بکوشش: محمدحسین دانایی
کمکم صدای زنک هم درآمده، حق هم دارد. الان شش سال است و ما هنوز بچه دار نشده ایم. بعد هم این درآمدهای ناچیز. دوتائی مثل سگ پاسوخته که نه، ولی به هرصورت، جان می کنیم، ماهی هزار و دویست تومان درمی آوریم و همیشه هم هشتمان گرو نُه است. باز جای شکرش باقی است که دیگر این ماه ها قرض تازه بالا نمی آوریم. و توی این هیروویر، پدرم هم از من پول خواسته و قرار گذاشته ام دویست تومانی به او بدهم. اولین بار است اظهار احتیاج به من می کند. از طرفی دلم سوخت، از طرفی از کجا بیاورم؟ ولی به هرصورت، خواهم داد و کلاه کلاه خواهم کرد. آنوقت با این وضع، فلانی فقط برای اینکه انگلیسی می داند، ماهی ۱۵۰۰ تومان می گیرد و قُرقُر هم می کند. وقتی می گویند مستعمره، باین علت می گویند. آن اصل چهاری ها، آن "جان مولم"[1]روندگان و آن دیگران! و بنده باید سگ بزنم ماهی ۵۵۰ تومان بگیرم! و خنده دارتر از همه، کار ادبی کردن است. بنشین و جان بکن و چیزی چاپ کن. که می فهمد؟ که می خواند؟ که جواب آدم را می دهد؟ هیچکس! هیچکس که سرش به تنش بیارزد! و آنهم دوستان و آشنایان، هر کدام با هزار بدبختی، با هزار گُندهگُ... و هزار توقع و هزار حسد! و چکارشان می شود کرد؟ این "جهانبگلو"[2] که دیگر تحمل ناپذیر شده! "زنجانی"[3] می گفت: تریاک خورده بود خودش را بکشد- اللهُ اعلم- چون زنش ولش کرده، رفته پهلوی ننه- باباش به پاریس و آنوقت آمده پهلوی من که: با هم قصه بنویسیم بفرانسه و چاپ کنیم! کجا و به وسیله کی و که بنویسد و که بفرانسه دربیاورد. هیچکدام معلوم نیست! همینجور مشغول گُنده... است. آنوقت از آدم طلب همدردی هم دارد. دردش را نمی گوید، نمی خواهد خودش را بشکند، برای هیچکس، آنوقت از بنده طلب همدردی دارد. بهش می گویم: مرد! من باید بدانم تو چه دردی داری تا همدردی کنم. نمی فهمد، یا می فهمد و برو نمی آورد! آن یکی "داریوش"[پرویز] دیوانه! آن یکی "الهی"[4] خودخواه پرمدعا و آن یکی "ایرانی"[5]. هر کدامشان یک جور. هر کدامشان یک انبان ادا و اطوار، ادای صمیمیت، ادای رفاقت، ادای انسانیت!
در حدود یک ماه پیش، یک روز این پسره "پورمند"[6]، رییس مدرسه، آمد اینجا با "حکمت"[7] نامی، معلم عربی و "پورباقر" نامی که از بچه توده ای ها بود و حالا سری توی سرها درآورده و "جان مولم"ی شده! بعد دنبالۀ این قضیه به یک مجلس سور هفتگی کشید که ع... خوران هم بود و هفتۀ پیش هم باز اینجا بودند، یعنی نوبت من بود. امروز هم که سه شنبه است، نوبت "پورمند" [عبدالعلی] بود که من افتادم. اگر نیفتاده بودم، نمی دانستم چه بکنم، چون نه می خواستم بروم، چون بی معنی شده بود و نه می خواستم نروم که خیال کنند حوصلۀ پسدادنش را ندارم.
به هرصورت، این را می گفتم دست آخر من این جور فهمیده ام که تمام این رفت وآمدها برای این است که بنده و "پورباقر" از روابط او با زن عمویش که حالا زن خودش شده- پس از مرگ عمویش- خبردار بوده ایم. نمی دانم شاید هم من اشتباه می کنم، ولی به هرصورت، رفت وآمدهای زمانه هم عللی جز همین ها ندارند. گرمای محبتی، اعتمادی، دلسوزی و همدردی و تیماری، هرگز! باز بین همه اینها "ایرانی"[هوشنگ]، و این "کمیلی"[باقر] بیچاره که دو ماه است سل گرفته و افتاده و من هم هفته ای یک بار بیشتر نمی توانم سراغش بروم.
