بکوشش: محمدحسین دانایی
مثل اینکه سرما را خوردهم. پاهایم درد گرفته و باران هم همین جور میآید و عجب سرد است. درجه ۱۶ یا ۱۵ است. لباسهای تابستانی اصلاً بدرد نمیخورد. حسابی زمستان است، زمستان ولایت خودمان. الان آمدهام زیر لحاف و پتوی رختخواب و خیال دارم از جا نجنبم. کاغذ برادرم را تمام میکنم. بعد همL'Offrande lyrique[1]"تاگور"[2] را که "ژید"[آندره] ترجمه کرده و "شایسته"[صادق] برایم آورد، تمام میکنم (دوتا کتاب دیگر از جناب "تاگور"[رابیندرانات] خریدم به قیمتهای گزاف هر کدام ۵۰۰ فرانک) و بعد هم یک بسته دیگر کتاب میبندم برای پست و اگر طرفهای ظهر یا عصر هوا خوب شد، میرویم پست و بعد پهلوی "کاظمی"[حسین] که بلیطش را بدهم. تازه اگر هوا خوب بشود، اگر نه که درین اطاق حبس شدهایم.
پنجشنبه 7 شهریور - 29 اوت- 4 بعدازظهر
دیگر ایام هفته را از بازاری که در "پلاس موبر" دائر می شود، باید بشناسیم، یا با مراجعه به تقویم بغلی. روزنامه کمتر می خرم و سرمان حسابی شلوغ است. دیروز صبح بلیط خریدیم برای وین، درجه دو، علی حسب المعمول و به نفری 7720 فرانک و سهشنبه آینده 12 و پنج دقیقه حرکت می کنیم بطرف همان دیار. شاید یکروزی در "بال" یا "زوریخ" ماندیم که رفع خستگی کرده باشیم و یکسره نرفته باشیم و بعد ادامه خواهیم داد تا "وین" و همان دیروز ظهر توی "لاتن کلونی" (سلفسرویس) "جواد هدایتی"[3] را دیدیم سر میزی نشسته و غذا می خورد. و علیٌ. بعدازظهر آوردمش خانه و چائی و در همین اثنا "شایسته"[صادق] و آن پسرک "کرمی" سانتاکروز و "کاظمی"[حسین] رسیدند. "کاظمی"[حسین] را سپردم دست سانتاکروز که برایت ترجمه خواهد کرد و اینهم کتاب و خلاص. ازین شر هم سالم جستیم، و امروز صبح رفتیم به "پارک دو سو"[4] که این ligne de sceaux [5] اسمش معروف شدهاست. بزرگتر از "ورسای" و عظیم بود و دریاچه ای کانال مانند و دو اکسپوزیسیون گُل، کوکب، که راهمان ندادند و بسته بود، برای یکشنبه خستگی درمیکرد و گلایول که مجانی بود و باز بود و تماشا کردیم و برگشتیم و عجب پارکی! دومین جا در دنیا که در ضمن این سفر، آرزوی اقامت درشان را کردیم. اولی در "تیوولی" بود در "ویلادِسته"، یعنی در خانه های مجاور "ویلادسته" و دومی اینجا در "پارک سو" نزدیک پاریس. هفت- هشت کیلومتری جنوب پاریس باید باشد، البته هفت- هشتکیلومتری حدود پاریس، وگرنه تا به هر کجای شهر فاصله بیشتری دارد. اگر فرصتی دست داد و یکسال- دوسالی توانستیم بزنیم بچاک، براحتی در آن نواحی می شود زیست. سراغ گرفتیم خانۀ سه اطاقه با برق و تلفن و گاز و اگو و غیره و حمام و آشپزخانه و فلان وبیسار می فروشند به 5/1 میلیون فرانک، یعنی در حدود 30 هزار تومان. البته در فروش خانه بیک خارجی، می شود تردید کرد، ولی اجاره که می توان کرد. وقتی اینطور می فروشند، لابد ارزانتر از آنچه فعلاً می دهیم هم می شود بدست آورد. اینجا سرمایه را درین راه ها بکار نمی اندازند و ناچار خانه و زمین و غیره ارزان است. منطقاً هم باید همینطورها باشد. بورس و سهام و کارخانه و معدن و مستعمرات باندازۀ کافی پول مردم را بطرف خود کشیدهاست و دیگر کسی بفکر سوءاستفادۀ تجارتی از فلان تکهزمین یا فلان خانه کوچولو نیست.
