وصف شهر به شهر
او به مدت شش سال در سفارت فرانسه در تهران کار و مدت کمی هم بهعنوان کاردار سفارت فعالیت کرده است. وی در طول زمان حضورش در ایران به نقاط مختلف کشور سفر کرده است. بنابر یادداشت مترجم این کتاب، روششوار دانشآموخته رشته اقتصاد در کشورش بوده و زبان فارسی را پس از ورودش به ایران آموخته است. او در ایران به گشت و گذار پرداخته و با این حال که در ابتدا از حضورش در ایران ناامید شده اما پس از آن با علاقه و کنجکاوی به گشت در این کشور پرداخته است: «در آنچه به من مربوط است پس از آنکه به تهران آمدم دستخوش نومیدی شدم؛ اما چون میدانستم که باید زمانی کم و بیش دراز در ایران بمانم، نخست برای اشتغال خاطر، آنگاه از روی کنجکاوی، و سپس با میل و علاقه فراوان به سیر و گشت و بررسی در این سرزمین، مردم و نهادهای آن پرداختم.»
روششوار در طول سفر خود به شهرهای گوناگون ایران سفر کرده و از آداب و رسوم، رفتارها، نهادها و اتفاقاتی که در آن دوران رخ داده سخنگفته است. بهطوریکه حتی گاه از فساد حکومت و دربار و برخی نهادها پردهبرداری کرده است. روششوار در این کتاب بیان میکند که حاصل گشتوگذارش در ایران دور از انتظارش بوده و او را مجذوب کردهاست. به بیان وی بیشتر اروپاییان کتابخوان خاورزمین را ترکیه و خاور دور را هندوستان و چین میدانند. آنها گمان میکنند که جز این سه کشور هیچ نقطه دیگری نیست که به نظر بیاید. اما او پس از گشت و گذار در ایران این نظر را خطایی بزرگ دانسته است.
به گفته روششوار، تبریز در آن زمان یکی از مهمترین شهرهای ایران بوده و همه کالاهایی که از اروپا به ایران میآمده، از این شهر وارد کشور میشده. تبریز هم از نظر جمعیتی و هم از نظر رقم مبادلات بازرگانی بزرگترین شهر ایران بوده است. اما نویسنده با ناامیدی درباره این شهر مینویسد: «من به آینده آن چندان خوشبین نیستم؛ زیرا همه چیز نشانه این است که در آینده کالاها از راه روسیه و دریای خزر به رشت وارد خواهد شد که به تهران بسی نزدیکتر است.» از نظر نویسنده تبریز هیچ ویژگی خاصی ندارد که درخور گفتن باشد. تنها ده بزرگی است که روی یک رشته کوه و فلاتی بلند واقع شده. زمستانی سرد و تابستانی خشک دارد. تنها بناهای قدیمی آن هم ویرانههایی است از یک برج و یک مسجد سلجوقی. تمام ساکنان تبریز ترک هستند و درحالی که زبان رسمی مردم ایران، فارسی است، آنها به زبانی که ریشه ترکی دارد حرف میزنند.
روششوار پس از گذر از تبریز به زنجان رسیده که آن را شهر کوچکی توصیف میکند با حدود ده هزار سکنه که در نخستین سالهای حکومت ناصرالدینشاه بابیها در آن شورش کردند و آثار شورش همچنان در این شهر وجود دارد. تنها اثر باستانی این منطقه یک مسجد سلجوقی است. پس از زنجان، به قزوین رسیده است که در گذشته پایتخت ایران بوده. طبق بیانات نویسنده قزوین بیست هزار سکنه داشته و از عهد صفویه مساجد و قصرهایی در آن باقی مانده که میتوان آنها را از زیباترین نمونههای سبک معماری خاص خودش دانست. «در قزوین خشکبار و برنج تجارت میشود و قزوینیها ظروف سفالی زیبایی میسازند.» پس از قزوین نوبت به تهران میرسد که در زمان حضور روششوار در ایران، پایتخت بوده است. نویسنده در توصیف تهران مینویسد تهران شهری جدید است که به هیچ عنوان عظمت و ثروت شهرهای قدیمی را ندارد؛ اما شهری است که یک اروپایی به راحتی میتواند در آن زندگی کند؛ زیرا تقریبا هرچه به آن نیاز دارد در این شهر یافت میشود.
