یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۲۵

کدخبر: ۱۳۴۶

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

­چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۳۵- دو بعدازظهر- تهران، یعنی تجریش

بالاخره دوشنبه صبح از رشت راه ­افتادیم و شش بعدازظهر همان‌روز خانه بودیم. اما عجب سفر شلاقی‌ای بود! عمو یک­پارچه نظامی است، شلاقی. همدمی با یک پیرمرد و لَلِگی بچه‌های نُنُر و لوسش برای یک عمر کافی بود، همین سه ­روز و نیم! دیگر پشت دستم را داغ­ کردم. و این علیامخدره عهدوعیال "عباس"[دانشور] پسر همین جناب سرهنگ، هم هنوز نرفته و وَنگ­وَنگ بچه‌اش خفه‌مان­­ کرده. خودش دختر خوبی است، نهایت سعی را هم می‌کند که موجب زحمت و آزار نباشد، ولی بالاخره با یک بچۀ یک ساله چه می‌شود کرد؟ خلاصه پوست‌مان را کنده.

تازه خواهرم با تمام زادورودش خراب­ شده­اند تهران و یکی- دوروزی هم باید جور آنها را بکشیم. و این پسرۀ شارلاطان "ابراهیم"[نوری] شوهر "طیّبه"[دانایی] که آمد ما را خام ­کرد و در قضیۀ حصر وراثت باباش رفتیم ریش گرو گذاشتیم و غیره و از "وثوقی"[ناصر] برای قزوین، برایش سفارش­ گرفتیم. مدعی­ بودند که دوتا خواهر مرده را شوهرهاشان می­ خواهند جزو همین وراثت قالب ­بزنند و حالا امروز خواهرم و "طیّبه"[دانایی] می­ گفتند که: نه‌خیر، آن خواهرها زنده­اند. باید بروم و به "وثوقی"[ناصر] بگویم که نه خودش به خِنِس بیفتد و نه ما شریک جُرم و حقه­بازی حساب ­بشویم. عجب پدرسوختگی ­هائی در زندگی هست!

و این "مصطفی"[1] پسرعمو که احمق پایش را توی یک کفش کرده که نصف خانۀ مرا در ظاهر امر به اسم خودش بشرکت تلفن جا بزند و در آنجا تلفن نصب ­کند! در غیاب من با سیم­کش و بساط آمده اینجا و "سیمین" یک­جوری دست ­بسرش ­کرده. به هر کس نگاه ­می­کنی، می­خواهد سرِ آدم را کلاه ­بگذارد.

و امروز این پسرک "محمود عنایت"[2] که روزنامه ­نویس است، می­ گفت یک­جائی مقاله ­ای در بارۀ انتقادی که "الهی"[رحمت] به کتاب "ویلهلم تل"[3] "جمال‌زاده"[4] چاپ کرده، نوشته­ است و دو- سه‌کلمه‌ای حرف حساب زده و حالا شایع­ شده که بنده به "عنایت"[محمود] این­طور تلقین ­کرده ­ام والخ... درست مثل قضیۀ آن "حسن‌موش"[5] "زنجانی"[رضا] که باز هم همین "الهی"[رحمت] ملعون درآورده­ بود که من نوشته­ ام و باسم او چاپ ­زده ­ام و غیره.

راستی، ننوشتم که این جوانک "محصص"[6] هم از ایتالیا برگشته. قصد دارد پدره را خر کند و صدهزارتومانی بعنوان ارث قبل از فوت او ازش بگیرد و بزند بچاک. حسابی [7]Embete شده ­است- اگر درست نوشته ­باشم. ایتالیا درست گرفتدش. جوانی بوده بی­خبر از همه ­چیز که گمان­ می­ کرده "ضیاءپور"[جلیل] استادش است و حالا برگشته و چشمش بازتر شده، ادای ایتالیائی درمی ­آورد. در این مُلک، از آلمان و فرانسه و انگلیس دیده­ بودم که وقتی برمی ­گردند، بهت‌زده می­ شوند، از ایتالیایش را هم دیدیم. قبل ازین که برود، لهجۀ رشتی داشت. حالا همان لهجه را با آکسان­ های مخصوص ایتالیایی می­ گوید، خنده‌دارزبانی شده.[8] جعفر خان از رُم برگشته.[9] دو- سه تکه مثلاً نقاشی هم برای ما آورده. یک روز آمد اینجا، ناهار نگهش ­داشتیم. یک روز هم من بجای اینکه کافه فردوس بنشینم و ریخت منحوس "الهی"[رحمت] و امثالهم را ببینم، رفتم خانه ­اش. یک مجموعه از "پیکاسو" داشت به فنارسه که دیدم و جالب بود و مقداری کار از خودش که لِنگ‌ولگدهای قلم‌مو بود روی کاغذ. فقط طرح ­های قوی دارد. با رنگ زیاد سروکار ندارد. بهرصورت، گرچه آنچه ازین مُلک با خود داشته (بر فرض داشتن) از دست ­داده، ولی از همکارهای دیگرش بهرصورت، ساده ­تر و بی­ ادعاتر و محجوب­تر است و ادا درنمی ­آورد. سری زیر و پائی به راه قلم­ اندازی ­می­ کند.

