پادشاه دکاندار
«جهان - البته به حق- بر پادشاهان بسیار سخت میگیرد و به آنان امکان آن را نمیدهد که به تمام هوسها و امیال و آرزوهایی که درسر میپرورانند، به ذوقیات و تفننهایی که گهگاه به دلشان راه مییابد، حتی به اندازه زنان زیبا که در اینگونه موارد جامعه اختیار و امکاناتی به آنان داده است، جامه عمل بپوشانند. در هر حال اشرافیت نیز الزامات و محدودیتهای خود را دارد.با وجود این ناصرالدینشاه، گاهی آداب و رسوم شاهی را زیر پا گذاشته و به حرف مردم وقعی نمینهد. مثلا هنگامی که او در بازار نقش فروشندهای را ایفا میکند، نقشی که هر از چندگاهی با علاقهمندی آن را به عهده میگیرد. در اینگونه موارد، عدهای از درباریان و تعداد زیادی از مشاهیر کشور که صرفا به همین خاطر دعوت شدهاند، به همراه شاه راهی بازار میشوند و به دلخوشی افتخاری که در التزام رکاب همایونی بودن نصیب آنان کرده است، تحمل هرگونه ضرر و زیانی را از جان و دل میپذیرند؛ چون آنان پیشاپیش میدانند که نتیجه این سیر و سیاحت به سود شاه و مغازهداران و به زیان و به بهای خالی شدن جیب آنان تمام خواهد شد.
آنها به محض آنکه به بازار رسیدند، شاه ابتدا همه مغازهها را از نظر گذرانیده و آنگاه در برابر مغازههایی که اشیای فانتزی و فلزی را در بساط خود چیدهاند، مکث میکند. اینگونه اجناس را از اروپا وارد میکنند و سخت مورد علاقه ایرانیها است. آنگاه شاه روی نیمکتی که بیرون مغازه گذاشتهاند، مینشیند و خطاب به صاحب مغازه میگوید: «مایلی که در فروش امروز با من شریک شوی؟» بدیهی است این پیشنهاد همیشه با اشتیاق و ذوقزدگی تمام پذیرفته خواهد شد. ناصرالدین شاه بعد از بله گرفتن از طرف، خطاب به اعیان و اشرافی که دورش را احاطه کردهاند میگوید: «خوب حالا من فروشنده این مغازه هستم خریدار کیه؟» و درباریان جملگی از فروشندهای که شخص پادشاه باشد، جنس میخرند و شاه چیزی را که ده قران ارزش ندارد به آنان هزار قران (معادل هزار فرانک) قالب میکند. فروشنده و خریداران آنقدر بهکار خود ادامه میدهند تا قسمت زیادی از اجناس مغازه در آن فاصله فروخته میشود. البته در اثنای خرید و فروش هیچکس جرات نمیکند از بهای جنس چیزی کم یا جلوی دکان را از جمعیت خالی کند. بدیهی است بهای اجناس نیز باید نقدا پرداخت شود. کسی که در این موقع بیش از همه خوشحال است، شخص صاحب مغازه است؛ چون او به رایالعین میبیند، اینهمه مشتری دست به نقد چون بلبلان بهاری در دکانش به پرواز درآمدهاند و جنسها را چند برابر قیمت از دست هم میقاپند!
بعد از آنکه تمامی اطرافیان شاه، با اجرای دستور، هوس وی را ارضا میکنند، ناصرالدینشاه از صاحب مغازه میخواهد که بهای اجناس فروش رفته را دقیقا حساب کند و آنگاه هر مبلغی که از جمع فروش آن روز عاید شده است به دو قسمت مساوی تقسیم میکند، نصف آن را خود به جیب میگذارد و نصف دیگر را به صاحب مغازه میدهد از وی سوال میکند: «از شریک خود راضی هستی؟» تعظیم و تکریمها و دولا و خم شدنهای بیپایان، جوابگوی این سوال بزرگوارانه شاه است. شاه و مغازهدار هر دو از نتیجه معامله راضی هستند؛ ولی آیا درباریان که اینچنین قربانی و مورد تمسخر هوسهای شاه قرار گرفتهاند، میتوانند خود را راضی نشان بدهند؟ اما اگر اینگونه دیدارها از بازار جنبه مضحکه داشته باشد، خالی از هدفهای مردمی توام با ظرافت و سیاست زیرکانه نیست؛ چون اگر از این راه شاه با کلاه گذاشتن بر سر اطرافیان خود تفریح میکند- البته آنان از این رهگذر چیز زیادی از دست نمیدهند، چون آنان نیز به همین نحو سر دیگران را کلاه خواهند گذاشت- ولی به این وسیله پولی به بازار میریزد و با این عمل بازاریان را طرفدار پر و پا قرص خود میکند.»
منبع: مادام کارلاسرنا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمه علیاصغر سعیدی، انتشارات کتابفروشی زوار، ۱۳۶۲.