بکوشش: محمدحسین دانایی
دنباله یادداشتهای روز جمعه ۲۹ تیر ۱۳۳۵ ۵/ ۲ بعدازظهر
صبح خرید و بعد رفتن به باغچه. یک گِلیسین[1] و یک گُل برقی اناری خریدم و کاشتم. بعد دردسر دککردن زن "گلستان"[ابرهیم] و بچههایش و زن سابق "داریوش"[پرویز] که نمیدانم با اتومبیل کی آمده بودند ("شاهی" رفته شیراز و اتومبیلش را قفل کرده، در خانه گذاشته) و ما رو نشان ندادیم و بعد ناهار خوردیم و آنها خوابیدند و من نشستهام چرند مینویسم.
الان هم باز باران گرفت. درست هوای بهار است، اما بعدازظهری کمی، یعنی زیادی دَم دارد.
شنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۵- نیم بعدازظهر
یادش بخیر! عجب روزی بود. گر چه من در آن سال تهران نبودم، آبعلی رفته بودیم با "سیمین" و در آن مدرسۀ "آه"[2] زندگی می کردیم و من مشغول ترجمه "دست های آلوده" بودم و "سیمین" در تهیۀ سفر امریکا، ولی اخبارش را با چه ولعی می شنیدیم! سیام تیر! چه کشتاری! چه امیدی! چه پیروزیِ بزرگی! و عجب گرما و شوری! عصرها می رفتیم به آبعلی. از "آه" محل خانۀ ما که مدرسه بود، تا آبعلی سه کیلومتری بود و سربالا، و در قهوه خانه ها چیزی می خوردیم و پای رادیو اخبار را گوش می دادیم. و برادرم که در آن روز نزدیک بود مثل خیلی های دیگر نفله بشود. و خودش می گفت که از دَمِ رگبار مسلسل یک تانک رفته بود و توی جوی آب درازکش کرده بود و در حفاظ دیوار سیمانی جوی آب محفوظ مانده بود، وگرنه خدا عالم است چه بسرش آمده بود. بهرصورت، یادش بخیر! ازین روزها زیاد پیش نمی آید. چه اتفاقاتی ممکن بود در ضمن این روز بیفتد و چه استفاده هائی می شد به نفع مردم از چنین واقعه ای کرد! و حیف که تمام اینها هدر شد! سیام تیر، آنهمه مقاومت در مقابل نفت، و خیلی چیزهای دیگر همه هَباءً مَنثُورا و فعلاً باز همان خرخری بیست ساله و صد بار بدتر دارد شروع می شود، یعنی شروع شده است و خدا عاقبتش را بخیر کند. نه امیدی، نه شوری، نه ایمانی برای هیچکس باقی نمانده. منکه از مدت ها قبل از آن روز سیام تیر، حساب خودم را با سیاست بریده بودم، ولی همه که نمیتوانند مثل من باشند. بهرصورت، حیف! کله خری های آن پیرمرد، ناروهای همراهان و اطرافیانش، این سیاست احمق پدرسوختۀ امریکائی ها، این کورخواندنشان، آن رذالت های توده ای ها که حالا باین روز افتاده اند و آدم بحالشان رقت میکند، و خیلی چیزهای دیگر دست بیکی کردند و پوست مردم را درآوردند و حالا این پدرسوخته دو باره مثل پدرش سوار بر خر مراد شده.