بعد هم هر یک ماه- دوماهی یک بار خبری از یک بورس می رسد. گیوه ها را ور می کشم میروم وزارت فرهنگ سراغ این "آل احمد"[8]ی که آنجا در تعلیمات عالیه است و می گویند با ما خویش است و دو- سهروزی دلخوشی و سگدوی و خیال خام درسرپختن و بعد هم قضیه باَلَک میگ... و از نو همان روتین، همان کلاس، همان هفته ای ۱۵۰تا انشاء کرهخرهای مردم، همان نفس زدن های بی حاصل، همان "کلیله ودمنه" و استظهار و شَعار و دِثار و همان سلام ها و جواب سلام ها و انتظار حقوق آخر برج! و تازه هنوز که هنوز است، من حقوق ماه گذشته را نگرفته ام. ر... به این مملکت! سر کلاس هم که چانۀ قفل وبست داری ندارم و با این اوضاع که پیش می رود، خیلی زود دردسری برای خودم درست خواهم کرد! پدرسوخته ها، گور پدرشان. و با همۀ اینها اگر فرصت کنم و بتوانم، یعنی رغبت و حوصله داشته باشم که کار خودم را هم بکنم، باز ناراضی نیستم، اما صدحیف، دستم بقلم نم یرود. الان چهار ماه بیشتر است که این قضیه "دو عدد آمیرزابنویس"[9] همینجور افتاده. آن "نسل جدید"[10] را که اصلاً طرفش نمیروم. و این تکه پاره های کوتاه هم به همین قیاس. و این "تاتی سگزآباد"[11] هم که دیگر خودش داستانی است. این پسرۀ احمق "افشار- ایرج"[12] قرار بود عکس نسخه مدرسه سپهسالار را بدهد با آنهای دیگر سروصورتی بدهم و خودشان در "فرهنگ ایرانزمین"[13] چاپ کنند. حالا گوساله رفته خودش هولهولکی داده به "ستوده"[14] غلط وغولوط چاپش کرده اند و دوقورت ونیمش هم باقی است. بهش می گویم: اگر در این کثافتمآبیها هم قرار است رقابت باشد که معنی ندارد. اگر در خرید و فروش ملک رقابتی باشد، حرفی، زمین را امسال ده تومان میخرند، سال دیگر ۲۵ تومان میفروشند، اما این گُ... که من و تو می خوریم، از عهد بوق یک من یک عباسی بوده و تا ابدالآباد هم نرخش درین مملکت ترقی نخواهد کرد. اینهم کار است. بیچاره برادره را برداشتم با خودم بردم که مثلاً عکس بگیرد و از درس و کار و زندگی عقب ماند و در تجدیدی رفوزه شد- این پدرسگ "دکتر صدیق"[15] ردش کرد- اینهم فایده کار ادبی. خودم دلزده، برادرم وازده و مطالب و اباطیل کتاب کارتُنَکزده!
بس است، خیس عرق شده ام، آب گرم زیر پا و توی کمرم است. بعدازظهر هم "سیمین" بادکش کرد و روغن [یک کلمه ناخوانا] مالیده و حالا هم فرستادمش شهر هوا بخورد و حالش جا بیاید. وقتی من می افتم، حواسش پرت می شود، باین علت که من حالم که خوش نیست، سگ می شوم و دائماً قُر می زنم و او دست وپایش را گم می کند. بهتر بود که خانه نباشد. رفته است به سخنرانی "دکتر شفق"[16] احمق در انجمن ایران و امریکا.
دلم می خواهد همینطور بنویسم، چون خیلی دلم تنگ است و در خانه تنها هستم و حوصلۀ هیچکار دیگری را ندارم، اما توانایی این کار را هم ندارم. الان سه روز است گُلها آب نخوردهاند. هِی بخودم میگویم بلند شوم بروم گُل ها را آب بدهم، ولی می دانم که نمی توانم. کیف آبجوش را بزحمت بلند می کنم، چه رسد آبپاش سنگین را.
منبع: روزنامه اطلاعات- ۳ مهر ۱۴۰۲
[1]) جان مولم، شرکت انگلیسی که در سال 1334 مطالعات خاکشناسی برای ساخت راه های اصلی ایران را به عهده داشت.
[2]) جهانبگلو- امیرحسین (1370- 1302 شمسی)، پژوهشگر فلسفه، تاریخ و اقتصاد
[3]) زنجانی- رضا، از دوستان قدیمی جلال که در انجمن اصلاح دوران نوجوانی جلال هم حضور داشت.
[4]) الهی- رحمت، مترجم و روزنامه نگار
[5]) ایرانی- هوشنگ (1352- 1304شمسی)، شاعر، مترجم و نقاش
[6]) پورمند- عبدالعلی، مدیر دبیرستان شاپور تجریش
[7]) حکمت- مرتضی، دبیر عربی دبیرستان شاپور تجریش
[8]) آل احمد- امیر، از اقوام دور جلال
[9]) دو عدد آمیرزابنویس، یکی از عناوین اولیۀ یکی از کارهای در دست اقدام جلال بود که بعدها با نام "نون والقلم" منتشر شد.
[10]) نسل جدید، عنوان یکی از کارهای نیمه کاره ماندۀ جلال
[11]) تاتی سگزآباد، منظور همان کتاب "تاتنشین های بلوک زهرا"ست.
[12]) افشار- ایرج (1389- 1304 شمسی)، پژوهشگر فرهنگ، تاریخ و ادبیات
[13]) فرهنگ ایرانزمین، مجموعه کتاب هایی که زیر نظر ایرج افشار چاپ میشد.
[14]) ستوده- منوچهر (1395- 1292 شمسی)، ایرانشناس و جغرافیدان
[15]) صدیق- عیسی (1357- 1273 شمسی)، ادیب، استاد دانشگاه و دولتمرد
[16]) رضازاده شفق- صادق (1350- 1274 شمسی)، ادیب، محقق و مترجم
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.