تا سال ۱۳۰۹ که آوانس اوگانسیان، «آبی و رابی» را ساخت هیچ فیلم سینمایی در ایران ساخته نشد و اندک سینماهایی که در گوشه و کنار کشور تاسیسشده بودند به نمایش فیلمهای مطرح سینمای جهان اقدام میکردند. دلیلش هم ساده است؛ جامعه سنتی ایرانی هنوز آماده پذیرش سینما نبود. سینماگر به چشم همان مطرب روحوضی شناخته میشد و فیلم سینمایی جادویی شیطانی. اوگانسیان بعدازاین فیلم نتوانست در سینما موفقیتی داشته باشد. سعی کرد مدرسهای برای آموزش سینما به بانوان تاسیس کند که نشد، دومین فیلمش، «حاجیآقا، آکتور سینما» هم با شکست در گیشه مواجه شد و موجبات ورشکستگی وی را فراهم آورد. اگر میخواهید بدانید چرا سینما در روزهای ورودش به ایران اینهمه دچار بیمهری شد، همان «حاجیآقا، آکتور سینما» را ببینید. پاسخ همه سوالهایتان همانجاست.
آنقدر که این روزها سینما برایمان پدیدهای معمولی و در دسترس است کمتر فکر میکنیم که چه خوندلها خورده شده است تا به اینجا برسیم. کسی نمیداند مزار عبدالحسین سپنتا، خالق اولین فیلم ناطق ایرانی، «دختر لر» یا آنطور که مردم این فیلم را میشناختند، «جعفر و گلنار» ویرانشده است و کسی خبری از آن نمیگیرد. کسی نمیداند که دختر لر، روحانگیز سامی نژاد، اولین بازیگر زن سینمای ایران به خاطر ایفای نقش گلنار، چه مصیبتها که نکشید و درنهایت هم در تنهایی و بیکسی از دنیا رفت. بیایید برای یکبار هم شده، سری بزنیم به صندوقخانه تاریک و غبارگرفته سینمای ایران. ببینیم، امیر نادریها، خسرو سیناییها و سهراب شهید ثالثها از کجا آمدند، شاید بتوانیم نسل بعدشان را بشناسیم.
بخشی از یک یادداشت به قلم ساناز رمضانی