یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۸۴

کدخبر: ۱۸۵۵

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

یکشنبه ۳۱ شهریور - ۲۲ سپتامبر- ۵ بعدازظهر

تمامِ وقت امروزمان تا سه بعدازظهر، باز با این دخترک "اشتراسر"ها Kirstin گذشت. صبح در "رینگ" دیدیمش و با هم رفتیم تماشای Belvedire که هم باغ است و هم منظرۀ جالبی دارد و هم دوتا موزه است: یکی، موزۀ "باروک" وین، دیگری موزۀ تابلوهای تا زمان حاضر و مدرن. دخترک برایمان دوتا شمع گِرد و قُمبُلی و یک شمعدان کوچولوی درخور شمع‌هایش هدیه آورده­ بود. دخترک بدی نیست، اما حیف که حضورش غم‌آور است، مثل تارک‌دنیاها است و من هم که زبان حرف‌زدن با او را ندارم، هم انگریزی نمی‌دانم و هم زبان حرف‌زدن با یک زن را. این است که خسته‌مان کرد و از دستش که دررفتیم، صاف آمدیم خانه خوابیدیم که شب بتوانیم برویم اُپرا و دیر بیائیم. فردا هم "سنجری" [حشمت] ناهار دعوت ­کرده، خدا رحم­ کند. صبحش می‌رویم موزه‌ای، جائی و سرِ ظهر می‌رویم سراغش.

به هر صورت، "بِلوِه‌دِر" دوتا عمارت بزرگ است بسبک "باروک": یکی، دامنۀ تپه و دیگری، بالای تپه و با منظره­ ای عالی طرف شمال. خود "بِلوِه‌دِر" با عمارات و باغش، جنوب شهر واقع شده و نزدیک آن عمارت تازه ­ساز ایستگاه راه­ آهن جنوب، یا ایستگاه جنوبی راه ­آهن است که در جنگ خراب­ شده و جایش چیز تازه­ای ساخته­ اند، خیلی زیبا، ولی خالی از استیل. از نظر زیبائی قابل مقایسه با ایستگاه رُم می­ تواند باشد، اما نه از نظر استیل، یعنی از استیل "گوتیک" که رواج اینجاها و درخور اینجاها است، در آن چیزی نمی ­بینی. ناهار هم در همین ایستگاه خوردیم، به 80 شلینگ سه­ نفری و بدک نبود.

و اما موزه­ ها. جالب­ترین قسمت­ ها، قسمت نقاشی مدرن موزه "بِلوِدِر" بود. Oskar Kokoschka [1] (تولد 1886)نامی بود که کارهایش شباهتی بکارهای پسر "پیراندلو" در رم داشت. و [2]Egon Schiele (1918-1890)نامی با قیافه ­های مردمی از جنگ ­و طاعون و گرسنگی­ گریخته و ریخت­ دیوانه ­ها را گرفته. بهترین کارها، مال این یکی بود که پیدا است چیزی هم عمر نکرده، اما حسابی فرزند زمان خودش بوده. یکی دیگر هم بود [3]Gustav Klimt (1908-1862)[4] که تابلوهای دکوراتیف داشت و اثری از شرق و مینیاتور در کارهایش بود و بیشتر کارهایش بدرد ایللوستراسیون[5] و پشت مجلات می­خورد. یکی دیگر هم باسم Rudolf Wacker [6] (1939-1893) که سوررئالیست بود، مثلاً و یک تابلویش که جلب ­نظر می ­کرد، کلۀ دخترکی بود از سفال و شکسته و ریخته و تابلوئی از یک صورت و با نقاشی بچگانه در بالا و یک ظرف آبی و یک گُل زرد وسطش و بالای تابلو یک مرغ با بال و پرهای بسیار ظریف و دقیق نقاشی­ شده که خیال­ کردم پَر را روی تابلو چسبانده. مخلوطی از دقت و ظرافت و ریزه­ کاری و سمبُل و خشونت و لابد چیزی می­ خواست ­بگوید که فرصت فکرکردن در باره­اش نبود، چون همراه ما، یعنی "کریستن" اهل این حرف­ ها نبود و خسته ­می­ شد و حتی زورش ­می ­آمد که جواب یکی- دو سؤال ما را در بارۀ ترجمه­ کردن دوتا از اسامی تابلوها بدهد. ما هم دیگر سؤال ­نکردیم.

