بکوشش: محمدحسین دانایی
در راه نمیدانم بچه مناسبت یاد گفتۀ "ژید"[آندره] افتادم که نوشته بود زنهای شرق که همۀ ثروتشان را با خودشان حمل میکنند، و بدرقۀ این فرمایشت به این فکر افتادم که بنویسم اما زنهای پاریس- تا آنجا که فقرا دیدند- تمام خانهداری و نظافت و رعایت اصولشان را روی صورتشان میکشند. (یک خُروپُف دیگر هم از پشت سرِ فقرا راه افتاد. و این دسته آخری که آمدهاند، گویا همین جا میمانند، چون همه با چمدان و بندوبساط آمدهاند و همه هم از راه نرسیده، درازکش خوابیدند، جز یکی- دوتاشان. و این بلندگو هم ما را خفه کرد و بدتر ازین، لابد بخواب فرورفتهها را، چون دم بساعت به عَروتیز درمیآید و اعلام میکند که فلان چیزک چطور شد، یا فلان طیاره آمد، بسه زبان آلمانی و فرانسه و انگریزی و این بار آخر فقط به آلمانی چیزهائی گفت که فقرا نفهمیدند.)
خوب، خواب کاملاً پرید و رفت. الان یک سیگار هم آتش میزنم که کاملاً دودی بشود. فقط سرما و درد پشت گردن هست و بشدت و "سیمین" هم گویا خواب است، چون نمیجنبد. آهاه! اولین اتوبوسهای توی شهر هم راه افتادهاند، یا شاید کامیون بود. تا حالا ازین لحاظ راحت بودیم، یعنی بودند بخوابرفتهها. و حالا این سروصدا هم اضافه میشود.
خوب، دیگر بس است، بروم سراغ سیگارکشیدنم. در ضمن، یک قصه و نصفی از جناب "کامو"[آلبر] خواندم، ازین کتابش که "شایسته"[صادق] برایم آورده، L'Exil et le Royaume. اولی داستان زنی است و فقرا اثری شبیه به "زن زیادی" یافتند آنرا و دومی که نیمهکاره است، مونولوگ است، [1]Recit مانند. تا تمامش کنم. والسلام.
همانروز چهارشنبه - 5/1 بعدازظهر- زوریخ- اندر مهمانخانۀ اطاقی 5/1 لیرهای!
با اینکه هیچ امیدواری نمی رفت، درین خرابشدۀ زوریخ بالاخره اطاق گیر آوردیم، به روزی 18 فرانک سویس دونفری، یعنی 5/1 لیرۀ استرلینگ فقط برای اطاق. لابد با غذا دو برابر این درمیآید. ناچار دو- سه روز می مانیم و علیٌ!
قضیه ازین قرار شد که صبح تا ساعت پنج من کشیک دادم و حضار در آن سالون چرت زدند و در سرما غلتیدند[2]. درین ساعت، عهدوعیال از سروصدای زیاد بلند شد و فقیر رفت ریشی تراشید و برای این کار در مستراح عمومی 20 سانت توی سوراخ در انداخت و در که باز شد، دید نه روشوئی هست و نه آینه، فقط یک سوراخی (لگن) است برای ر... و ما مزاجمان هم اعتصاب کرده بود. ناچار ش... خالی کردم و آمدم بیرون و پای روشوئی مستراح عمومی (سرپائی مردها) بدون آینه ریشی تراشیدم و برگشتم و عهدوعیال هم رفت سروصورتی صفا داد و برگشت و درین میان، یک جفت هندی از در رسیدند. عهدوعیال زرنگی ]کرد و[ رفت و سلام علیک که از کدام مهمانخانه درآمده اید و شرقی شرقی پیدا کرد و خلاصه نشانی این هتل را گرفتیم و آمدیم، باسم Bahnpost، پشت ادارۀ مرکزی پست زوریخ. و آمدیم و بله، اطاق درست شد و تا تروتمیزش کنند- همان اطاق آنها را- صبحانه ای خوردیم و بعد فقرا رفتند به "گار" و یکی از چمدان ها را از دپو درآوردند و برگشتند و خوابیدیم تا ظهر و ظهر من رفته ام حمام کرده ام، در یک وان حسابی و بزرگ که اگر پول اضافی برایش نگیرد، بسیار مردمان خوبی اند و حالا هم عهدوعیال رفته حمام کند تا برگردد و با هم برویم ناهار بخوریم.
آدم هائی که اینجا را اداره میکنند، یک عده زنومرد ایتالیائی اند، اهل "تیرول"[3]. و تا حالا سه فرانک سویس باسم انعام بهشان سلفیدهایم، بیکیشان. راستش، اگر با خوراک روزی (دونفریمان) سه- چهار لیره هم درآید، راضی هستیم، چون در ایتالیا آن اطاق کوفتی را روزی 2000 لیر می دادیم، یعنی همینقدر اینجا. فقط خوراک می ماند که آنهم آزاد است، می توانیم اینجا بخوریم، میتوانیم بیرون. اما بدیش این است که اینجا نه در اطاقش می شود خوراک درست کرد و نه هنوز بجائی راه میبریم. باید در همین جا غذا هم صرف بکنیم، تا چه پیش آید. اما این عهدوعیال هم زرنگی کردها! شاخ درآوردم. درین موارد من دچار کمروئی می شوم و اگر او بداد نرسد؟!
