یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۶۶

کدخبر: ۱۷۰۹

بکوشش: محمدحسین دانایی

مثل اینکه سرما را خورده‌م. پاهایم درد گرفته و باران هم همین­ جور می‌آید و عجب سرد است. درجه ۱۶ یا ۱۵ است. لباس‌های تابستانی اصلاً بدرد نمی‌خورد. حسابی زمستان است، زمستان ولایت خودمان. الان آمده‌ام زیر لحاف و پتوی رختخواب و خیال­ دارم از جا نجنبم. کاغذ برادرم را تمام­ می‌کنم. بعد همL'Offrande lyrique[1]"تاگور"[2] را که "ژید"[آندره] ترجمه ­کرده و "شایسته"[صادق] برایم آورد، تمام ­می‌کنم (دوتا کتاب دیگر از جناب "تاگور"[رابیندرانات] خریدم به قیمت‌های گزاف هر کدام ۵۰۰ فرانک) و بعد هم یک ­بسته دیگر کتاب می‌بندم برای پست و اگر طرف‌های ظهر یا عصر هوا خوب شد، می‌رویم پست و بعد پهلوی "کاظمی"[حسین] که بلیطش را بدهم. تازه اگر هوا خوب بشود، اگر نه که درین اطاق حبس ­شده‌ایم.

 

پنجشنبه  7  شهریور - 29 اوت- 4 بعدازظهر

دیگر ایام هفته را از بازاری که در "پلاس­ موبر" دائر می­ شود، باید بشناسیم، یا با مراجعه به تقویم بغلی. روزنامه کمتر می­ خرم و سرمان حسابی شلوغ است. دیروز صبح بلیط خریدیم برای وین، درجه دو، علی حسب ­المعمول و به نفری 7720 فرانک و سه‌شنبه آینده 12 و پنج دقیقه حرکت ­می­ کنیم بطرف همان دیار. شاید یک­روزی در "بال" یا "زوریخ" ماندیم که رفع خستگی کرده ­باشیم و یک­سره نرفته ­باشیم و بعد ادامه خواهیم داد تا "وین" و همان دیروز ظهر توی "لاتن کلونی" (سلف­سرویس) "جواد هدایتی"[3] را دیدیم سر میزی نشسته و غذا می ­خورد. و علیٌ. بعدازظهر آوردمش خانه و چائی و در همین اثنا "شایسته"[صادق] و آن پسرک "کرمی" سانتاکروز و "کاظمی"[حسین] رسیدند. "کاظمی"[حسین] را سپردم دست سانتاکروز که برایت ترجمه­ خواهد کرد و اینهم کتاب و خلاص. ازین شر هم سالم جستیم، و امروز صبح رفتیم به "پارک دو سو"[4] که این ligne de sceaux [5] اسمش معروف ­شده­است. بزرگتر از "ورسای" و عظیم بود و دریاچه­ ای کانال ­مانند و دو اکسپوزیسیون گُل، کوکب، که راهمان ندادند و بسته­ بود، برای یکشنبه خستگی درمی­کرد و گلایول که مجانی بود و باز بود و تماشا کردیم و برگشتیم و عجب پارکی! دومین جا در دنیا که در ضمن این سفر، آرزوی اقامت درشان را کردیم. اولی در "تیوولی" بود در "ویلادِسته"، یعنی در خانه­ های مجاور "ویلادسته" و دومی اینجا در "پارک سو" نزدیک پاریس. هفت- هشت ­کیلومتری جنوب پاریس باید باشد، البته هفت- هشت­کیلومتری حدود پاریس، وگرنه تا به هر کجای شهر فاصله بیشتری دارد. اگر فرصتی دست ­داد و یکسال- دوسالی توانستیم بزنیم بچاک، براحتی در آن نواحی می­ شود زیست. سراغ ­گرفتیم خانۀ سه ­اطاقه با برق و تلفن و گاز و اگو و غیره و حمام و آشپزخانه و فلان­ وبیسار می ­فروشند به 5/1 میلیون فرانک، یعنی در حدود 30 هزار تومان. البته در فروش خانه بیک خارجی، می ­شود تردید کرد، ولی اجاره که می­ توان ­کرد. وقتی اینطور می ­فروشند، لابد ارزانتر از آنچه فعلاً می­ دهیم هم می­ شود بدست ­آورد. اینجا سرمایه را درین راه ­ها بکار نمی­ اندازند و ناچار خانه و زمین و غیره ارزان است. منطقاً هم باید همین­طورها باشد. بورس و سهام و کارخانه و معدن و مستعمرات باندازۀ کافی پول مردم را بطرف خود کشیده­است و دیگر کسی بفکر سوءاستفادۀ تجارتی از فلان تکه­زمین یا فلان خانه کوچولو نیست.

