یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۴۳

کدخبر: ۱۴۷۷

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

در خانه‌ای [که] هستیم، یک "بوست"[1] زن در گوشه‌ای است با پ...­های زیبا و کلّه‌لش که کنده­ شده، آن طرف راهرو.

Monte Mario را که امروز عصر دیدیم، بسیار زیبا بود و یکی از تپه‌های رم است و رویش رصدخانۀ روم است و فرستنده تلویزیون و رادیو و جنگلی کوچک.

امروز توی واتیکان "سیمین" را نگذاشتند با آستین کوتاه برود و "محصص" [بهمن] کتش را درآورد روی شانه‌اش انداخت و بقدری سرد بود فضای کلیسا که لازم هم بود. چقدر مجسمه و چقدر حقه‌بازی‌های کلیسائی، درست مثل کربلا یا نجف، منتها خیلی بزرگتر.

این دختره آمد.

 

همان‌روز- یک بعد از نیمه‌شب

امروز را که نوشتم. شبش را با آن دخترک رفیق "سیمین" که پدر در پدر صاحب ویلابرگزه[2] بودند، سر کردیم. بردیمش بهمان Antico Bottaro [3]و شامش ­دادیم و ش... خوردیم و بعد رفتیم در میدان ملت (P.del Popole) بستنی توی پوست نارنج تپاندیم و در همین ضمن بود که با پسر جناب "پیراندلو"[لوییجی] آشنا شدیم که روی میز پهلویی نشسته ­بود و در بارۀ پدرش با او حرف ­و سخن­ کردیم و قرار ملاقاتی هم برای فردا پنج بعدازظهر گذاشتیم که لابد می ­رویم. پسرک خودش 50-60 ساله است و نقاش است و در مایۀ "پیکاسو"[پابلو] کار می­کند و گویا باعتبار نام پدرش، شهرتی ­دارد و جایزه ­می­برد والخ.

و این زنک صاحب­خانه از وقتی 20 هزار لیر ما را گرفته ­است، گم­ شده و رفته، خدا می­ داند کجا، لابد دنبال پسرش که دیوانه است و باید جدای ازو زندگی ­کند، وگرنه باز به کله ­اش ­می­زند.

این دخترک "برگزه" را هم که دیدیم، عین همین پیرزن بود، همه­ شان یک درد دارند: دولت آمده و قصر و ویلا و موزه­ شان را در رم ازشان گرفته- نوعی ملی­شدن- بدون پول و بی­اینکه خریدی در کار باشد، اشغال­ کرده. می­ گفت قصر دیگری در نمی­دانم کدام ولایت دارند که باید سالی فلانقدر کار کنند، همگی- از مادر و دختر و پسر تا دیگران- تا بتوانند از عهدۀ نگهداری آن برآیند. گفتم: خوب، چرا نمی­ فروشیدش؟ گفت: برای اینکه زیبا است و ازین حرف­ ها و اگر بدست دولت بیفتد، لابد مدرسۀ بچه­ ها خواهد شد و ساناتوریوم[4] و ازین حرف­ها... حاضرند گرسنگی بخورند و خاطرات آباء­واجدادشان را دست ­نخورده نگه­دارند، خم بابروی گذشته نیاید، حاضرند[5] هر طور می­ خواهد، باشد و آنوقت جالب این است که این دختر برای امریکائی­ ها کار می­ کند و ماهی 400 دلار می­گیرد و در "ساردنی" (جزیره) به نفع هنرهای ظریف دستی و برای کمک به آنها اداره درست­ می­ کند و تشکیلات و ازین مزخرفات. و برایش گفتم که حالا دورۀ هنرهای ظریف دستی سرآمده و دورۀ همه ­چیز ماشینی و یک­فورم و اونیفورم و فرمایشی و طبق برنامه است و ناچار دورۀ ماشین و کمپانی­ های بزرگ والخ، ولی پیدا بود که این حرف­ها را نمی ­فهمد، عین همین پیرزنکِ صاحب­خانۀ ما. خوبیش این بود که بدرد "محصص"[بهمن] خورد، و با هم رفتند که "محصص"[بهمن] او را برساند، و حالا در انتظار "محصص"[بهمن] که کلیدهایش را بمن داده ­است، این اباطیل را می ­نویسانم.