سهشنبه ۲ مرداد ۱۳۳۵-۱۰ صبح
دیشب این "بِتی"[مک نیل] اینجا بود. تا ساعت ۵/۱۱ ماند و راستی خسته مان کرد. از کتاب، از وقاحت های "هنری میلر"[3]، از علت شهرت و عدم شهرت و از این نوع اباطیل مثلاً ادبی و بعد هم از اباطیل تر سیاسی حرف زدیم. در بارۀ وضع حکومت، وضع خراب زندگی مردم، توطئه ها، ظاهرسازی ها و غیره و غیره. صمیمیت زیادی که او با عهدوعیال بنده پیدا کرده است، موجب می شود که خیلی مطالب ناراحت کننده ای را که معمولاً یک آدم شاه- خدا- وطن پرست(!) به یک خارجی نمیگوید، ما بگوئیم. بهرصورت، در ضمن، نسخۀ ناقص ترجمه ای را که آن انگلیسی "پیچفورد" از "سرگذشت کندوها" کرده است (گویا در جزیرۀ قبرس[4] و در حالی که با آزادیخواهان آنجا مأمور مبارزه بوده است) با خودش آورده بود که دیشب و امروز صبح نگاهی به آن کردم. ارزش داستان و لحن آن کاملاً از بین رفته، مفهوم مطلب را گرفته و بیک انگلیسی بچگانه (تا آنجا که خودم فهمیدم و "سیمین" هم تصدیق کرد) نوشته است. اسم ها و علت انتخاب آنها را اصلاً درک نکرده. زیبائی های وصف و طبیعت و غیره را اصلاً حفظ نکرده. و خیلی عیب های دیگر. نمی دانم با او چه بایدمان کرد. جوانک لابد دلش می خواهد بعد این اباطیل را چاپ بزند. گویا برای این کار از مدرسه السنه شرقی جوائزی یا مزایائی برای او قائل خواهند شد، و باین صورت که هست، گویا اصلاً مفهوم اصلی داستان را نمی رساند. سمبل ها وضعشان دگرگون شده، آدم ها چون اسم های خود را از دست داده اند و مفهوم اسم های خود را (مثل کمندعلی بک، شاباجی خانم و غیره...) تقریباً نیمی از شخصیت خود را از دست داده اند. اگر باو بگوئیم خراباندرخراب است و قابل انتشار نیست که نمیشود. هم باو برمیخورد و هم اینکه بالاخره کار خودش را خواهد کرد و بصورتی احمقانه و بچگانه آنرا چاپ خواهد کرد و اگر بخواهیم درستش کنیم، "سیمین" می گوید: باید از اصل آنرا نوشت. نمی دانم چه کنم. این هم یک گرفتاری. اولین بار که از آدم ترجمه می کنند، اینطور و بدست چنین جوان خامی! اینهم خودش یک رجحانی برای فرنگی ها است. ما اینجا باید استخوان خرد کنیم تا بتوانیم طرف یک نویسندۀ فرنگی برویم و ترجمه اش کنیم و حالا این آقازاده که کاغذهای فارسی اش از شدت خنده داربودن یک فیلم فکاهی است، برداشته و هِرتوهورت اثر خامۀ عنبرشمامۀ بنده را باسم ترجمه به ر... کشیده. و بنده هم لابد باید افتخار بکنم و منتش را بکشم و تفاخر و تَخَرخُر کنم!
دیگر اینکه "ابوطیقا" (Poetique)ی[5] "ارسطو" را که "افنان"نامی[6] (گویا از بهائی ها) ترجمه کرده و در بیروت چاپ زده (ترجمه از اصل یونانی، یک صفحه فارسی و یک صفحه یونانی داده) و من از "بزرگمهر"[7] گرفتم، تمام کردهام. درست مثل اینکه "کلیلهودمنه" را به دقت بخوانی. بعد هم یک کتاب از جناب "هاکسلی"[8] دست گرفته ام "بهترین دنیاها"[9] که در آن، پوست از تمدن ماشینی و روزافزون ماشینی معاصر و آینده کنده و روزگاری را که آدم ها بجای غذا و مشروب، حب می خورند و بجای بچه دارشدن و زائیدن، مایع ها و تخم های اصلی را در شیشه و سردخانه و گرمخانه نگه می دارند و مثل ماشین های جوجه کشی، از آدم جوجه کشی می کنند والخ... بد نیست، بخصوص تکیه ای که روی بیبووخاصیت شدن زبان معاصر دارد و بعنوان مؤید، گاهگاه شعری از جناب "شکسپیر"[10] (باعث آبروی انگریزی های ملعون) می آورد و خوب بود. باین مناسبت بود که دیروز به کله ام زد انگلیسی یادگرفتن را با خواندن متنهای "شکسپیر"[ویلیام] شروع کنم. بد فکری نیست، ولی اگر بماسد.
