سانسور در مطبوعات عصر پهلوی اول
سیدضیاءالدین طباطبایی، مدیر روزنامه، رعد، بهعنوان یکی از مهرههای اصلی کودتا، با آگاهی از تاثیرگذاری مطبوعات بر افکار عمومی، در طول حکومت نود روزه «کابینهسیاه»، تمام روزنامهها و جراید را به جز «روزنامه ایران»توقیف و تعطیل کرده، بسیاری از صاحبان جراید از جمله محمد فرخی یزدی، محمد تقی بهار، علی دشتی، سیدهاشم وکیلی، رهنما و... را نیز توقیف کرد.
این نخستین گام در محدودسازی مطبوعات آن دوره بود. پس از آن نیز، هنگامی که یکی از جراید، تصویری از اختلاسهای «سرداراعتماد»، رییس قورخانه و سوءاستفاده بعضی از افسران را از موقعیت خود منعکس ساخت و نیز تعدادی از مدیران جراید، در سفارت روس و حرم حضرت عبدالعظیم تحصن و به حکومت نظامی و قانونشکنیهای سردار سپه اعتراض کردند، رضاخان را چنان برآشفت که توقیف «روزنامه حقیقت» را از رییس الوزرا، مشیرالدوله درخواست کرد. مشیرالدوله هم که در برابر زورگویی سردار سپه ناتوان بود و جسارت مقابله با خواست مردم را نداشت، از ادامه راه منصرف و مستعفی شد.
قوامالسلطنه، که پس از مشیرالدوله، مسوول تشکیل کابینه شد و خود نیز در کابینه قبلیاش، صدمات فراوان از حملات جراید چشیده بود فرصت را برای محدود ساختن قدرت و قلمرو مطبوعات مناسب دیده، پس از به دست آوردن رضایتخاطر متحصنان و خارج ساختن آنان از تحصن، طرح «قانون موقت هیات منصفین» را تقدیم مجلس ساخت تا شاید به این وسیله بر حملات جراید فایق آید. هتاکی برخی جراید در رعایت نکردن موازین اخلاقی و ملحوظ نداشتن عفت کلام، در توجیه لزوم تصویب این قانون، به قوامالسلطنه کمک کرد.
روزنامه «شفق سرخ»، به علت اعتراض به این قانون، همزمان با چند روزنامه دیگر توقیف شد و قبول هرگونه تقاضای صدور امتیاز برای هر جریده دارای مرام سیاسی، از سوی رییس معارف، تا تصویب لایحه قانون مطبوعات، ممنوع اعلام شد.
به این ترتیب، بیپروایی و گستاخی چند روزنامه و رعایت نکردن موازین اخلاقی برخی نویسندگان جراید، بهانهای به دست دولت داد تا آزادی نسبی مطبوعات را محدودتر سازد. ملکالشعرای بهار،در روزنامه «نوبهار»، این سیاست را چنین تشریح کرد: «به عقیده اوانتوریهها که خودشان را بهتر از جامعه و مملکت میدانند....آنهایی که نمیخواهند یا فیالواقع قادر نیستند که یک فکری داشته باشند، به عقیده آنان، باید بهطور روزمرهگذران کرد و روزبهروز به میزان ناله و داد و فریادهای غیرطبیعی و تقلیدی افزوده، هر صباح نمونهای برای فحشخوری ساخته و یک سنخ فحش و هجوم ادبی و غیرادبی بسازند و با آن حرفها، صفحات آن کاغذهایی را که با قیمت گران... وارد این سرزمین شده و میشود، سیاه کرده... باید متصل بد گفت و بد شنید و...اصل مساله در حال حاضر، فرع مسایل دیگر قرار گرفته...».
شکایت برخی از علما از بعضی جراید، که بیملاحظه، به اسلام و مذهب تاخته بودند. و «مهدور الدم» خواندن «کحالزاده»، مدیر روزنامه «پژوهش»،به دلیل تندروی در مقالهاش، سبب ایجاد اغتشاش بیشتر شد و به این ترتیب، کفه رییس الوزرا، قوام السلطنه و اصرار بر مراقبت جدیتر و محدود ساختن مطبوعات، سنگینتر از کفه نمایندگان مجلس، که طرفدار آزادی مطبوعات بودند، شد و چنین مقرر شد که تحت عنوان «ممیزی مطبوعات»، نمایندهای از سوی علمای اعلام، در وزارت معارف همواره حاضر باشد تا در مورد کلیه مطبوعات مراقب و ناظر مسایل مربوط به مذهب بوده، نگذارد چیزی خلاف مذهب در مطبوعات منتشر شود.