داستان همۀ اینها همین­جوری ­ها است، آن پسرک پنجاه­سالۀ "پیراندلو"[لوییجی] ادای "پیکاسو"[پابلو] را درمی‌آورد و به اعتبار پدرش نان می­خورد و این پیرزن باعتبار خاطرات جوانی­اش زنده­ است و این دخترک "برگزه" هم بخاطر حفظ میراث پدری سگ­دو می­زند برای امریکائی­ ها بماهی 400 دلار. تا اینجا که اینطوری است، تا باقی ­اش را ببینم. حالا فردا برویم پسر "پیراندلو"[لوییجی] را در خانه ­اش ببینیم. قرار است برویم از "آلبرتو مراویا"[6] هم دیداری بکنیم، یعنی تلفن­­ کنیم و قرار ملاقات و علیٌ.

دیگر هم بس است، بروم بخوابم.

 

دوشنبه 17 تیر 1336-  11 صبح

امروز خانه ماندم که چیزی بنویسم. پنج روز است که در رُمیم. انقدر دیده­ایم و بتماشای مرده ­ها و زنده­ ها خودمان را خسته­ کرده ­ایم که من دیگر حالش را نداشتم بیرون بروم. "سیمین" هم رفته ­است خرید کند برای ظهر و "محصص"[بهمن] هم رفته پست­خانه.

