مبارزه بدون خشونت
این دو آیین در سده ششم از میان طبقه آریستوکراسی، یعنی سلحشوران، برخاستند، و کیشی غیرمتشرع را اشاعه دادند. مفهوم خشونتپرهیزی در نظام اخلاقی دین جین، وجهی بسیار افراطی دارد، و علاوه بر بعد اخلاقی، از لحاظ اونتولوژیک و منطقی هم در این دین بسیار تاثیرگذار بوده است، زیرا همچنانکه پیروان این کیش از منظر اخلاقی به خشونتپرهیزی در برابر موجودات پایبندند، همچنان از لحاظ منطقی نیز به «عدم مطلق بودن احکام» باور دارند. آیین چندگانگی نسبی (آنه کانتاوادا) در واقع انعکاس عدم خشونت در امر قضاوت است. هیچ حکم و قضیهای نمیتواند مطلق باشد، بلکه احکام صرفا تحت شرایطی خاص واقعیت دارند. اگر آیین کلاسیک هندو به معادله ذات انسان و ذات الهی که در فرمول «تو همانی» اختصار یافته است، اعتقاد دارد؛ اگر دین بودا هرگونه جوهر هستی را نفی میکند و تنها به صیرورت و استمرار پیدرپی لحظات گذرا که بهمجرد ظهور، ناپدید میشوند، معتقد است؛ دین جین هر دو نظریه را میپذیرد ولی هیچیک را مطلق نمیانگارد و اصل نسبیت را بر آنها جاری میسازد.
در واقع منطق جین منوط به نوعی «آزارپرهیزی ذهنی» است، به آنگونه که فرد پیرو اصول اخلاقی بر حیات تمامی موجودات حرمت مینهد. تردیدی نیست که گاندی از این تعالیم تاثیر پذیرفته و میراثبر کهنترین اصول اخلاقی هند بوده است، ضمن آنکه به بهاگاوات-گیتا نیز علاقه بسیاری داشته است. «آهیمسا» یا خشونتپرهیزی جزو وظایف کلی بهشمار میآید درحالیکه از سوی دیگر نظام اخلاقی سلحشوران ایجاب میکند که فرد متعلق به این طبقه، دست به کشتن زند و دشمن را نابود سازد. هرگاه چنین تضادی رخ دهد، وظایف طبقاتی بر تکالیف اخلاقی مقدم است. در بهاگاوات-گیتا هم همین موضوع مطرح شده است.
آنچه در رفتار گاندی جالب توجه است این استکه او فرزانگی و عمل بیچشمداشت بهاگاوات-گیتا را میپذیرد و آن را اخذ میکند، ولی از پذیرش اصل سلحشوری و نبرد که از وظایف کشاتریاهاست پرهیز میکند. گاندی به یک اعتبار، اصل بهاگاوات-گیتا را وارونه میسازد؛ یعنی این بار با وقوع تضاد، تکلیف اخلاقی که در اینجا همان خشونتپرهیزی است بر وظایف طبقاتی تقدم مییابد. بر مبنای آرمان بهاگاوات-گیتا، او میتوانست دست به خشونت بزند چون بر هر هندویی واجب بود که از سلطه انگلیسیها رها شود، و همین تکلیف میتوانست توجیهکننده قیام مسلحانه هندیان علیه استبداد انگلیس باشد، پس او نیز باید مانند آرجونا دست به سلاح میبرد، ولی گاندی چون اساسا به نظام طبقاتی اعتقاد نداشت و آن را یکی از علل عقبماندگی هند میدانست، این فرآیند را وارونه کرد و از جنگی که مطابق بهاگاوات-گیتا میتوانست موجه و معتبر و مشروع باشد اجتناب ورزید و اصل بزرگ اخلاقی خشونتپرهیزی را سرلوحه اعمالش قرار داد.
گاندی بهرغم عشقش به بهاگاوات-گیتا، برخوردی منحصربهفرد و خاص را اتخاذ میکند و اساس اعمالش را بر اصل خدمت بیچشمداشت بنا مینهد. مضاف بر اینکه او سخت به این اصل معتقد بود که «هدف، وسیله را توجیه نمیکند، هرقدر هم آن هدف مقدس باشد» زیرا بذر خوب، محصول خوب به بار میآورد و بذر بد، محصول نامرغوب. پس بین وسیله و هدف باید تطابق کامل وجود داشته باشد، از این لحاظ رفتار گاندی رفتاری است درست عکس رفتار ماکیاولی. همچنانکه گاندی، مانند پیروان جین، به خشونتپرهیزی در اخلاقیات اعتقاد داشت، در قضاوتهایش هم اهل تسامح بود و نسبت به ادیان دیگر اهل تساهل و سازش. گاندی به عبارت دیگر، اصل خشونتپرهیزی را در ذهن خود بهصورت مدارا و اصل نسبیت نشانده بود. شاید او در تاریخ جدید نخستین فردی باشد که آزادی هند را از راهی بهدست آورد که برای بسیاری حتی تصور آن هم مشکل و بعید مینمود. رفتاری که گاندی در پیش گرفت، در قیاس با آنچه اکنون در جهان میگذرد به معجزه شباهت دارد.