بهرصورت، تا یک توی موزه ­ها بودیم و بعد رفتیم ناهار خوردیم، در بالکون رستوران ایستگاه جنوبی راه ­آهن که درودیوار عمارتش از درون پُر بود از موزائیک­ های انواع مختلف و زیبا و بعد هم با تراموای برگشتیم.

 

دوشنبه 1 مهر 1336 - 23 سپتامبر- 5/8 صبح

دیشب رفتیم اُپرا، برنامه "مادام باترفلای" از "پوچینی"[7]. زنکۀ خواننده، یک ایتالیائی بود که گویا از اُپرای میلان قرض­ کرده­ اند. بسیار جالب می­خواند، و جالب­تر ازو مردک رهبر ارکستر بود، [8]Dimitri Mitropoulos گویا یک روس سفید باید باشد، با سروکلۀ استخوانی. وقتی ارکستر را اداره­ می­ کرد، درست مثل نوراستیک­ ها بود. اُپرا خیلی جالب­ تر بود از اُپرای پاریس، نوسازتر و مدرن­ تر، با سالون­ های بسیار مدرن انتظار و بوفه. زمان جنگ خراب ­شده و بعد از جنگ تعمیرش ­کرده ­اند و برای تعمیرش، دولت قرضۀ ملی خواسته و همه خریده ­اند و به همین مناسبت، حالا هم بلیط­ هایش را بوسیلۀ همه مردم می ­فروشد، یعنی هیچکس نیست که بلیط اُپرا را گیر بیاورد به قیمتی که رویش نوشته. یکنوع بازار سیاه عمدی. فقط آنهائی که سرِپا ایستاده ­­بودند، پیدا بود بلیط را خودشان از اُپرا خریده­اند، باقی همه مثل ما بودند. و یارو مردک "پوچینی"[جیاکومو] ­اینکه اصرار داشته صحنه و لباس ­ها و غیره عیناً ژاپونی باشد، خواسته رنگ­ و رونقی بکار خودش بدهد. صرف­نظر از دکورهای زیبا و نور و لباس ­ها و تزئینات و رِنگ محلی ژاپن که درش همچه صداهائی بگوش ­نمی ­رسد- مسلماً- اُپرای جالبی نبود، یعنی موزیک و صدا را که به تنهائی بشنوی، چندان برتری به دیگر موزیک ­ها و اُپراها و سروصداها ندارد، اما چشم که بکمک ­می ­آید، اثر راستی جالبی می ­سازد که دیشب بود.

یک جفت انگریزی و یک جفت ایتالیائی جلوی ما بودند. از ایتالیائی ­ها مردش یا دائماً خواب بود، یا در سیر آفاق­ وانفس در لژهای دیگر. این بار درین اُپرا لژ پهلوی دست چپ بما افتاده­ بود و گرچه لژ دوم بود و جای مهمی بنظر می ­آمد، اما صندلی ­هامان عقب بود و هیچ نمی­ دیدیم و دائماً سرپا ایستادیم. بر خلاف پاریس که راحت نشستیم و استراحت­ کردیم و لذت ­بردیم، اینجا مجاهده بود و کوشش برای درک. زبان هم همان ایتالیائی اصل را نگه­ داشته ­بودند که ناچار دو- سه کلمه مورد فهم فقرا شد.