قانون موقت «هیات منصفین» نیز، در همین ایام به تصویب رسید. با گسترش دخالت سردار سپه و افسران وی در سراسر ایران در امور مختلف نظامی، مالی، سیاسی و اجتماعی و اختصاص دادن مالیاتها و درآمد خالصجات به وزارت جنگ؛ جراید، مجددا به مخالفخوانی پرداختند و چنین بود که یکی از جلوههای خاص سانسور رضاخانی، یعنی برخورد فیزیکی سردار سپه با فرد معترض و منتقد، در این مرحله آزموده شد!
«مدیر ستاره ایران»، «حسن صبا»را در میدان مشق،به جرم مختصر انتقادی که از سردار سپه کرده بود، به سه پایه بست و بار دیگر، دندان آقای فلسفی،مدیر حیات جاوید را، با مشت شکسته و او را با سردبیر روزنامه مزبور، در دژبانی حبس کردند.»
ادامه حکایت سانسور را در این عهد، باید در دوره رییس الوزرایی رضا خان جستوجو کرد. او، برخلاف اصل بیستم قانون اساسی، وزیران را ملزم ساخت تا هرگونه اعتراض و شکایت جراید را بیپاسخ بگذارند.
البته، همراه با ایجاد رعب و وحشت و اعمال فشار، پاداش و تشویق نیز در نظر گرفته شده بود و در کنار روزنامههای فراوان توقیف شده و مدیران جراید و روزنامهنگاران تبعید شده، «بعضی هم که روزنامهنویسی آنها، برای ارتزاق بود، مانند زینالعابدین فروزش کلاردشتی، صاحب روزنامه «نجات ایران» و از این قماش، چون آتش و پلو در دستگاه سردار سپه زیادتر بود، از ضدیتهای خود دست برداشته، طرفدار جدی دولت شده و میشدند و تملقات عجیب به سردار سپه کرده،کارهای بیرویه و بیترتیبی را که احیانا برای پیشرفت مقاصد جاهطلبانه او به عمل میآمد رفع و رجوع میکردند و از انتشار مجعولات و اکاذیب هم،تشویشی نداشتند...»
در بلوای جمهوریخواهی فرمایشی نیز، جلوهای دیگر از گونههای مختلف سانسور به چشم میخورد!مثلا قتل«میرزاده عشقی»، شاعر و صاحب روزنامه«قرن بیستم»که به سبب نشر کاریکاتوری از رضا خان سردار سپه و اشاره به دستنشاندگی وی و تحریک اجنبی،در غوغای جمهوریخواهی،ابتدا به توقیف روزنامه دچار و سپس به«تیر غیب» گرفتار آمد.
پس از ختم«جمهوریبازی»،نوبت به پرده براندازی سلسله قاجار و به سلطنت رسیدن رضا پهلوی رسید. در این دوره اگرچه دیگر اثری از جراید مخالف باقی نمانده و قلمها شکسته شده و صاحبان قلم یا در تبعید و حبس یا در انزوا به سر میبردند. اصرار رضا خان، در نظارت شدید بر مطبوعات،هرروز رنگی تازه مییافت.گاه،مدیران جراید،ملزم به سپردن تعهد و التزام و مجبور به خودسانسوری میشدند تا چنانچه مقررات تعهد کرده را رعایت نکنند،به تنبیه و توقیف گرفتار شوند(و البته،پذیرفتن تعهد از مدیران جراید و واگذاری سانسور مطالب روزنامهها به خود ایشان، افتخاری بود که نصیب همه جراید نمیشد) و گاه،بازرس و مامور نظمیه و شهربانی موظف میشد تا مراقب مندرجات جراید بوده،هرگونه خودسری یا درج مطلب غیرمجاز را از آگهی و اعلان تا مقاله و داستان، حذف و سانسور و در مورد لزوم، در توقیف جریده، اقدام نماید و بر همین اساس، بخشنامهای از سوی وزارت نظمیه، به مدیران (به تصویر صفحه مراجعه شود) جراید ابلاغ شد که ضمن آن،
«۱. مدیر جریده، موظف شد هیچ روزی، صبح و عصر، روزنامه را بدون اطلاع و اخطار و اجازه مامورین شعبه، انتشار ندهد.