و اما از اصلاح ترجمه "بیگانه" گویا در حدود هفت- هشت صفحه باقیمانده، امروز- فردا تمامش­ می­ کنم. "خبره"[علی‌اصغر خبره‌زاده] هم باید آمده ­باشد که بدهیم دستش و خلاص شویم. در مقدمه هم باید شرح حالی از نویسندۀ محترم "کامو"[آلبر] بگذارم با عکس و تفصیلات بیشتر. خررنگ­کن می­ شود. گرچه این "معرفت"[حسین] پدرسوخته از آن هفت‌خط‌ها است که سرِ آدمی مثل "قائمیان"[حسن] جهود را هم کلاه ­گذاشته.

 

­شنبه 3 شهریور  1335- 10 صبح

بالاخره علیامخدرۀ "عباس"[دانشور] و بچه ­اش عصر پنجشنبه رفتند، بخیر و خوشی و سلامت. "سیمین" هم یک کیف دستی برایش خرید به چهل تومان که درین بی­ پولی خودش پولی بود.

ترجمه "بیگانه" را هم همان پنجشنبه صبح تمام ­کردم و تا امروز صبح که اصلاً کنارش گذاشتم، مقدمه ­اش را هم دیدم و حاضرِ حاضر است. منتظر "خبره"[علی‌اصغر خبره‌زده] باید باشم تا بیاید و برای چاپ ببرد. "سیّار"[غلامعلی] هم روز یکشنبه- فردا عصر- با S.A.S. [10] می­رود، بسلامت. و باز ما مانده ­ایم ریگ ته جوق! والسلام.

مادر علیامخدره هم دیروزها در "بیمارستان چهرازی" سنکوپ ­کرده و باعث دردسر عجیبی شده­ است، رقت­ آور است.

 

یکشنبه 4 شهریور 1335- 11 صبح

چه می­ خواستم بنویسم؟ یادم­ رفت. هیچی، حالا از حمام آمده ­ام. پشتم یک تخته پوست انداخته ­است و به زحمت کیسه کشید. یک­دست لباس زیر درین چند روز حسابی قرمز شده­است، با مرکورکروم. حقوقمان را که بگیریم، خیال ­داریم برویم بابلسر چندروزی اطراق­ کنیم. این تابستانمان رویهمرفته خراب ­شد. یک­ماهی "سیمین" ناخوش­احوال بود، بعد هم مهمانداری و قبل ازین­ها هم بی­ تکلیفی در مورد ترجمۀ کتاب "نهرو" که هنوز خبری از آن نشده ­است. "قصۀ بزرگ" را هم که مدتی است وِل ­کرده ­ام. اگر در بابلسر فرصتی ­شد (و البته اگر رفتیم) کمی باهاش سروکله­ خواهم ­زد. "سیمین" یک قصه نوشته ­بود که داد خواندم، به اسم "در پشت صحنه". بد نبود. اگر بتوانیم چندتائی قصه فراهم­ کنیم، دونفری یک مجموعه چاپ ­خواهیم ­زد، اوایل پاییز. امسال درس اضافی که نمی­ توانم بگیرم، اولاً با 24 ساعت درس رسمی، بعد هم با قطع رابطه ­ای که با "جباری" پیش ­آمده ­است، دیگر معنی ­ندارد در آن خراب­شده به ساعتی پنج تومان کار بگیرم.