به گفته نویسنده در آن زمان کم و بیش پانصد اروپایی در تهران زندگی میکردهاند. روششوار پس از خروجش از تهران راهی همدان شده که پنجاه و سه فرسنگ از تهران فاصله داشته است. منزلگاههایی که روششوار برای رسیدن به همدان همراه کاروان در آنها توقف کرده اینها بوده: رباطکریم، خانآباد، نووران، رزاک و بیبیآباد. او از مسیر و گرمای هوا گله میکند و از دشتهایی میگوید که تنها خارشتر در آنها روییده؛ اما معتقد است که اگر در این دشتها پنبه کشت شود، آباد و ثروتمند خواهد شد. روششوار پس از ترک همدان راهی بروجرد شده که برای رسیدن به آن سه روز در سفر بوده. شب اول را در دهی به نام سمنانآباد گذرانده و شب دوم را در دولتآباد. او در توصیفاتش از بروجرد از رودخانهای سخن میگوید که تمام آب آن صرف کشاورزی نمیشود، بلکه بخشی از آن در خدمت رنگرزان است که کالای خود را برای شستن و مالیدن و خشک کردن به کنار آن میبرند. او همچنین از صنعت پارچه کتانی به نام چیت گفته که صنعت متداول در بروجرد است.
روششوار رویدادی را در بروجرد تعریف میکند و به تغییر خود، در این تعریف از خصوصیات اخلاقی ایرانیان هم سخن میگوید: «بچهها که لابد تا آن روز هرگز یک اروپایی ندیده بودند، رفتهرفته گرد آمده به دنبال ما به راه افتادند و به زودی با خودسری و بیپروایی در گفتار درباره من و سر و لباسم چیزها میگفتند که خدمتکاران مرا خوش نیامد. با آنها حرفشان شد و کار به فحش و ناسزا کشید و چه بسا که چند سیلی و کشیده رد و بدل کردند... خوشبختانه چند فراش حکومت که مرا همراهی میکردند پا در میان نهاده، چوبدستیها را بهکار انداختند و حرمت از دست رفته را به من بازگرداندند.» پس از پنج روز اقامت در بروجرد عازم اصفهان شده که هشت روز در راه بوده. پیش از ورودش به اصفهان در فکر این بوده که آیا با وجود سختیهایی که در این سفر کشیده و ناملایماتی که تحمل کرده آیا نوشتههای شاردن از اصفهان در مورد زیبایی این شهر صحت داشته؟ نویسنده از مراسم استقبالی که هنگام ورود به اصفهان برایش تدارک دیده شده ابراز نارضایتی میکند و معتقد است که پس از ساعتها سفر و خستگی، استقبال نظامیانی که به چاپلوسی میپردازند اصلا خوشایند نیست.
وی پس از ورودش به اصفهان از بازار و آثار باستانی دیدن کرده و به شدت تحت تاثیر زیبایی آنها قرار گرفته است. او هفده روز را در اصفهان سپری کرده و پس از آن راهی یزد شده که در آن زمان بزرگترین شهر بازرگانی ایران بوده است و به قول نویسنده: «یزد، منچستر ایران است.» نویسنده از شهر میبد که در نزدیکی یزد قرار دارد هم دیدن کرده و پس از بازگشت به یزد به سمت کرمان رهسپار شده است. در راه سفرش به کرمان از منزلگاههای سریزد، کرمانشاه، انارک، بایاس، کوشکو، بیرامآباد، کبوترخان و باغین گذشته است. او در توصیفاتش از کرمان به سفرنامه مارکوپولو اشاره میکند که کرمان را شهری دلربا توصیف کرده اما با افسوس اعلام میکند که دیگر از آن شهر دلربای مارکوپولو چیزی برجای نمانده. پس از ترک کرمان روانه بندرعباس شده و از زیبایی مناظر در طی مسیر گفته است.
برای گشت و گذار وارد هرمز شده که آن را شب هنگام ترک کرده و سوار بر کشتی دوباره به بندرعباس بازگشته و سپس راهی شیراز شدهاست. در میانه مسیر به شهر لار رسیدهاست و از حاصلخیزی این شهر سخن گفته و آن را حائز اهمیت دانسته است. پس از لار به جهرم رسیده که در آن زمان ده هزار سکنه داشته و پس از آن بالاخره وارد شیراز شده است که آن را کانون شعر و هنر میداند و همینطور از آن بهعنوان انبار همهگونه کالا برای جنوب ایران یاد کرده. در شیراز شخصی به نام دکتر فیکر گرین مهماندارش بوده و تنها چند روزی را در این شهر سپری کرده است که در همان چند روز زلزلهای رخ داده و او را ترسانده است. روششوار پس از ترک شیراز از راه اصفهان به تهران بازگشته و پس از مدتی راهی نطنز و کاشان و سپس قم شده است.
بهار کدخدازاده، بخشی از یک مقاله براساس کتاب «خاطرات سفر ایران» نوشته ژولین دو روششوار