی، مذهبی، طبقاتی و صنفی گذشته را از دست داده، به تعبیری البته، «از خود بیگانه»، شده و باید هویت جدیدی را در وضعیت بحران هویت احراز کند و خود را متعلق به جمعی بداند و از بی‌پناهی نجات یابد؛ بنابراین سخت در پی احیای همبستگی البته از نوع جدید است. در این حین، سازمان‌های بوروکراتیک مدرن جهت پر کردن این خلأ تاسیس می‌شوند.

کار ویژه نهادهای مدرن همسان‌سازی است و همسان‌سازی ویژگی اصلی جامعه توده‌ای است. جامعه مورد نظر ما نیز در چنین وضعی به سر می‌برد. در این جامعه، تمایزات سنتی از بین رفته، با فروپاشی و گسیختگی هویت‌های قومی که در دستور کار رژیم است و همانندسازی که حتی در ظاهری‌ترین شکل خود؛ یعنی لباس و کلاه یکسان خلاصه می‌شود، دیگر جماعات گذشته به چشم نمی‌آیند. مکانیسم‌های اداری و فرهنگی جدید در تعقیب خلأ پدید آمده؛ یعنی فقدان عوامل و سازمان‌های امنیت‌بخش اجتماعی و به جهت ایجاد اجماع جدید، الگوهای رفتاری جدید، تاسیس می‌شوند. این الگوها که از منبع انضباط اخلاقی مدرن تغذیه می‌شوند جایگزین نظام اخلاقی یا علایق اخلاقی و معنوی سنتی می‌شوند.

با چنین زمینه‌ای رهبری توده‌ای از بین کسانی که بیشترین آسیب را از اوضاع جاری دیده‌اند، یارگیری می‌کند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجاری که مناسبات منضبط طبقاتی خود را از دست داده‌اند، عشایر و ایلیاتی‌ها؛ به ویژه خانزاده‌ها که نظم قبیله‌ای خود را از دست داده‌اند، طبقه متوسط جامعه شهری که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که به نوعی با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصیلکرده‌های در دیار فرنگ که وضعیت موجود را نامناسب تشخیص می‌دادند و از همه مهم‌تر مشروطه‌خواهان و اصلاح‌طلبان که آمال و آرزوهای خود را ناکام می‌یافتند و کسانی که دارای ریشه‌های اجتماعی سست‌تری بودند در این بسیج عمومی شرکت کردند. پذیرش ایدئولوژی حاکم و رهبری مقتدر از سوی این جریانات ریشه در همین عامل دارد. رهبری با مدد نخبگان فکری و سیاسی که در پی ناجی بودند دست به ایدئولوژی‌سازی زد.

گرچه شاه از سواد کافی بی‌بهره بود؛ ولی به این نکته واقف بود که طبقه نخبه‌ای را به همین منظور گرد خود آورد و برنامه‌های آنان را به اجرا گذارد. برخی به شیوه غیرمتعارف از آنچه در جامعه‌شناسی از مدل‌های نظام‌های سیاسی نام برده می‌شود، نوع نظام سیاسی دوره مورد نظر را با الهام از بابی سعید، «کمالیسم» نامیده‌اند. از نظر بابی سعید گفتمان کمالیسم حاوی مولفه‌های زیر بود: - غیردینی کردن - ملی‌گرایی - مدرن شدن - غربی شدن. او می‌گوید دو راهبر اول، به طور واضح، در شش شعاری که کمالیست‌ها برای تلخیص ایدئولوژی خود تدوین کرده بودند، طرح‌بندی شد.

تحت عنوان، به اصطلاح «شش تیر» کمالیسم. (جمهوریخواهی، ملی‌گرایی، مردم‌گرایی، سوسیالیسم دولتی، غیردینی کردن و انقلاب‌خواهی). دو موضوع دیگر؛ یعنی مدرن شدن و غربی شدن کاملا در سراسر گفتمان به چشم می‌خورد. سعید معتقد است «کمالیسم» بر ساختار ذهنی شاه ایران تاثیر وافرداشت؛ به‌گونه‌ای که او علنا سیاست‌های آتاتورک را تقلید کرد. در اینکه رضاشاه در اعمال سیاست‌های راهبردی خود عمیقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضی نیست.

مساله این است که «کمالیسم» را در ادبیات سعید به عنوان یک گفتمان می‌یابیم و همان‌گونه که گذشت، نظام سیاسی به تعامل دو حوزه خصوصی و عمومی اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتیک یا غیر آن به میان نمی‌آید؛ بنابراین پذیرش گفتمان «کمالیستی» به عنوان نوع نظام سیاسی خالی از اشکال نیست. با این حال، انعکاسی از محتوای آن نظام است.