دیروز یا پریروز بعدازظهر هم کاغذی برای برادرم و بسته کتابی فرستادم. بنظرم، بستۀ دهم بود. خدا عاقبت همه کتاب ها را بخیر کند. تا بحال صدتائی باید شده باشد. اما واقعاً دیروز که بلیط گرفتیم، کلافه بودیم، هر دومان. تازه عادت کردهایم و تازهتر شهر را شناخته ایم. و حیف که باید رفت. و این "هدیۀ تغزلی"[6]های "تاگور"[رابیندرانات] را هم تقریباً تمام کردم و هنوز تکه هائی مانده، ولی با پرروئی از "شایسته"[صادق] گرفتمش برای خودم، می برم تهران. مجله هم باید یکی آبونه بشوم، یکی برای خودم، یکی برای "هوشنگ"[دانشور] که کاغذش دیروز آمد. برای خودم بالاخره باز "تان مدرن" را آبونه خواهم شد. شاید هم "نوول روو"[7] فرانسه را شدم و برای "هوشنگ"[دانشور] یک مجلۀ چاپ است که با پست ترتیبش را خواهم داد.
فعلاً هم بس است، زودتر راه بیفتیم برای اینکه به این کشتی ها برسیم که روی "سِن" میگردد یا بجای دیگر.
جمعه 8 شهریور - 30 اوت- 5/8 صبح
دیروز عصر بلند شدیم و از خانه رفتیم بیرون که برنامۀ معینی را انجام بدهیم، ولی دوتا فیلم خوب در "کارتیه" میدادند: Baby Doll [8] و جناب "اتللو"[9] را. اولی از "تنسی ویلیامز" و "الیا کازان"[10]، دومی مال جناب "اورسن ولز"[11]. رفتیم و هر دوتایش را. اولی را رفتیم تا ساعت هشت، بعد درآمدیم شامی همانجاها خوردیم. باز تپیدیم توی سینمای بغلی و"اتللو" را دیدیم و ساعت 5/11 درآمدیم و رفتیم خانه. خوبی هر دو این بود که "ورسیون اوریژینال"[12] بودند و زیرنویس فنارسه داشتند و می شد استفاده کرد و کردیم. این از دیروز عصر، عجب یلللی کردیم. اما "کمدی فرانسز"[13] که آنهم اول سپتامبر باز می شود. یکشنبه که اول باشد، باید برویم "ورسای" برای سروصدای کلان سالی چهاربارش که این آخرین بار آن است و دوشنبه هم که باید برویم اپرا را ببینیم. جائی که مانده و لازم است ببینیم، یکی موزه "آر دکوراتیف"[14] است که شاید امروز رفتیم و "موزۀ آدمیزاد"[15] را که درستوحسابی ندیدیم و برای دیدن کافه ها و رقاصخانه های شبانه هم اصلاً زدیم زیرش و نخواهیم رفت. تا چه پیش آید. فعلاً که چند روز بیشتر نداریم و تازه قدر وقت را می دانیم. و چه زود گذشت تمام این مدت اقامت در پاریس، مثل برقوباد. و من امروز که اینها را می نویسم، مثل اینکه دیروز یا پریروز یا نه، یک هفته پیش، آمدیم و وارد این خرابشده گشتیم والخ. بهرصورت، باید رفت. "وین" با سلام وصلوات منتظر ما است و لابد برایمان گاو خواهند کشت! و بسته به آنچه پیش بیاید، اگر پولمان قد داد، سری هم به "ونیز" خواهیم زد و برخواهیم گشت، یا برای بار آینده خواهیم گذاشت. بالاخره برای بعد هم مستمسکی لازم هست، که فلانجا را ندیدهایم و می رویم بینیم و ازین اباطیل. بس است. دارم چِرت می نویسم.