هان، راستی در بارۀ "گلستان"[ابراهیم] می­خواستم بنویسم. از وقتی به "کنسرسیوم" رفته، یکی- دو بار چیزهایی داد به "سیمین" ترجمه ­کرد، مقالاتی یا اخباری، کوتاه­ کوتاه و در حدود صفحه­ ای 50 تومان پول ­گرفت که نصفش را خودش برمی­داشت و نصفش را می­داد بما. یک بارش را هم که یادم ­است در حدود 350 تومان بود، خودش برنداشت. بهرصورت، در غیاب من، یک روز که آمده اینجا، به "سیمین" گفته بیا و امضائی ­بکن که من یک پولی را بگیرم. گویا مقاله ­ای بوده باسم "سیمین" خودش ترجمه­ کرده و حالا می ­خواسته پولش را بگیرد، ولی ناچار امضای "سیمین" لازم ­بوده. "سیمین" هم نرفته امضا کند. Repiton­نامی هست رئیس­شان است. گاهی هم "گلستان"[ابراهیم] از او دعوت­ می­ کند، ما را هم خبر می­ کند و در یکی از آخرین مجالس به "سیمین" قضیۀ همین مقاله را گفته ­بود که اگر فلانی (رِپی­تُن) چیزی در باره­اش پرسید، بگو که همچه و همچه بود. درینکه خیلی Pretentieux [11]است، حرفی نیست، زیاد هم عیب نیست. درین خراب­شده هر کاری می ­کند و زیاد هم بد نمی­کند. از عکاسی تا نویسندگی و ترجمه، اما خیلی بچه مانده­است. خیلی زود جذب­ می ­شود، بهر چیز و به هر کس. و در سیاست که نگوونپرس. وقتی از "مصدق"[12] فیلم برمی ­داشت، واویلا چه تعریف­ ها که می ­کرد، یا از "کاشانی"[13] و بعد هم بترتیب از "زاهدی"[14] و "شاه" و "علا"[15] و هر پدرسوخته دیگری همین­طور مجذوب و مفتون­ شده و آمده ­بود که من برای برنامۀ نفت "کنسرسیوم" در رادیو خبر تهیه ­کنم که نکردم و گفتم چرا حاضر به مکاری نیستم. در غیابم، باز برای "سیمین" می ­گفته که فلانی اشتباه­ می ­کند والخ. اینهم از "گلستان"[ابراهیم]. باز صد رحمت به "داریوش"[پرویز]، کله‌خری را اقلاً دارد و یک­دندگی را، اما "گلستان"[ابراهیم] بچۀ بچه مانده، با اینکه پدر دوتا بچه است که یکیش (لیلی) پا به ­بخت است و س... ش هم درآمده.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- یکم آبان 1402

 


[1]) آل­احمد- مصطفی (صائبی)، پسرعمو و همسایۀ سمت شرق خانۀ جلال در دزاشیب تجریش

[2]) عنایت- محمود (1391- 1311 شمسی)، فعال سیاسی و روزنامه ­نگار

[3]) ویلهلم تل، رمانی به قلم شیللر که توسط جمال­زاده به فارسی برگردانده­ شده­ است.

[4]) جمال­زاده- محمدعلی  ( 1376- 1270 شمسی)، نویسنده و مترجم

[5]) حسن‌موش، رمانی از رضا زنجانی که در سال 1333 شمسی به مناسبت چهارمین سال درگذشت صادق هدایت چاپ ­شده ­است.

[6]) محصص- بهمن  (1389- 1310 شمسی)، نقاش، مجسمه­ ساز و مترجم

[7])Embete ، ناراحت یا دلخور

[8]) در حاشیه خطاب به خودش: احمق، مگر مجبوری اینطور ریز بنویسی!

[9]) اشاره است به کمدی "جعفر خان از فرنگ آمده" که در سال 1300 توسط  حسن مقدم نوشته شده و موضوع آن هم انتقاد از کسانی است که به غرب می ­روند و شیفتۀ غرب و اصطلاحاً غربزده می­ شوند. علی حاتمی بعدها، یعنی در سال 1360، فیلم "جعفر خان از فرنگ برگشته" را بر اساس همین کتاب ساخت.

[10]) S.A.S، شرکت هواپیمایی

[11]) Pretentieux، پرمدعا

[12]) مصدق- محمد (1345- 1258 شمسی)، حقوقدان، سیاستمدار و نخست وزیر

[13]) کاشانی- سید ابوالقاسم ( 1340- 1254 شمسی)، مجتهد و فعال سیاسی

[14]) زاهدی- فضل­الله (1342- 1271 شمسی)، سیاستمدار و نخست وزیر پس از کودتای 28 مرداد 1332

[15]) علاء- حسین ( 1343- 1260 شمسی)، سیاستمدار، وزیر دربار و نخست وزیر

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.