بحران در حکومت احمدشاه
صدور دستخط مشروطیت در ایران، مانعی بر سر راه تداوم مداخلات استعماری دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نکرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در ۱۹۰۷ م. و نیز اولتیماتوم روسها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجی است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلی کشانده شد. در اثنای جنگ جهانی اول، رخدادی چون دستگیری سلیمان میرزا رهبر حزب دموکرات، افکار عمومی و ملیون را علیه انگلیسیها برانگیخت. در سالهای بعد با واقعه قتل ایمبری، نایب کنسول آمریکا و منصرف کردن کمپانی نفت سینکلر از ایران، دو قدرت توان خود را برای تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده کرد که به علما تلگراف زند: «از برقراری حکومت نظامی (به خاطر قتل ایمبری) ناخرسند است.»
مداخلات قدرتهای خارجی در تحمیل کابینههای دوست و قطع مساعده از کابینههای مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بیتاثیر نبود. چنان که مشیرالدوله آشکارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهی دوازده هزار لیره به طور مساعده برای گرداندن چرخ دولت، انگلیسیها میدادند، حالا موقوف شد.» ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیری و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار میدارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رییسالوزرا خیلی مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نکردم.» در تلگرافهای مقامات انگلیسی موارد بسیاری از دخالت قدرتهای خارجی ثبت شده است؛ برای مثال بارکلی به سر ادوارد گری تلگراف میزند: «من و همکار روسیام اصرار نمودیم که جلسهای تشکیل شود و ما در باب ترکیب کابینه از سایر جزئیات توضیحاتی به اعلیحضرت دهیم.» در تلگرافی که دو روز بعد به تاریخ هفتم مه ۱۹۰۹ مخابره میشود، بارکلی گزارش میدهد: «امروز عصر اجلاس مذکور تشکیل یافت، اصرار نمودیم که ناصرالملک و سعدالدوله باید جزو کابینه بشوند.»
در اثنای اشغال ایران در جنگ جهانی اول بر تعداد دولتهای تحمیلی در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس رییسالوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بیدرمان نموده» و به اجزای نظمیه میگوید دم نزند و به زنها بگو «چندی در خانه با چادر نماز حرکت کنند بهتر از آن است که سربرهنه از خانه به در شوند.»
پیامدهای جنگ جهانی اول در ایران
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حکومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بیطرفی ایران توجه نشد، که روسها نیروهایی در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمانها بر دامنه تحریکات عشایری افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود.»تلخ تر آن که ایران تمامی نتایج شوم جنگی را که میخواست از آن احتراز کند، همانند قحطی نان، کشتار نفوس، هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات و خدشه دار شدن استقلال سیاسی را تحمل کرد. وقتی روزنامه عدل به تاخت و تازهای انگلیسیها در جنوب انتقاد کرد، اشغالگران دستور توقیف آن را دادند. مشکلات اشغال کشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شورای ملی تعطیل شد و متعاقب آن آزادی خواهان پراکنده و برخی تبعید و فترت چند سالهای در کشور آغاز گردید.
تحولات سیاست انگلستان در دهههای آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه، تشکیل حکومتهای نظامی در میان همسایگان شوروی برای نظام سرمایهداری به یک ضرورت سیاسی تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتوای ستم ستیزی، آزادی و برابری خواهی انقلاب ۱۹۱۷ در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسیها را به واکنش واداشت. نظام سرمایهداری در تدبیر برای مهار انقلاب کمونیستی به تقویت یا ایجاد دولتهای میلیتاریستی در پیرامون روسیه شوروی پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلی در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاترک در ترکیه، امانالله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامیگری به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیرهای از تحتالحمایههای انگلستان از صحرای لیبی تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماورای اردن و عراق، مجموعهای از دولتهای دست نشانده را تشکیل میدادند که راههای زمینی رسیدن به هند را حفاظت میکردند.»
با خروج نیروهای روسیه از ایران همه تیرهای خشم و نفرت متوجه انگلیسیها شد که هنوز خاک ایران را ترک نکرده بودند. از این رو تغییراتی در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال کردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد ۱۹۱۹، یافتن فرمانده مناسب برای نیروهای متحدالشکل به عنوان جایگزین انگلیسیها در ایران، طرح کودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاستمداران انگلیسی بر آن شدند با تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدی شدن ملیون در مخالفت با قرار داد ۱۹۱۹ موثر واقع شد» و حتی ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رییس کمیسیون مالی قرار داد ۱۹۱۹ «جوالدوزی»تعبیر میکردند. با بروز مخالفتهای فراوان داخلی و خارجی با قرار داد ۱۹۱۹، تغییر جدی تری در سیاست انگلستان اجتناب ناپذیر میکرد. نامههای لرد کرزن نشان میدهد که «مایوس و متاثر شدن کرزن از قرار داد ۱۹۱۹ سبب شد که آنها دل به کودتا و رضاخان ببندند.»