 

همانروز- 5/9 بعدازظهر

در زندگی این ولایتی ­ها، بی­اینکه آدم کنجکاوی هم بکند، بعلامات و نشانه ­های آشکارا یا مخفی علاقه ­ای یا همبستگی­ ای برمی­ خورد که به آلمان دارند، از سکه با نقش صلیب شکسته چیزی نوشته ­ام، امروز در کتابخانه دانشکدۀ هنرهای زیباشان، کتابی از [9]Daffinger را می­دیدم مُهر صلیب شکسته زمان آلمان­ ها را داشت، و کتابدار که زنک باهوش و پرحرفی بود، ازین حرف ­می ­زد که ما ملت ­پرست و غالی نیستیم و اشاره باینکه یک وقت هنگری و فلان و "آفتاب در قلمرو سلطنت غروب نمی­ کرد" و ازین اباطیل که همۀ مردم خرفت­ شدۀ دنیا می ­گویند (و البته این، اشاره به قلمرو وسیع در دنبال خودِ جمهوری کوچک اطریش را داشت که امروز دارند و ناچار علاقه به همبستگی دیگری از طرف دیگر، مثل اینکه درست ­ننوشتم) و ایهام به اینکه در قبال آلمان ­ها زیاد از ملت اطریش دم ­نمی­ زنیم.

 پریروز این دخترک "کریستن"[اشتراسر] از خاطرات ایام بعد از جنگش حرف ­می ­زد که چنین­وچنان کله­ خری بوده و حتی زبان مردم را که آلمانی است، آلمانی نمی­ دانستند و زبان مدرسه ­ای و رسمی یا همچه چیزی خطاب ­می ­کردند و همۀ کارهای آن زمان بد شده­ بود و "هیتلر"[آدولف] خونخواره درآمده­ بود، در حالی همۀ کارها هم بد نبود و کار زیاد بود و مردم سیر بودند و از این حرف­ ها. نقل ­قول ازو است- غرضم نشان­ دادن نقطه­ نظر مردم است- بهرصورت، می­گفت حالا دیگر آن کله ­خری ­ها تمام­ شده و سمِّ عقایدِ مردمِ از اردوگاه ­های­ اجباری­گریخته، اثرِ خود را کرده و رفته و از اثر افتاده و می­ شود براحتی گفت که زبان ما آلمانی است و به آلمان علاقه ­داریم و حتی کسانی هستند که طرفدار آدمی مثل "هیتلر"[آدولف]ند که دو باره بیاید والخ.

 از طرف دیگر، مجله­ های آلمانی فراوان است، توی هر کافه­ ای دم دست است. خودشان مجلات رنگین جالب ندارند. دو- سه­ تا روزنامه­ ای و چندتا مجله و اغلبِ مجلاتِ زرق­ وبرق­دار و رنگین، مال آلمان ­ها است که می­ آید اینجا. حق هم دارند، وضعیتشان چیزی است شبیه به وضع ما ایرانی­ ها با افغان­ ها. با توجه باینکه هم ما و هم افغان­ ها هیچ گُ... نیستیم، اما اینجا آلمان ­ها حسابی لوله ­هِنگِشان آب ­می­ گیرد و اطریشی­ ها دست به دهان آنها هستند و هر کدام از آنها بعنوان بهترین خاطرات از سفری که به برلین یا مونیخ کرده ­اند، حرف ­می ­زنند.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- یکم بهمن 1402

 


[1]) کوکوشکا- اسکار (1980- 1886 میلادی)، نقاش و شاعر اتریشی

[2]) شیله- اگون ( 1918- 1890 میلادی)، نقاش اتریشی  

3) کلیمت- گوستاو  (1918- 1862 میلادی)، نقاش نمادگرای اتریشی

[4]) احتمالاً در ثبت تاریخ فوت این نقاش سهوی روی داده، چون ویکی­پدیا 1918 نوشته ­است.

5) Illustration، طراحی و تصویرگری

[6]) واکر- رودولف (1939- 1893- میلادی)، نقاش اتریشی 

5) پوچینی- جیاکومو  (1924- 1858 میلادی)، آهنگساز ایتالیایی

[8]) میتروپولوس- دیمیتری ( 1960- 1896 میلادی)، آهنگساز، رهبر ارکستر و نوازندۀ پیانو اهل یونان

1) دافینگر- موریتس میشل (1849- 1790 میلادی)، مینیاتوریست و مجسمه­ ساز اتریشی

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.