یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۳۳

کدخبر: ۱۴۰۶

بکوشش: محمدحسین دانایی

پول چاپ دوم ترجمه "بیگانه" هم رسید، ۱۲۰ تومان. احمقانه است، گدائی! خوبیش این بود که "خبره" [علی‌اصغر خبره‌زاده] دنبالش بود و من اصلاً سراغش ­نرفتم و بعدها هم بخودش واگذار خواهم ­کرد. غرض این بود که اصلاحی ­شده ­باشد که شد. بقیه‌اش دیگر بکار من نمی‌خورد. کار مطالعه روی شعر و این اباطیل را هم کنار گذاردم. گورپدرشان با شعرشان. مگر من کدخدای محلّم؟ خیلی مرد باشم، گُ... خودم را بخورم که توش ­مانده‌ام. آن غلط‌کاری‌ها را هم که روی "نیما"[یوشیج] و "هدایت" [صادق] کرده ­ام، از زور پِسی بوده است. دیگر ازین فضالت‌مآبی‌ها(!) طلبمان. بنشین و اگر پیزی داری، کار خودت را بکن. سی‌وسه سال از سرت گذشته و دیگر دارد دیر می‌شود.

دیروز "سیمین" بخاطر کاری که "پروین حکمت"[1] داشته ­است با "ایرج افشار"، تلفن ­می­ کرد که جانشین "بارقاطر"[2] شده ­است و امروز- فردا هم می­ رود فرنگ و جانشین او هم "زرین­کوب"[3] می­ شود. من هم رفتم گوشی تلفن را گرفتم و یک ­خرده فحشش ­دادم که مسلماً بدل گرفت. گور پدرش. باید حسابم را با این­جور پدرسوخته ­ها یکسره­ کنم. شنیده­ بودم می­ خواهند "مائده ­ها" را تجدید چاپ­ کنند. ازش پرسیدم، گفت برای بعد از عید چنین خیالی ­دارند و سپردم که اگر قرار برین قرار گرفت، بدهند نگاهی بآن بکنم که این چندتا اشتباه آن را هم برطرف­ کنیم که آنهمه رویش جنجال­ کردند. پدرسوخته ­ها! راهش را بلد شده ­اند، آن "خانلری"[پرویز ناتل]، آن "یارشاطر"[احسان]، آن "زریاب خوئی"[4]، این "افشار" [ایرج]و این "زرین­کوب"[عبدالحسین] و آن "صناعی"[محمود]! همه ­شان از یک راه دستی توی دست "تقی ­زاده" [سید حسن] و پدرسوخته ­های دیگری مثل "خواجه­ نوری" [ابراهیم] و بعد علیٌ! وای از تو اگر روزی باین پدرسوختگی ­ها تأسی­ کنی یا بخاطر این فرنگ‌رفتن‌های مفت‌ومجانی ازین راه، تأسف ­بخوری. دامنت را بتکان و سر جایت بنشین و کارَت را بکن و اگر توانستی قرض ­هایت را بدهی و از جیب مبارک خرج­ کنی، تو هم برو و این آرزوی کوفتی و وَق­زده را برآور، وگرنه خفقان ­بگیر و دَرَش را تخته­ کن. دیروز این فحش ­ها را چرا به "افشار" [ایرج] بدبخت دادی؟ حسودیت شده­ بود؟ کینه ­ات را توی گوشش می ­ریختی؟ لازم بود این نفرت را بیرون ­بریزی؟ بهتر نیست ازین عوالم کناره­ بگیری و دلت را انبار زبالۀ این کثافات نکنی؟ فکر نمی­کنی که این مغز و این حافظه و این خاطره باید خزانه ­ای برای چیزهای دیگر باشد؟ خاک­برسر! حالا داری با لغات گُنده­ و قُلُمبه، دهانت را و قلمت را پُر می­ کنی و آب­وتاب­دار. آدم شو! همین.

 

چهارشنبه 10 بهمن 1335- یک­ونیم بعدازظهر

مجله دارد چاپ ­می ­شود. تمام مطالب را یک بار تصحیح­ کرده ­­ام و نیمه ­ای از آن را هم نصفه­ کاره غلط ­گیری­ کرده­ام. قرار شده ­است حقوق ما را هم بابت تهیه مطالب مجله، جزو نویسندگان بدهند. هر روز یک قراری است. تا ببینیم چه می­ شود.

نسخه "کتاب طالقان" "صنیع ­الدوله"[5] را گرفتم و تماماً نوشتم و دوتا عکسی هم از آن برداشتم، و خودش را پس­ دادم.

این روزها کاری ­نکرده­ام، مگر اینکه رفته ­ام دندانساز سیاهی ­های دندانم را پاک ­کند و یکی از آنها را هم که خراب و آنورمال است، روپوش ­بگیرد.

یکشنبه گذشته در آن مجلس احمقانه که گود زورخانه "هشترودی"]محسن[ و "فردید"[سید احمد] شده ­است و "انوار" [عبدالله] احمق هم کنار گود نشسته، لنگش ­بکن می­ گوید، عصبانی­ شدم، حسابی هم. و نیم ساعتی حرف ­زدم و پوست "فردید" [سید احمد] بیچاره را کندم و بعد هم مثل سگ پشیمان­ شدم. چنان پوستش را کندم که اگر اهلش بود، سمّ الفار[6] می­ خورد و همان شب خودش را خلاص­ می­ کرد. کلافه ­مان­ کرد. هِی از شعر "حافظ" و تطبیق آن با اباطیل "هیدگر"[7] و "کیرکگارد"[8] حرف ­زد. درست مثل آخوند حسینعلی ­های پشم­ چالی! که معشوق چهارده ­ساله را قرآن می ­دانند و ازین مزخرفات!

