بکوشش: محمدحسین دانایی
جمعه ۱۹ مهر- ۶ بعدازظهر
چهارشنبه عصر تا به حال خانه ماندهام، یعنی خوابیدهام. سرماخوردگی سخت و استراحت. خدا رحم کرد که باران پائیزه این دوروزه شروع کرده و گذاشته پشتش و حسابی باریده، وگرنه باین زودیها از شرّ سرماخوردگی خلاص نمیشدم. دست بطرف هر کاری دراز کردهام این دوروزه، دلم را زده. اصلاً حالش را ندارم. وقتی آدم سالم است درین مُلک، نمیتواند کار کند، وای به وقتی که حالش خوش نباشد.
و این درس هم خیلی سنگین است. فعلاً کار برادره درست شد و میرود قزوین تا ببینم خودم چه خواهم کرد. باید بدوم دنبال بازرسی و ازین جور حرفها، مگر اینکه درس را کم کنم که فرصتی برای قلمزدن داشته باشم.
پریروزها "شیرازی" [حسین] را خبر کردهام، آمده و دیدی زده است، سه- چهارهزارتومانی برای ساختن حمام خرج داریم و یکشاهیاش را نداریم و الآن غیر از هزار و پانصد "اکبر"[آلاحمد]، هزار و دویستی هم به "ویکی"[دانشور] مقروضیم.
بارندگی هم شروع شده حسابی، مرددم که این حمام را بسازم یا نه؟ بسازم یا نه؟ اگر پول بود، تردید نمی کردم، اما پول که نیست، بارندگی را می شود عذر و بهانه کرد.
چند شب پیش "دکتر صفا"[ذبیحالله] دعوت کرده بود به باشگاه دانشگاه، بمناسبت کنفرانس آزادی فرهنگ و ازین حقه بازی ها. چه دنیای مسخره ای است این مُلک! آدم عُقش می نشیند. حیف که بلند شدم و رفتم. تنها هم رفتم، مثلاً "سیمین" دعوت نشده بود.
کار این مجله هم که گویا برقرار است و باید ادامهاش داد. چه جوری؟ اینش را من نمی دانم. "گلستان"[ابراهیم] هم آمده باز موی دماغ شده که بیا و آنجا در ادارۀ ما کار بگیر، یعنی باید بروم وردست او بشوم. نمی دانم چه کنم؟ از طرفی، خیلی دلم می خواهد بزنم زیر مقررات و رتبه ها و عناوین و ریسک کنم و از طرفی، "گلستان"[ابراهیم] آدمی نیست که بشود باعتمادش توی مخمصه افتاد و بطنابش توی چاه رفت. فعلاً آنچه مسلم است، هفته ای 22 ساعت درس از عهدۀ من ساقط است. این را باید یکجوری درست کرد.
سه شنبه 30 مهر 1336- ساعت 10
الآن درست یک هفته است که خوابیده ام، از بهمخوردن امعاء و احشاء و انفکسیون رودهای و بزور اورئومایسین[1] روبراه شدهام و تازه از دیروز اجازه دارم که غذای غیرآبکی هم بخورم، و درست پانزده- شانزده روز است که نِکونال می کنم، یعنی بلافاصله پس از مراجعت، نِکونال شروع شد تا سه شنبه گذشته حسابی از پایم انداخت. هیچ کار نکرده ام، جز اینکه خانه مانده ام و خوابیده ام و استراحت کرده ام. یکی- دوتا از کارهای "تاگور"[رابیندرانات] را ورق زدهام و یک چندده صفحه ای از "سِلین"[فردینان] را و یک بار هم اباطیل "آقا مدیریت" را تجدید نظریده ام، که اگر بشود، پاکنویسش کنم و آماده برای چاپزدن.
از روز یکشنبه هم بنّا و عمله آمدند و دست بخرابی و برای ساختن حمام و مستراح و غیره، ر... بزندگی و فعلاً گَردوخاک و گَندوکثافت و خدا عالِم است کِی از شرش خلاص بشویم.