دیروز که یکشنبه بود، صبح رفتیم به تماشای موزه اتروسک Etrusque))[7] در ویلاژولیا[8] (Villa Giulia) پای تپۀ پاریولی، یعنی واقع­ شده میان Pincian Monte و Monte Parioli. تا بحال، سه­تا از تپه ­های رم را شناخته­ ام، دوتایش اینها است که در شرق و شمال شرقی است و یکی دیگر هم هست که در شمال است و آن Monte Mario است که به دیدار Foro Italico پریروزها دیدنش رفتیم و رصدخانه و فرستنده تلویزیون والخ را داشت. بهرصورت، موزۀ اتروسک کارهائی داشت شبیه آنچه از لرستان عهد بوق بدست ­آمده. صنایع برنز فراوان داشت. یک طبقۀ دوم بتمام معنی مخصوص همین برنزساخته ­ها بود، و در طبقۀ اول سفال­ های پخته و مجسمه­ های سنگی و گِلی. دکوراسیون موزه خیلی بهتر از چیزهائی بود که در آن بود. موزه در قصر یکی از کاردینال­ های قدیمی بود که معماری­اش گویا از [9]Vignoli هست. یکی آن درپوش قبر که یک جفت زن­ومرد جوان را در حال نیمه­ نشسته و نیمه ­خوابیده نشان ­می­ دهد و عکسش را در شماره سالانۀ [10]Artnews امریکا دیده ­بودیم، جالب بود و یکی کلاه‌خودهای بسیار بزرگ و یک سپر که درست به سپر رستم می­ ماند از بزرگی و سنگینی و یک جفت کفش که تختش را با مفرغ پوشانده ­بودند و رویش چوبینی بود و دوتکه بود که وقتی کف پا روی زمین تا می­شود، کفش هم همراهی ­کند. خود وسایل البته خالی از تماشا نبود، زیرزمینی و چشمه ­ای و مجسمه ­ها و حیاطی و باغچه ­ای و سیگار کشیدیم و خستگی­ درکردیم و برگشتیم خانه، ساعت 5/1 بعدازظهر و ناهار در خانه و بعدازظهر خوابی شبیه به اغماء و عصر حمام حسابی گرفتیم و رفتیم سراغ پسر "پیراندلو"[لوییجی]. خانه­ای عظیم و آسانسور و زنی باهوش داشت و آب و آب­لیمومان داد و قهوۀ سرد و تابلوها بدرودیوار راهروها و اطاق ­ها و مجلل و ولخرج در رنگ و بوم و مواد اولیه و رنگ­ های روشن و زننده. کارهای جوانی­اش بنظرم بهتر آمد، شاید ازین نظر که با کلاسیک بیشتر اُخت بود و کارهای فعلی­اش نه. نمونۀ یک هنرمند به ­نان­وآب­رسیده. ریخت و قیافۀ خودش چیزی از هوش و ذکاوت نشان­ نمی ­داد. دراز بود و کمی احمق، اما زن باهوشی داشت. دور شوهره می­ پلکید و برایش تبلیغات ­می­کرد. از اکسپوزیسیون­ هائی که داده، از مدال­ هائی که گرفته و از آنچه مربوط باو بود. دوتا از ورقه ­های "پری"­اش[11] را نشانمان­ داد. ما رفته ­بودیم که راجع به پدر یارو باهاش حرف ­بزنیم و آنها خیال ­کرده ­بودند که رفته­ ایم تابلو بخریم و چه کوششی می­ کردند که یک تابلو بما قالب­ کنند. "سیمین" هم علی ­حسب­ المعمول، خوب بازی­اش را می­ کرد، و البته چون ما بودیم- این قلم توی راه خسته ­ام­ کرد، با همان قدیمی بنویسم که همراه آورده ­ام- به سیصدهزار لیر هم می ­دادند، البته یک تابلو را و ما گفتیم که جمع‌وخرجمان را خواهیم­ کرد و خبرشان­ خواهیم­ داد، و مردک عجیب کلافه بود که اسم پدرش را حمل ­می­ کند. "محصص"[بهمن] می ­گفت که Figlio del Pirandello[12] معروف است و پیدا بود که اگر هم به نان‌­ونوائی رسیده، نان اسم پدرش را می­ خورد. پیرمردی بود و زنش پیرزنی و می­ گفت یک برادر هم دارد که نویسنده است و لابد مثل خودش نائیف[13] و یک خواهر، و تا اسمی از پدرش می ­بردیم، موضوع صحبت را برمی­ گرداند. تنها چیزی که از پدره در آن خانه فهمیدیم، این بود که دو برادر و یک خواهرند و نیز اینرا که پدره جایزۀ نوبل برده ­است که تازه زنک چنین اعترافی­ کرد و تازه ما خودمان هم اینرا می­دانستیم. زنک خیلی بیش از شوهرش علاقمند به پدره بود، به "لوئیجی"[پیرآندلو]. بدبخت چه جانی­ کنده تا بچه ­ها را به ­ثمر رسانده و پول درس و مشقشان را داده و حتی اسم قشنگ برایشان انتخاب ­کرده- این پسره اسمش Fausto بود، و از اسم همان بابا نان می­ خورند و تازه دوتا خارجی که بدیدارشان می ­آیند تا از پدرشان چیزی بفهمند یا ببینند، خبری نیست که نیست. حتی وقتی ازش پرسیدم بهترین کتابی که در بارۀ پدرش می­ تواند بمن توصیه­ کند چیست، جوابی نداشت که بدهد. رسماً می­گفت: علاقمند نیست، اما زنش گفت که فرانسوی­ ها خوب­تر نوشته­ اند. بهرصورت، کتابی هم بهمان داد و امضا کرد و آمدیم بیرون. همیشه همینطور است، از مردهای گُنده، بچه ­های گُنده نمی­ ماند و اگر هم بخواهد بماند، باید پسر پدرش را نفی ­کند، وگرنه دنبالۀ پدرک از کار درخواهد آمد. پیدا بود که جناب ایشان با همه اینکه از نقاش­ های دست اول این دیارند، زیر بار اسم پدر محترمشان قوز درآورده ­اند. والسلام.

 

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 25 آبان 1402

 


[1]) Buste، مجسمۀ نیم­تنه

[2]) ویلابرگزه، پارک طبیعی بزرگی در شهر رم

[3]) Antico Bottaro، رستورانی در رم

[4]) ساناتوریوم، آسایشگاه

[5]) [اصل: حاضر]

[6]) موراویا- آلبرتو (1990- 1907 میلادی)، رمان­نویس ایتالیایی

[7]) اتروسک، موزۀ ملی ایتالیا که در رم واقع شده ­است.

[8]) Villa Giulia، ویلایی ساخته ­شده توسط پاپ ژولیوس سوم در اواسط قرن شانزده میلادی

[9]) ویگنولی- نیکولا، معمار ایتالیایی اهل فلورانس

[10]) Artnews، قدیمی­ترین و پرخواننده ­ترین نشریۀ ادواری تخصصی مورد استفادۀ مجموعه­ دارها، هنرمندان، مدیران موزه ­ها، معامله­ گران اشیای قدیمی و تاریخ­دان ­ها

[11]) Prize، جایزه

[12]) ] اصل: Filio del Pirandello  [، یعنی پسر پیر اندلو

[13]) Naïf، ساده و بی­ تکلف

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.