البته لازم میدانم در اینجا این نکته را هم متذکر شوم که اگر گاندی طی مبارزات بیخشونتش، بهجای انگلیسیها با آلمانهای نازی یا استالینیستهای روس روبهرو بود، به احتمال قریب به یقین هرگز توفیق نمییافت. انگلیسیها بهرغم خلقوخوی استبدادی و میل جهانگشاییشان به برخی اصول اعتقاد داشتند و نخستین مریدان غربی گاندی هم انگلیسی بودند. فراموش نکنیم که در محاکمه آخر گاندی، هنگامی که او در پیشگاه دادگاه حاضر شد، قاضی انگلیسی به احترامش از جای برخاست و به او تعظیم کرد و گفت: «ابدا علاقهمند نیستم که هیچگونه حکمی علیه شما صادر کنم، اما ناگزیرم.»
در جایی، مائو و گاندی را، با الهام از کتاب کوستلر، «مرتاض و کمیسر» نامیدهام. اصل عدمخشونت گاندی با تفکر هندو پیوندی تنگاتنگ دارد و از اینرو جز در خاستگاهش، یعنی هند، نمیتوانست شکفته شود. وقتی دو سنت بزرگ آسیایی، که یکی مبلغ بیعملی (در چین) و دیگری اشاعهدهنده عدم خشونت (در هند) است را در کنار هم میگذاریم، در یکسو گاندی را مییابیم که به اخلاق پرهیز و امتناع وفادار میماند و در سوی دیگر مائو قرار دارد که نقش کمیسر را پیدا میکند، یعنی درست عکس تعلیمات لائو ـ تسو عمل میکند. فراموش نکنیم که چین تحت سلطه تفکر مارکسیسم قرار گرفت، و مائو راهی را اتخاذ کرد که از اساس غیرچینی بود، حال آنکه هند توانست، دستکم در دوران گاندی، سنت عظیم جوکیان و مرتاضان را ـ که بارزترین مظهر آن خود مهاتما است ـ حفظ کند. گاندی راهحلی را برگزید که هندی نمونهوار بود. بیسبب نیست که هندیان، او را «مهاتما» یعنی روح بزرگ لقب دادند.
بهگمان من مفهوم عدمخشونت در جهان امروز روزبهروز اکنونیتر و بیشازپیش مطرح میشود. البته من شخصا هیچ یقین ندارم که چنین رفتار بزرگمنشانهای در هر کشور و هر فرهنگی قابل اجرا باشد! مفهوم «آهیمسا» هندیتر از آن است که بتواند بهسهولت به سرزمینی جز هند منتقل شود، چراکه در هندوان پیشزمینه کاملا آماده و مستعدی برای پذیرش ترک و انصراف وجود دارد، ضمن آنکه هدف غایی زندگی برای آنان رسیدن به رهایی است. البته مارتین لوترکینگ نیز به همین اصل پایبند بود، اما تمام سیاهان آمریکا، همچون او هواخواه عدمخشونت نبودند و در میان آنان افرادی چون پلنگان سیاه و مالکوم ایکس هم وجود داشتند.
بهعقیده من، خشونتپرهیزی با روحیه جنگآور برخی تمدنها بهکلی ناسازگار است. شاید آخرین فردی که در اواخر قرن بیستم اصل گاندی را محقق ساخت ماندلا باشد. او نیز بهمجرد آزادی از حبسی ۲۷ ساله، متوجه شد که خشونت چنان در جامعهاش انباشته شده است که اگر درصدد انتقامجویی برآید، وقوع جنگ داخلی قطعی خواهد بود. به همین دلیل بهدرستی تشخیص داد که تنها راه آشتی است و راهحل دیگری هم وجود ندارد. این نکته ناگفته نماند که گاندی فعالیتهایش را نخست در آفریقایجنوبی آغاز کرد و از اینرو آفریقاییها با فعالیتهای او و ایده خشونتپرهیزیاش بیگانه نبودند.»
- بخشی از یک مقاله به قلم زنده یاد داریوش شایگان