میدان مرکزی شهر
بعدها ساختمان بلدیه تهران (ساختمان شهرداری) در ضلع شمالی میدان بنا شد و میرزا قهرمانخان امیرلشکر (وزیر گمرکات ناصرالدینشاه) عمارت وسیع و بسیار مجللی در ضلع شرقی میدان احداث نمود و سر در ایوان آن را که به سوی میدان باز میشد با گچبریهای جالبی زینت داد و همین ساختمان عظیم بود که بعدها تغییر شکل داد و محل استقرار بانک شاهنشاهی شد. در اینجا بیمناسبت نیست به نقل از سفرنامه «ارنست اورسل» فرانسوی که توسط «علیاصغر سعیدی» به فارسی برگردانده شده کیفیت جالب میدان توپخانه و رفت و آمد کاروانها و مردم در آن مورد مرور قرار گیرد. اورسل نوشته است: «در مرکز شهر یک میدان وسیع به شکل مستطیل، میان دیوار خارجی ارگ و دیوارهای قورخانه به نام میدان توپخانه واقع شده که ۶ خیابان اصلی شهر با پاسگاههای زیاد پیاده نظام به آن منتهی میشود. انسان در این شهر به هر سویی بخواهد برود، میدان توپخانه نقطه عزیمت سر راست و بسیار مناسبی است.
در وسط میدان چند درخت تنومند روی حوض بزرگی سایه انداحته و در چهار گوشه این حوض، چهار قبضه توپ که شاه عباس از پرتغالیها در هرمز به غنیمت گرفته بود، گذاشته شده است. دور میدان دیوارهایی کشیده و روی دیوارها را با رنگهای سرخ و سبز نقاشی کردهاند. ضمنا با گچبری نیز تصاویر گلولهها و سربازان مسلح را مجسم کردهاند. دروازه توپخانه و دروازه ناصریه که مدخل خیابان شمسالعماره (موازی با خیابان الماسیه) است، دو نمونه بسیار زیبایی از معماری جدید ایران به شمار میرود. این دروازهها مرکب از سه اتاق مرتفع است که در بالای آنها منارههای باریک و کشیدهای قرار دارد. تزئینات خارجی بنا عبارت است از: تصاویر گلها، میوهها، سربازان، سوارکاران و حیوانات که با رنگهای بسیار تند در زمینه سفید نقاشی شده است. اینگونه تزئینات، ضمن اینکه گواه بارزی از افول هنر کاشیکاری ایرانی است در عین حال چشمانداز عجیب و بدیع این میدان را که شلوغترین میدان پایتخت است، در چشم تماشاگر عادی نیز جلوه میدهد.
کاروانهای طویلی مرکب از قاطرها و شترها که از نقاط مختلف آسیا آمدهاند، از میان جمعیت انبوهی که در این میدان با عجله در رفت و آمد هستند جایی برای خود باز میکنند و به راهشان ادامه میدهند. اینک مردهای لاغر اندامی را میبینم که سر تا پای خود را در جامهای تنگ پوشانده و کلاههای بلند استوانهای شکل از پشم سیاه بر سر گذاشتهاند. آنها پارچههای ابریشمین بخارا را برای فروش به بازارهای این شهر بزرگ آوردهاند. در گوشهای از میدان دستهای از اوباش ژندهپوش به همراه لوطیها شیر پیری را میگردانند و با وجود اینهمه مارگیر، عنتربازی و شعبدهباز که با داد و فریاد جمعیت را به دور بساط خود دعوت میکنند و از مردم توقع احسان و صدقه دارند، مردان رقاص یهودی از گوشهای دیگر با گیسهای بلند و بافته خود که تا کمر ورزیدهشان رسیده است، مشغول هنرنمایی یا اگر بهتر بگوییم در تلاش معاش هستند.
کمی دورتر شاطرهای شاه سر تا پا سرخپوش با کلاهخود مخصوصی که زنگولههایی از آن آویزان و مزین به کاکل و پر طاووس است در میدان گشت میزنند. گاهی دستهای فراشان با چوبدستی دراز برقآسا به میدان میریزند و در مدتی کوتاه آنجا را از جمعیت خلوت میکنند. این ضربههای پی در پی که با چوبدستی بیدریغ بر سر مردم حواله میشد، نشانه قطعی این بود که شاه از یکی از قصرهای خارج شهر بهزودی به قصر مسکونی مراجعت میکرد. اسبسواران با تعلیمیهایی که دسته آنها از نقره بود، با سرعت تمام جلوتر از همه حرکت میکردند و بلافاصله پشت سر آنها کالسکههایی که در تمام آنها خانمهای اندرون نشسته بودند، نمایان میشدند. این زنهای ایرانی خود را با چادر و روبند پوشانده بودند. معمولا بعد از کالسکهها دستههای منظمی از شاهسونهای اردبیل حرکت میکردند.
شاطرها که شال سفیدی به کمر بستهاند پیشاپیش کالسکه سلطنتی میدویدند. شاه همیشه در کالسکه تنها بود و بهدنبال این کالسکه گروه گروه امرا، صاحبمنصبان، تیولداران بلوچ، اشراف، نجبا و روسای ایلات در حرکت بودند و مجموعه آنها معجون جالبی از انواع مختلف شخصیتها، لباسها و سلاحهای جوراجور را تشکیل میداد. پشتسر آنها «نسقچیباشی» که نظیر دستیاران خود لباس سرخی پوشیده بود، سوار بر اسب دیده میشد. چند قاطر نیز «فلک»هایی را که برای مجازات محکومان در نظر گرفته شده و با پارچه ارغوانی روی آنها را پوشانده بودند، حمل میکردند و بعضی از سواران ظروف محتوی آب و زغال لازم برای تهیه قلیان را از رکاب خود آویزان کرده بودند...»
منبع: محمدرضا حسنبیگی، تهران قدیم، نشر منصوری، ۱۳۷۷.