«جان اشتاین‌بک» خالق خوشه‌های خشمرمان پرفروش قرن

کدخبر: ۱۸۵۸
جان اشتاین‌بک در ۲۷ فوریه سال ۱۹۰۲ در کالیفرنیا به‌دنیا آمد. رمان «خوشه‌های خشم» او یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های قرن بیستم بوده است. پدر جان خزانه‌دار و مادرش آموزگار بود. پس از تحصیل علوم در دانشگاه استنفورد، در سال ۱۹۲۵ بی‌آنکه دانشنامه‌ای دریافت کرده باشد دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت.

در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت. مدتی به‌عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه‌چین و... به کار‌ پرداخت و به همین سبب با مشکلات برزگران و کارگران آشنا شد. پس از آن پاسبانی خانه‌ای را پذیرفت و در این زمان وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا کرد. زمانی که جهان به‌سرعت به سمت مدرنیسم پیش می‌رفت و ادوات جدید کشاورزی جایگزین بیل و گاو‌آهن می‌شد، او در اندیشه‌ غم و درد و رنج آنان بود. نخستین اثرش فنجان زرین را در سال 1929 نوشت. نگاه انسان‌دوستانه و دقیق او به جهان پیرامون و چهره‌ رنج‌کشیده‌ خودش سبب درخشش او در نوشتن آثاری چون موش‌ها و آدم‌ها و خوشه‌های خشم شد. خوشه‌های خشم او در سال 1939 منتشر شد و جایزه‌ پولیتزر را از آن خود کرد. اشتاین‌بک به سبب خلق این آثارش جایزه‌ نوبل سال 1962 را برد. از نوشته‌های دیگر او به چراگاه‌های آسمان، به خدایی ناشناس، تورتیلافلت، دره دراز، ماه پنهانست، دهکده‌ ازیادرفته، کره اسب کهر، شرق بهشت، مروارید و پنجشنبه‌ شیرین می‌توان اشاره کرد.

و اما داستان از آغاز دوره‌ جدیدی از تغییر و تحول اقتصادی و به تعبیری از دوره‌ ماشینیسم در قاره‌ آمریکا شروع می‌شود. زمانی که پای صنعت و توسعه‌ اقتصادی و به تبع آن نوعی دگرگونی در زندگی مردم و بالاخص برزگران و پیشه‌وران به‌وجود می‌آید و به نحوی حالت‌گذاری می‌شود بین سنت و توسعه، خشم خوشه‌های بارور شده شکل می‌گیرد. کشاورزانی که تنها با بیل و کلنگ و گاوآهن آشنایند و با آن خو گرفته‌اند، حال با آمدن تراکتور به مزارعشان ـ که به سبب قرض‌هایی که از بانک گرفته‌اند به مرور زمان گرو بانک شده ـ دچار تحول در نحوه‌ زندگی و آوارگی از سرزمینشان می‌شوند تا مگر رویاهای دراز و شیرینی که برگه‌های تبلیغاتی گسترده در سرزمینشان برایشان به ارمغان آورده در سرزمینی دیگر حقیقت بخشند. آنها نمی‌دانند که اگر ماشین و صنعت ماشینیسم در دست یک نفر باشد چه وسیله‌ نیرومند و خطرناکی است. آنها ناهماهنگی‌های صنعت رشد یافته را نمی‌شناسند.

 

تقابل صنعت و سنت

خانواده‌ای کشور را رها کرده و رفته است. پدر خانواده از بانک پول قرض گرفته است. و اینک بانک زمین را می‌خواهد. بانک هنگامی که زمین‌ها را تملک می‌کند نام شرکت غیر منقول به خود می‌گیرد و برای زمین‌ها تراکتور می‌خواهد نه خانواده. توم جاد پسر ارشد خانواده‌ای کشاورز است که در پی نزاع، کسی را به ضرب بیل کشته و بعد از سه سال حبس با دادن تعهد به دیدن خانواده‌اش می‌رود. خانواده‌ای متشکل از پدربزرگ و مادربزرگ، پدر و مادر، سه برادر و دو خواهر که خواهر بزرگش ازدواج کرده است. او در راه با کشیشی به نام کیزی ـ که دیگر کشیش نیست ـ آشنا می‌شود و این آشنایی او را به خانواده و اتفاقات بعد پیوند می‌زند، اما با رسیدن به خانه با حقیقت تلخی روبه‌رو می‌شود. تراکتور و صنعت زندگی اهالی و خانواده را به کل زیر و رو کرده و آنها را آواره‌ دیاری دیگر. و همه به یکسو می‌گریزند. به سوی آگهی‌های تبلیغاتی مزارع کالیفرنی. با اندک وسایل آسایش که از بین خاطرات زندگی گزینش کرده‌اند. چوب حراج به اندوخته‌ می‌زنند و با فروش‌شان کامیون یا ماشینی اسقاطی فراهم می‌کنند تا به سمت کشور رویا‌ها بشتابند:

شاهراه 66 راه بزرگ مهاجرت‌هاست[...] 66 راه فراریان است، راه کسانی است که از شن‌ها و زمین‌های خراب شده، غرش تراکتورها، مالکیت‌های بربادرفته، گسترش ملایم بیابان به سوی شمال، توفان‌هایی که در جهت تگزاس زوزه می‌کشند، طغیان‌هایی که زمین را حاصلخیز نمی‌کند و اندک ثروتی را که می‌توان از آن به دستاورد تباه می‌سازد، از همه‌ اینها می‌گریزند... ص 203.

و مشقت سفر، رویاهای پوچی که با نزدیک شدن به مقصد خود را نمایان می‌کند و آگاهی‌ای که برای اتحاد و انگیزه‌ای که برای منسجم‌شدن شکل می‌گیرد و تشکل‌هایی که زیر لوای یک اردوگاه پخته‌ترشان می‌کند:

مهاجران روی جاده‌های بزرگ پخش می‌شدند و گرسنگی و فلاکت در چشم‌هایشان دیده می‌شد. نه وسیله‌ای داشتند که به‌خاطر آن، دیگران ارجشان بگذارند و نه راهی برای این کار می‌شناختند.چیزی نداشتند جز انبوه خود و نیازمندی‌های خود. وقتی که کاری برای یک‌نفر پیدا می‌شد،10 نفر معرفی می‌شد و 10 نفر با سلاح کاهش مزد یکدیگر را می‌زدند.

- اگه این یارو با سی سنت کار می‌کنه من با بیست و پنج سنت کار می‌کنم.

- اون با بیست و پنج سنت کار می‌کنه؟ من با بیست سنت حاضرم.

- صبر کنین... من گشنمه. من با پونزده سنت کار می‌کنم. من برا یه شکم خوراکی کار می‌کنم. اگه بچه‌ها رو می‌دیدین. یه تیکه، بیرون می‌رن، اما نمی‌تونن بدون. به اون‌ها میوه‌ از درخت افتاده دادم و حالا شکم‌هاشون باد کرده. منو قبول کنین. من برا یه تیکه گوشت کار می‌کنم.ص 503.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.