دیروز یا پریروز بعدازظهر هم کاغذی برای برادرم و بسته کتابی فرستادم. بنظرم، بستۀ دهم بود. خدا عاقبت همه کتاب­ ها را بخیر کند. تا بحال صدتائی باید شده ­باشد. اما واقعاً دیروز که بلیط گرفتیم، کلافه ­بودیم، هر دومان. تازه عادت ­کرده­ایم و تازه­تر شهر را شناخته ­ایم. و حیف که باید رفت. و این "هدیۀ تغزلی"[6]­های "تاگور"[رابیندرانات] را هم تقریباً تمام­ کردم و هنوز تکه­ هائی مانده، ولی با پرروئی از "شایسته"[صادق] گرفتمش برای خودم، می­ برم تهران. مجله هم باید یکی آبونه بشوم، یکی برای خودم، یکی برای "هوشنگ"[دانشور] که کاغذش دیروز آمد. برای خودم بالاخره باز "تان مدرن" را آبونه خواهم ­شد. شاید هم "نوول روو"[7] فرانسه را شدم و برای "هوشنگ"[دانشور] یک مجلۀ چاپ است که با پست ترتیبش را خواهم ­داد.

فعلاً هم بس است، زودتر راه ­بیفتیم برای اینکه به این کشتی ­ها برسیم که روی "سِن" می­گردد یا بجای دیگر.

 

جمعه 8 شهریور  - 30 اوت- 5/8 صبح

دیروز عصر بلند شدیم و از خانه رفتیم بیرون که برنامۀ معینی را انجام­ بدهیم، ولی دوتا فیلم خوب در "کارتیه" می­دادند: Baby Doll [8] و جناب "اتللو"[9] را. اولی از "تنسی ویلیامز" و "الیا کازان"[10]، دومی مال جناب "اورسن ولز"[11]. رفتیم و هر دوتایش را. اولی را رفتیم تا ساعت هشت، بعد درآمدیم شامی همانجاها خوردیم. باز تپیدیم توی سینمای بغلی و"اتللو" را دیدیم و ساعت 5/11 درآمدیم و رفتیم خانه. خوبی هر دو این بود که "ورسیون اوریژینال"[12] بودند و زیرنویس فنارسه داشتند و می­ شد استفاده ­کرد و کردیم. این از دیروز عصر، عجب یلللی کردیم. اما "کمدی فرانسز"[13] که آنهم اول سپتامبر باز می ­شود. یکشنبه که اول باشد، باید برویم "ورسای" برای سروصدای کلان سالی چهاربارش که این آخرین ­بار آن است و دوشنبه هم که باید برویم اپرا را ببینیم. جائی که مانده و لازم است ببینیم، یکی موزه "آر دکوراتیف"[14] است که شاید امروز رفتیم و "موزۀ آدمیزاد"[15] را که درست­وحسابی ندیدیم و برای دیدن کافه­ ها و رقاص­خانه­ های شبانه هم اصلاً زدیم زیرش و نخواهیم ­رفت. تا چه پیش ­آید. فعلاً که چند روز بیشتر نداریم و تازه قدر وقت را می­ دانیم. و چه زود گذشت تمام این مدت اقامت در پاریس، مثل برق­وباد. و من امروز که اینها را می­ نویسم، مثل اینکه دیروز یا پریروز یا نه، یک هفته پیش، آمدیم و وارد این خراب­شده گشتیم والخ. بهرصورت، باید رفت. "وین" با سلام­ وصلوات منتظر ما است و لابد برایمان گاو خواهند کشت! و بسته به آنچه پیش­ بیاید، اگر پولمان قد داد، سری هم به "ونیز" خواهیم ­زد و برخواهیم­ گشت، یا برای بار آینده خواهیم­ گذاشت. بالاخره برای بعد هم مستمسکی لازم هست، که فلان­جا را ندید­ه­ایم و می­ رویم ­بینیم و ازین اباطیل. بس است. دارم چِرت می­ نویسم.