۲. به کلیه ماشین خانههای مطابع اخطار شد همه روزه روزنامههای چاپ شده را نگاه دارند تا نظمیه، اجازه انتشار آن را بدهد.
۳. به کلیه مطابع و مدیران جراید و اتاقهای حروفچینی اخطار شد که هیچ خبر و مقالهای را بدون امضای مامور سانسور نچینند و اگر فوریت داشت، به شعبه مطبوعات برده، اجازه بگیرند.»
اما بهرغم تمام این تمهیدات،باز هم پیش میآمد که مجله یا روزنامهای، برخلاف موازین و مقررات عمل کرده، به درج مطلبی جز آنچه خواست دولت و حکومت وقت بود دست میزد. در چنین مواردی، بدون توجه به قانون مطبوعات، آن جریده، تا حد ممکن از دسترس عموم دور میشد و دفتر روزنامه تعطیل و گاه مدیر مسوول و سردبیر، به حبس و تبعید دچار میشد؛ همچون مجله تعلیم و تربیت که به دلیل درج مقالهای در موضوع «جنبش ملی ادبی» در شماره پنجم سال ۱۳۱۴ ش. وزارت معارف و شهربانی را دچار دردسر ساخت: «...از اداره شهربانی تاکید میشود که کلیه نسخ ش ۵، سال جاری مجله تعلیم و تربیت که مقاله «جنبش ملی ادبی» در آن مندرج است و بین مشترکان و اشخاص متفرقه توزیع شده است جمعآوری شده، به اداره شهربانی تحویل شود و تعداد بیست و سه جلد موجود در دفتر مجله را نیز، امروز تحویل گرفتند. نظر به اینکه جمعآوری این نسخ، از طرف وزارت معارف برای محاسبات مجله و تحصیل وجوه اشتراک تولید اشکالاتی خواهد کرد، متمنی است نظر شریف را در این باب اعلام فرمایید.»
[در حاشیه سند]، به عقیده این جانب، باید فورا شروع به جمعآوری کرد، ولی با کمال متانت و بدون اینکه سر و صدا بلند بشود... آقای وزیر هم، بهزودی تشریف آورده، یقینا عمل شما را تثبیت و تنفیذ خواهند فرمود.»
ازجمله مدیران جراید و روزنامهنگارانی که در اثر بیاحتیاطی یا آزادیخواهی دچار تبعید شدند، «عباس خلیلی»، مدیر «روزنامه اقدام» بود. او، به دلیل قلم تند و تفکر بیگانهستیزی، به روستایی در عراق تبعید شد و در اسفند سال ۱۳۱۰ ش.، با وساطت تیمور تاش، برگشت وی به ایران، بلامانع اعلام شد؛ اما تا پایان حکومت رضا شاه، هرگز اجازه انتشار مجدد روزنامهاش را نیافت.
باتوجه به سختگیریهای اداره سانسور و نظمیه و اختناق موجود، تعداد مطبوعات در این سالها کمتر شده و بسیاری از صاحبان جراید، ترجیح دادند، در زمینه دیگری به فعالیت بپردازند و بسیاری نیز، با اوضاع و احوال روز کنار آمده، به روزمرگی افتادند و در نتیجه افزایش اختناق و بیمحتوایی جراید، از تعداد مردم علاقهمند به مطالعه مطبوعات نیز کاسته شد و دیگر کمتر کسی، به مسائل سیاسی روز، رغبت نشان میداد. در چنین فضایی، طبیعی بود که نویسندگان و صاحبان قلم که تا آن وقت در کار جریدهپردازی بودند به کارهای عملی و ادبی و تاریخی روی آورده و اگر هم روزنامهنگاری را به بوته فراموشی نسپردند، لااقل مسلک و روش خود را تغییر داده، به مصالحهجویی و مدارا قناعت کردند.
محمدتقی بهار نیز که روزگاری در جراید تندرو، مقالات آتشین و شدیداللحن نسبت به سردار سپه و دیگران مینگاشت و روزنامههای «تازه بهار» و «بهار» وی، سرآمد دیگر جراید بود به کار نگارش«سبکشناسی» و جمعآوری «دیوان اشعار» پرداخت. اما سانسور، تمام ابعاد زندگی و حیات اندیشه را در برگرفته بود.