و اما بعد، این زوریخ شهری است در مصبّ دریاچه ای به رودخانه ای! یعنی به دوتا و این خودش خنده دار است. نیست؟ در شمال، غرب، شرق کوه است و شهر قسمتی روی آن است، مسلط بر دریاچه، و از دریاچه دوتا رودخانه مانند سیلابی، یعنی سراشیب جدا می شود که از وسط شهر می گذرد و بطرف شمال میان دره ها می رود، تا آنجا که توانسته ام میان مه صبح و تاریکی شببیداری دیشب درک کنم و آی خسته بودیم! یککله خوابیدیم تا 5/11 و تا 12 کشش دادیم و عجب رختخواب خوبی است! واقعاً از پرِ قو است. منکه سررشته ندارم، عهدوعیال می گفت. یک لحاف رویش است (روی پتو و ملافه ای تمیز و غیره) بکلفتی 30 سانت، اما دست که رویش بگذاری، می شود باریک و فرو می رود. آی نرم بود. چند روز هم اینطوری خستگی درکنیم. خیلی از زندگی در مهمانخانه "لردهتل"[4] بیروت بهتر. فقط عیبش این است که حمام و مستراح سرِ اطاق نیست. بالاخره باروپاآمدن و از وسائل راحت آن استفاده نکردن هم نهایت حمق بود. و باین استراحت احتیاج داریم. والسلام.
همانروز و همانجا – 6 بعدازظهر
الآن از خواب بیدار شدهایم. ناهار که خوردیم، خوابیدیم. در حدود دو بعدازظهر بود که خوابیدیم و حالا بیدار شده ایم، مثل فیل. پنجره ها دوپوش، دوشیشه و با کرکره های امریکائی و بعد هم پرده چنان اطاق را از بیرون جدا می کند که فرقی با شب نداشت. اینجا گویا کفش ها را هم صبح ها مجاناً واکس میزنند، فردا امتحان می کنم، گرچه کفش من فعلاً واکس دارد. می ترسم حالا که بساط کفش واکس زدن خریده ایم، در وین هم همین عادت ها باشد، چه عادت های خوبی.
هوا صبح تا بحال آفتابی است، ولی ما که هنوز بیرون نرفته ایم، اما سرد است، هم ازین پنجره ها میگویم و هم پنجره را که باز میکنی، پا می چاید. طبقۀ چهارم زندگی می کنیم. سرِ ناهار هم برسم ایتالیائی ها (و سرِ صبحانه هم) قبلاً bon appetit [5] گفتند، یعنی گارسون و بعد هم پرسید: آیا غذا خوب بود؟ عیناً.
همانروز (شب)- 11 ربع کم- اندر هتل Bahnpost
الآن از بیرون آمده ایم. ساعت شش ونیم رفتیم بیرون. از شهر دیداری کردیم و دریاچه اش، با قوهای فراوان و زورقهای بادی زیبا و بعد شامی خوردیم و برگشتیم خانه. اتوبوس هم سوار شدیم و در یک کافه هم نزدیک های هتل فعلی آ... زدیم. اینکه دیشب جا گیر نیاوردیم، بعلت کنگرۀ روانشناس ها بود که شهر و هتل ها را پر کرده اند. و توی رستورانی که شام می خوردیم (دونفری به 5/11 فرانک سویس) یعنی به در حدود 20 تومان و شام عبارت بود از سوپی، مثل ترید خودمان و یک سوسیس با سیب زمینی و سالاد بغلش و بعنوان دسر، یک کاسۀ گنده سالاد میوه، یعنی همان پالودۀ خودمان که بسیار احمقانه اش را با اندکی ش... در آن در ایتالیا، یعنی رُم زیاد خورده بودیم،[6] البته مال اینها خیلی بهتر بود و حیف که کمی ش... نداشت. اصلاً در رستوران های زیادی ش... نمی دهند. در همان که شام خوردیم و در یک بار هم رفتیم که دمی به خمره بزنیم، فایده نداشت، حتی آ... هم ندادند و اسمش هم بار بود.
بله، توی رستورانی که شام می خوردیم، دو نفر بغل دستمان به انگریزی لهجه دار در بارۀ کنگره و مسائل مربوط به رؤیا و هذیان حرف می زدند. "سیمین" را فرستادم پرسان پرسان و ازشان نشانی محل کنگره را گرفتیم، به امید اینکه فردا برویم سری بزنیم و دیداری بکنیم ازین کنگره که باید دیدنی باشد و درست مثل مجامع سازمان ملل به چهار زبان حرف میزنند.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 7 دی 1402
[1]) Recit، داستان، روایت
[2]) ]اصل: غلطیدند[
[3]) تیرول، منطقه ای مسکونی در ایتالیا
[4]) لردهتل، هتلی در غرب بیروت
[5]) Bon Appetit، نوش جان
1) در حاشیه آمده است: و 13 فرانک سویس، یعنی در حدود 24 تومان ناهار امروزمان شد.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.