 

همانروز- 5/5 بعدازظهر

صبح از خانه دررفته­ایم و حالا برگشته­ ایم، رفتیم گشت­ وگَلا و خرید. و بعد هم "موزه دکوراتیف". "زُهَری"]علی[ هم دم در سررسید. از هلند و بلژیک برگشته. داشت می­آمد سراغ ما که با هم رفتیم بیرون و قرار گذاشتیم که یکشنبه "ورسای" را با هم باشیم. رفتیم خرید. یک بارانی به 12900 فرانک برای فقرا و خِرت­وخورت­ های دیگر. و ناچار شدیم پنج ­لیرۀ دیگر خُرد کنیم و این ­بار از بانک و بهر لیره­ای 1155 فرانک، یعنی 45 تا کمتر از آنچه که "پایان" جهود می ­داد. دیگر نه حوصله ­اش را داشتم که اینهمه راه بروم و نه رویم ­می­ شد و نه وقتش را داشتم که تلفن­ کنم و وقت ­بگیرم والخ. و الآن یازده ­­­هزار فرانک داریم که ازین دوتایش را می­دهیم به صاحب­خانه و با باقیش باید تا سه ­شنبه صبح سرکنیم و پول ویزاها را بدهیم و راه ­بیفتیم. باین طریق، تا بحال 190 لیره در پاریس خُرد کرده­ایم، اگر باز هم احتیاج پیدا نشود، که ازین مبلغ در حدود 50 لیره­ اش، نه ­خیر بیشتر (20 لیره کتاب، 40-50 لیره خرید لباس و غیره) در حدود 70 لیره­اش خرید بوده. می ­ماند 120 لیره. ازین مبلغ، 15 لیره­اش هم خرج کرایه ازینجا تا وین می­ شود که داده­ایم. الباقی 105 یا 110 لیره برای 40 روز که در پاریس سرکرده ­ایم، یعنی روزی سه ­لیره خرج­ کرده ­ایم، خیلی زیاد است. "سیمین" این خیال خام را در سر می­ پروراند که کرایه برگشتن با طیاره را هم خواهیم ­داشت، ولی من می­ ترسم نیمه ­کاره دربمانیم.

و اما این "موزۀ هنرهای دکوراتیف" بسیار چیز احمقانه ­ای بود، یک "فوار او پوس"[16] واقعی بود، منتهی با اسم ­ورسم قالبی و قلابی و زرق­وبرق.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 3 دی 1402

 


[1]) L'Offrande lyrique، هدیۀ عشق، نام یکی از آثار تاگور

[2]) تاگور- رابیندرانات ( 1941- 1861 میلادی)، فیلسوف هندی

[3]) هدایتی- جواد ( 1384- 1296 شمسی)، پزشک متخصص گوش و حلق و بینی، پسرعمۀ جلال

[4]) Parc de Sceaux، پارکی در بیست کیلومتری پاریس

[5]) ligne de Sceaux، خط آهنی از مرکز پاریس به برخی از محله ­های حومۀ شهر

[6]) Offrande  Lyrique، یا هدیۀ عشق، اثری از تاگور

[7])Nouvelle Review ، مجله­ ای ادبی که در سال 1909 توسط روشنفکران فرانسوی، از جمله آندره ژید، تأسیس شد.

[8]) Baby Doll، فیلمی از الیا کازان

[9]) اتللو، فیلمی از اورسن ولز

[10]) کازان- الیا ( 2003- 1909 میلادی)، نویسندۀ امریکایی

5) ولز- اورسن ( 1985- 1915 میلادی)، کارگردان و فیلمنامه­ نویس امریکایی

[12]) La Version Originale، نسخۀ اصلی

[13]) Comédie Française، تآتری معروف در فرانسه

[14]) Art Decorative، هنر تزیینی

[15]) منظور همان موزۀ انسان است.

[16]) Foire aux Puces، همان بازار شپش است، مرکز دستفروش ­ها و کهنه­ فروش ­ها

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.