همانروز- 5/5 بعدازظهر
صبح از خانه دررفتهایم و حالا برگشته ایم، رفتیم گشت وگَلا و خرید. و بعد هم "موزه دکوراتیف". "زُهَری"]علی[ هم دم در سررسید. از هلند و بلژیک برگشته. داشت میآمد سراغ ما که با هم رفتیم بیرون و قرار گذاشتیم که یکشنبه "ورسای" را با هم باشیم. رفتیم خرید. یک بارانی به 12900 فرانک برای فقرا و خِرتوخورت های دیگر. و ناچار شدیم پنج لیرۀ دیگر خُرد کنیم و این بار از بانک و بهر لیرهای 1155 فرانک، یعنی 45 تا کمتر از آنچه که "پایان" جهود می داد. دیگر نه حوصله اش را داشتم که اینهمه راه بروم و نه رویم می شد و نه وقتش را داشتم که تلفن کنم و وقت بگیرم والخ. و الآن یازده هزار فرانک داریم که ازین دوتایش را میدهیم به صاحبخانه و با باقیش باید تا سه شنبه صبح سرکنیم و پول ویزاها را بدهیم و راه بیفتیم. باین طریق، تا بحال 190 لیره در پاریس خُرد کردهایم، اگر باز هم احتیاج پیدا نشود، که ازین مبلغ در حدود 50 لیره اش، نه خیر بیشتر (20 لیره کتاب، 40-50 لیره خرید لباس و غیره) در حدود 70 لیرهاش خرید بوده. می ماند 120 لیره. ازین مبلغ، 15 لیرهاش هم خرج کرایه ازینجا تا وین می شود که دادهایم. الباقی 105 یا 110 لیره برای 40 روز که در پاریس سرکرده ایم، یعنی روزی سه لیره خرج کرده ایم، خیلی زیاد است. "سیمین" این خیال خام را در سر می پروراند که کرایه برگشتن با طیاره را هم خواهیم داشت، ولی من می ترسم نیمه کاره دربمانیم.
و اما این "موزۀ هنرهای دکوراتیف" بسیار چیز احمقانه ای بود، یک "فوار او پوس"[16] واقعی بود، منتهی با اسم ورسم قالبی و قلابی و زرقوبرق.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 3 دی 1402
[1]) L'Offrande lyrique، هدیۀ عشق، نام یکی از آثار تاگور
[2]) تاگور- رابیندرانات ( 1941- 1861 میلادی)، فیلسوف هندی
[3]) هدایتی- جواد ( 1384- 1296 شمسی)، پزشک متخصص گوش و حلق و بینی، پسرعمۀ جلال
[4]) Parc de Sceaux، پارکی در بیست کیلومتری پاریس
[5]) ligne de Sceaux، خط آهنی از مرکز پاریس به برخی از محله های حومۀ شهر
[6]) Offrande Lyrique، یا هدیۀ عشق، اثری از تاگور
[7])Nouvelle Review ، مجله ای ادبی که در سال 1909 توسط روشنفکران فرانسوی، از جمله آندره ژید، تأسیس شد.
[8]) Baby Doll، فیلمی از الیا کازان
[9]) اتللو، فیلمی از اورسن ولز
[10]) کازان- الیا ( 2003- 1909 میلادی)، نویسندۀ امریکایی
5) ولز- اورسن ( 1985- 1915 میلادی)، کارگردان و فیلمنامه نویس امریکایی
[12]) La Version Originale، نسخۀ اصلی
[13]) Comédie Française، تآتری معروف در فرانسه
[14]) Art Decorative، هنر تزیینی
[15]) منظور همان موزۀ انسان است.
[16]) Foire aux Puces، همان بازار شپش است، مرکز دستفروش ها و کهنه فروش ها
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.