دوهفته­ ای یک­بار یکشنبه ­ها ناهار را با "صدرالحفاظی"[ناصر] و بروبچه ­هایش می­خورم. این یکشنبه قرار گذاشتیم با "ناصر" [صدرالحفاظی]و رفتم دادگستری سراغ آن پسره که یک سال پیش آمد خانه ­مان و مقداری کتاب برد و سفته­ های قلابی داد، در حدود 300 تومان و خودش را نمایندۀ "گلگون­" آبادان جا زده ­بود و بعد حقه­ درآمد. رفتیم و نشستیم و پسره را از زندان درآوردند و دیدیمش. خودش بود و معلوم ­شد از "رزم­آرا"ی قطب‌نما درست­کن[9] و از دکان "نمک خوبان"[10] و از خیلی احمق­ های دیگر هم کلاه­ هائی برداشته. با انبان بکول­انداخته رفته بودم، ولی کار بجائی کشید که سفتۀ قلابی او را جلوی رویش پاره­ کردم و گفتم: چه کاری از دستمان برمی ­آید که بیائیم آزادت­ کنیم؟ هفت- هشت ­ماهی در زندان خواهد ماند و دزدتر از دزد بیرون­ خواهد آمد. و الآن دوماهی است که در زندان است. او بود و یک آخوند. او می ­رفته سراغ فلانی که مثل من خر بوده، یا اجناسش باد کرده ­بوده و از طرف فلان­ کس خودش را نماینده قالب ­می­ زده و بعد نمرۀ تلفنی می­داده که بله، این هم نمره تلفن فلان­ کس است، ازیشان بپرسید و پشت آن نمرۀ تلفن آن آخوندک نشسته ­بوده و نمایندگی او را تصدیق­ می­ کرده و همینطور کلاه یک عده ­ای را برمی­ دارند[11]. اول خوشم ­آمد، ولی بعد که دیدم با همین یک کلیشه کاربری­ می­ کرده ­اند، دلم را زد. دیدم نه ابتکاری دارند و نه جسارتی. دلم ­می­ خواست برای همین بی ­ابتکاری هم شده، کارشان را سخت ­بگیرم، ولی چه فایده؟ آن که پول نقد از من گرفته و رفته، آن­طور کلک از آب­ درآمد، چه رسد باین که چندجلدی کتاب بادکرده را برده و بقول خودش، کیلوئی فروخته و فقط در حدود 30- چهل تومان دستش را گرفته. خلاصه، اینهم از این.

 

سه­ شنبه 16 بهمن 1335- 11 صبح

چه می­ خواستم بنویسم؟ هیچی. امروز خانه مانده ­ام. صبح باز حماقت­ کردم و رفتم برف­روبی. این روزها برف کلانی آمده­است، بزرگترین برف سال. تا زیر پنجره ­های شمالی را برفی که از شیروانی ریخته ­است، پوشانده. سر دیوارها 50 سانتی برف نشسته ­بود و بام آشپزخانه هم نروفته مانده­ بود. رفتم همه را روفتم، و کمرم کمافی ­السابق درد گرفت. برای جلوگیری از سرماخوردگی، عرق خودم را خشک ­کرده ­ام و کمی و... ریخته ­ام و خورده­ام و توی آفتاب داغ نشسته ­ام و اباطیل می ­نویسم. بقدری نور زننده ­بود که ناچار عینک سبز کوهستانی زدم. سرِ دیوار و تمام اطراف سفید. بازوهایم درد گرفته ­است. اگر خطم کمی تغییر کرده، از مستی نیست، از خستگی دست و بازوها است که نیمساعتی پارو زده و شاید هم بیشتر.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 11 آبان 1402

 


[1]) حکمت- پروین، دختر علی­­اصغر حکمت که می­شود نوۀ عموی مادر سیمین دانشور

[2]) منظور احسان یارشاطر است.

[3]) زرین­کوب- عبدالحسین ( 1378- 1301 شمسی)، ادیب، تاریخ ­نگار و منتقد ادبی

[4]) زریاب خویی- عباس (1373- 1298 شمسی)، مورخ، ادیب و نسخه­ شناس

[5]) صنیع ­الدوله- مرتضی­قلی ­خان ( 1329- 1273 قمری)، از رجال اواخر دورۀ قاجاریه و اولین رییس مجلس شورای ملی

 [6]) سم­الفار، مرگ موش

[7]) هایدگر- مارتین (1976- 1889 میلادی)، فیلسوف آلمانی

[8]) کیرکگارد- سورن ( 1855- 1813 میلادی)، فیلسوف دانمارکی

[9]) رزم­آرا- حسینعلی ( 1365- 1272 شمسی)، محقق، مؤلف و مخترع قبله ­نما

[10]) نمک خوبان، یک محصول خوراکی که در آن سال­ ها تبلیغات تجاری­اش به صورتی افراطی در همه جا دیده­ می­ شد و به نماد رفتارهای سوداگرانه تبدیل شده­ بود.

[11]) ]اصل: بریده ­اند[

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.