نیکی کدی نیز تایید میکند که «انگلیسیها پس از ناممکن دیدن اجرای قرارداد ۱۹۱۹ بر آن شدند تا راهحلهای دیگری بیابند.» در این راستا انگلیسیها درصدد تجدید سازمان نظامی ایران برآمدند و به ادغام نیروهای پلیس جنوب، نیروی ژاندارمری و قزاقها و گماردن چهرهای نظامی و بومی در راس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانی که بین مقامات بلند پایه و انگلیسیها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانی پایان حکومت قاجار که اندیشه کودتا حتی به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود با کانالیزه کردن رخدادهای داخلی، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به مقام سردار سپهی رسید. با چرخش محسوسی که در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسیها متوجه دولت مرکزی قوی شد و با رها کردن سیاست کهن که تشدید نظام خان خانی و ملوک الطوایفی بود، بسیاری از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پای دوست جدید (رضاخان) قربانی کردند.
با شکست انگلیسیها در تحمیل قرار داد ۱۹۱۹ انبوهی از تلگرافها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنی بر تقویت حکومت مرکزی قوی در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسی لورن که بر اساس همین رایزنیهای خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»معروف گردید، اصرار ورزید که «منافع بریتانیا ایجاب میکند که با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندی است که با مردم بیرحمانه رفتار میکند و مردم از او میترسند.» کرزن نیز دلایلی برای حمایت از رضاخان طرح کرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنی مجلس با قرارداد ۱۹۱۹، فساد درمان ناپذیر سیاست مداران ایران و بی کفایتی احمد شاه.
چنین به نظر میآید گزارشی که نیکلسون برای چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حکم تیر خلاصی به حکومت قاجاریه بود. او گزارش داد که «ایران سابق هرم سستی بود ایستاده بر قاعدهاش، ایران کنونی هرم سستی است ایستاده روی سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است.»
عوامل داخلی
به نظر میرسد پارهای از علائمی که کرینبرینتون در کالبد شکافی چهار انقلاب به عنوان نشانههای پیشآهنگ انقلابها از آنها یاد میکند، در چگونگی فروپاشی قدرت در آخرین سالهای حکومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت که مجموعه رخدادهای پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخی از نشانههای مورد نظر برینتون عبارتند از:
۱. عدم موفقیت طبقات حاکم در اجرای کارکردهایشان و فقدان ورزیدگی و اعتماد به نفس سیاسی طبقه حاکم؛
۲. بیداری وجدان طبقه حکومتگر در قبال بی عدالتیهای طبقه خود؛
۳. کاربرد پراکنده و ناموثر قدرت و سست شدن پایههای قدرت؛
۴. عدم شکوفایی استعدادها؛
۵. قهر روشنفکران با حاکمیت؛
۶. تشدید ناسازگاریهای اجتماعی.
در دوره مورد بحث میتوان مصادیقی برای همه نشانههای فوق یافت و در عین حال موارد دیگری نیز بر آن افزود. در اینجا به اختصار به چند مورد آن میپردازیم.
ضعف ساختاری طبقه حاکم
به نظر میآید که در این دوره، حکومت قاجار به دلیل افزایش فشارهای داخلی و خارجی با بحران مشروعیت مواجه شد؛ برای مثال در نامهای که در چهارم جمادی الثانی ۱۳۳۰ برای تاجر کرمانشاهی نوشته شده عبارتی هست که میتواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سالها باشد: «با این اوضاع که معلوم نیست حاکم کیست و ترتیب چیست، نمی دانم کاری از پیش برود یا خیر.»؟ اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی و آن گاه مجلس موسسان نیز که به تغییر سلطنت رای مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار برای ادامه حکومت تردیدی به خود راه ندادند. ملک الشعرای بهار در جلسه هفتم آبان ماه ۱۳۰۴ مجلس اظهار میدارد: «می توانم قسم بخورم که برای شخص بنده به هیچ وجه فرقی نمی کند که در راس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند.» دکتر مصدق هم اعلام کرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده که کاملا از آنها مایوس هستم؛ زیرا آنها در این مملکت خدماتی نکردهاند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم.» طبق گزارشهای کنسولگریهای انگلستان در شهرهای مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشدهاند.» در جریان جنبش تنباکو، کندی انگلیسی به ناصرالدین شاه هشدار داد که «این امتیاز تنباکو نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه این سلطنت اعلی حضرت است که در معرض حمله قرار گرفته است.» از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالای جامعه این کشور کاملا فاسد و بیمصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند.»