"سیار"[غلامعلی] هم پریشبها اینجا بود و دوتا کتاب خوب آورده که هنوز دست نگرفته ام. وقتی دست گرفتم و خواندم، اشاره ای خواهم کرد. والسلام، برای امروز. اصلاحات ترجمه "بیگانه" هم به نیمه کشیده. این پدرسگ بواسیر هم همانطور هست. دیگر نه م... می خورم، نه راهپیمائی و کوه می روم، ولی همینطور خون می آید و شلوارها مرتب خونی است. "دکتر اهری" گفته: بیا عملش می کنیم، ولی فکرش را که می کنم، دلم بهم می خورد.
چهارشنبه ۳ مرداد ۱۳۳۵- ۵/۵ بعدازظهر
فردا "محدث"[سیدجلالالدین] از بیمارستان مرخص می شود. دیروز عصر و امروز صبح آنجا بودم. دیروز عصر که آنجا بودم (بیمارستان) این پسرۀ احمق "یارشاطر"[احسان] هم آمد دیدنش. پدرسوخته چنان خودش را گرفته که نهایت ندارد. با لحنی مسخره گِلِه کردم که چرا در "سخن" آن دفعه این حملۀ وقیح را به ما کرده اند که از جا دررفت و بالاخره اِنکَشَفَ که ما چیزی هم بدهکاریم. در ضمن، اِنکَشَفَ که آن انتقاد را خودش دیده و امضا کرده، چون پس از ریاستمآبی "خانلری"[پرویز ناتل] گویا بیشتر کارهای مجله را او می کند. می گفت که ما از اعتماد او سوءاستفاده کرده ایم و به "داریوش"[پرویزز] فحش می داد (بدر بگو، دیوار بشنود، بود) که همچه گفته و همچه کرده. گفتمش که بهتر است مطالبی را که "ایرانی"[هوشنگ] و "الهی"[رحمت] در بارۀ اعاظم رجال ادب نوشته اند، بخواند. گفت که "ایرانی"[هوشنگ] ارزش ندارد و مال "الهی"[رحمت] را هم هنوز نخوانده است. تقریباً حرفمان شد و باو گوشه زدم، چون می گفت باید درین کارها محتاط بود و مَثَل از خودش می آورد و جزوهای از "ابن سینا" که چاپ کرده و "محدث"[سیدجلالالدین] تصحیح کرده بوده. و گفتمش که او چون محتاط است، مورد اعتماد مقامات مختلف می شود، ولی ما جسوریم. والخ. بیش از این حیف کاغذ!
مأخذ: روزنامه اطلاعات- ۲۴ مهر ۱۴۰۲
[1]) گلیسین، یک گونه گیاه از تیرۀ باقلاییان
[2]) آه، یکی از روستاهای اطراف آبعلی
[3]) میلر- هنری ( 1980- 1891 میلادی)، نویسندۀ امریکایی
[4])] اصل: قبرص[
[5]) ابوطیقا، یکی از معروفترین تألیفات ارسطو است که با عنوان "فن شعر" هم شناخته میشود.
[6]) سهیلِ محسن اَفنان (۱۳۶۹- ۱۲۸۳ شمسی)، پژوهشگر فلسفه و زبانهای فارسی و یونانی.
[7]) بزرگمهر- منوچهر ( 1365- 1289 شمسی)، مترجم و نویسنده که در شرکت نفت هم کار می کرد.
[8]) هاکسلی- آلدوس ( 1963- 1894 میلادی)، نویسنده و فیلسوف بریتانیایی
[9]) بهترین دنیاها، کتابی از آلدوس هاکسلی که تحت عنوان "دنیای قشنگ نو"، توسط سعید حمیدیان به فارسی برگردانده شده است.
[10]) شکسپیر- ویلیام (1616- 1564 میلادی)، شاعر و نمایشنامه نویس نامدار انگلیسی
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.