در این مورد نیز کوتاهی نکرده، به قول خود وی: «... میگویند چیزها در آن[دیوان]گفته و نهفته است که منافی مصلحت شاهانه است و بدین وسیلت و حیلت، مرا در فشار سانسور شهربانی و در معرض آزار روحی و فوت وقت و فساد اشعار قرار دادند و آن قسمت را که طبع شده بود نیز بدون دلیل محاکمه و بر این مدعا که بیاجازت به طبع رسیده است، توقیف کردند ...»
به این ترتیب، به علت تغییر شرایط سیاسی و فرهنگی و حاکمیت سانسور بر فعالیتهای ادبی و مطبوعاتی، روزنامهها که دیگر حرفی برای گفتن نداشتند بیشتر به درج آگهی و اعلان و فرمانها و اخبار عادی داخله و خارجه میپرداختند. اما این آگهیها نیز، باید تحت نظر مامور سانسور اداره نظمیه به طبع میرسید و مضمون و چگونگی درج آنها، کاملا تحت نظارت و مراقبت میبود.
اسامی روزنامهها و مرام و مسلک آنها نیز، دراین مبحث قابلتوجه است. با نگاهی به تغییر اسامی جراید از: پیکار و توفان، ستاره سرخ، سیاست، درفش کاویانی، تنبیه الغافلین، محشر، کرنا، فریاد ایران، دست انتقام، شفق سرخ و... به جرایدی با نامهایی همچون دنیای امروز، درمان، تنها، توانا، درخشان، حکمت، حسام، جهان نو، جهاننما و توانا و... میتوان به تغییر فضای سیاسی و سیر تحول آزادی بیان و سرد شدن شور و هیجان انقلابی، از کودتای ۱۲۹۹ ش. تا سالهای ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ ش.پی برد.
البته در اینباره، لازم به یادآوری است که حکومت وقت نیز، چنانچه اسم روزنامهای را مناسب نمیدید، با صدور مجوز انتشار آن مخالفت میورزید. همچون روزنامهای که درخواستکننده امتیاز آن، «میرزا محمد خان حنانه»، ابتدا عنوان «عصر بهائم» را به مناسبت طرح مسائل اخلاقی از زبان حیوانات در این جریده، برگزید. پس از مخالفت وزارت معارف با این عنوان، آن را به«زبان بهائم» تغییر داد. اما مجددا با مخالفت مواجه شد. در نهایت، با پیشنهاد عنوان «جام جهاننما»، موفق به دریافت مجوز انتشار جریده شد.
همچنین، روزنامه «آذر» که این نام را، شورای عالی معارف، از میان اساسی پیشنهادی «بهبهانی»، درخواستکننده امتیاز این جریده برگزید. اسامی پیشنهاد شده، شامل: «انتقام»، «اخگر»، «خاور»، «خرد»، «پولاد»، «کیفر»، «خروش»، «آتش» و «آذر» بود.
روزنامههایی که مرام و مسلک سیاسی و انتقادی داشتند، غالبا با سختگیری بیشتری مواجه میشدند و حتی به سختی مجوز انتشار مییافتند. در نتیجه، در تقاضای صدور نشر جراید، مکررا با جملاتی همچون: «بدون دخالت در مسائل سیاسی» و یا «فقط پیرامون مسائل ادبی و فرهنگی» و... در توضیح مرام نشریه مواجه هستیم.در توصیف این فضا، جلال آل احمد، نوشته است: «روشنفکران آن دوره بیست ساله، به هر چه در آن مدت گذشته بود، رضایت داده بودند و به تسلیم یا به رضایت یا به همکاری سکوت کرده بودند و به همین دلایل که میتوان گفت، ارزش فکری تعلیم و تربیت دوره بیست ساله پیش از شهریور [۱۳۲۰ ش]، با حکومت نظامیاش، چیز اندکی بیش از صفر است. شاید هم حق داشتند که سکوت کرده بودند. چون میدیدند که قلدری در کار است و مدرس را به آن صورت از معرکه خارج کرده و عشقی و فرخی را به آن صورت و بهار را به آن صورت دیگر و پنجاه و سه نفر هم که تا جمع شوند. میبینند که در زندانند و پای روحانیت هم که از همهجا بریده است...»