بهرصورت، یک ماه نیست که آمده ایم و حقیر دو بار از پا افتاده: یک بار در اواخر نیمۀ اول مهر و یک بار حالا در اواخر نیمۀ دوم. کار مدرسه هم که خستگی آور بود و ما از خدا می خواستیم و حالا هم داریم دنبال بازرس شدن می زنیم تا چه پیش آید. کار مجله که هر چه باشد، امسال دخالت کمتری خواهم کرد، یعنی سگدوی کمتری، چون دو- سه شماره بعنوان نمونه داده ایم و انگاره دستشان است. غلطگیری و ازین حرف ها را اصلاً نخواهم کرد. ماهی سیصد تومان اضافاتش هم که رسمی شده است و حکمی و توی لیست دارائی آمده و خیالم راحت است. ماشین خریدن و این حقه بازی ها هم فعلاً باشد برای بعد. اهلش نیستم. در مُلکی که رفت وآمد باین ارزانی [است] آدم پولش را داشته باشد، تاکسی مثل آب است. بعد هم باید یک چیزی شبیه مالت[2] یا ازین حرف ها بخورم که تقویتی [است]و شکم را همیشه سبک نگهدارم. درست بعکس مقدار غذائی که میخورم، مزاجم کار می کند، درست به نسبت عکس. هر چه کمتر بخورم، بهتر روبراهم. این هم که ضعف می آورد والخ. ناچار باید بضرب روغن ماهی و ش... و ازین حقه بازی ها جبرانش کرد. این هم ازین قضیه تا بعد چه پیش آید و باز بیفتم یا نه.
جمعه 15 آذر 1336 - بعدازظهر
باز دو روز است افتاده ام. فقط یک ماه آبان را سرِپا بودم. بقیۀ این مدت را از مراجعت تا بحال، اوضاع خراب بوده است. نمی دانم چرا اینطور پیزُری شدهام. حمام که تمام شد- اواخر آبان و اوایل آذر تمام شد- "زهرا" را هم بیرون کردم. راستش، بترس ازینکه مبادا با آن امراض مخصوص، خودش را توی وان بشورد و ازین وسواس ها.
در یکماهۀ آبان خوب خوردم و استراحت کردم و هیچ کاری نکردم، حتی یک سطر هم درین دفتر ننوشتم و فکر می کنم این پرخوری یکماهه و در دنبالش بکارافتادن این ماه آذر که کارها با خودمان است، اوضاع را خراب کرد. اصلاً معلوم هست چه می نویسم؟ خراب و اندر هم. درست یک ماه و نیم باین اباطیل دست نزده ام، و در چنین مدتی که در پاریس بودیم، اقلاً 50 صفحه مطلب سرِ هم کرده ام و چرت!
درین مدت برادرم معلم قزوین شد و رفت و خلاص از شرّ همۀ آرزوها و خیالات و بیست و دو ساعت درس ما بدل به 18 ساعت شد که از آن مقدار هم تا بحال دو- سه بارش را ما مریض شده ایم و خوابیده ایم.
"قصۀ آقا مدیر" را پاکنویس کردم. یکی- دو فصل کوتاه هم باید به آخرش اضافه کنم، یعنی دو فصل دیگر دارد که باید پاکنویس بشود و یک [فصل] هم باید سرقدم بروم تا تمام بشود و با دو- سه تا قصۀ کوتاه دیگر بدهم بچاپ.
برادرم که بقزوین میرفت، یادداشت های مربوط به "تاتی" را هم دادم باو که در آنجا تکمیلش کند و نواقصی را که دارد، برطرف کند. شاید این زمستان آن را هم چاپ بزنم.
این پسرۀ "اسلامی"[3] هم گویا امتیاز مجله ای گرفته و آمده بود که بعله، حالا پالان ایشان را بدوش بگذاریم، حالیش کردم که خر خودش است و رفت و الحمدلله دست از ما برداشت. حق مطلب را بخواهم [بگویم] افتادن این بارهام در اثر تلمبه زدن بود. از وقتی این حمام و مستراح راه افتاده، حداقل روزی 800 تلمبه باید زد و دیروزِ افتادنم (یعنی چهارشنبۀ گذشته) درست هزارتا تلمبه زدم و چاره ای نیست جز اینکه تلمبۀ موتوری بخریم، و دنبالش می دوم مثل سگ تا گیر بیاید.
رویهمرفته، تا بحال در حدود پنج هزارتومانی خرج بنّائی حمام و مستراح شد که فقط هزار تومانش را به "شیرازی"[حسین] بدهکاریم. خدا پدرش را بیامرزد، همیشه بداد من رسیده. فعلاً دوتا چک پانصدتومانی اول برج پهلوی او دارم که انشاءالله خواهد گرفت، اول دی و اول بهمن. اگر تلمبه هم بدست برسد، در حدود شش هزار تومان درخواهد آمد خرج این بنّائی.
خلاصه اینکه از مراجعت تا بحال، تنها کاری که کردهام، همین ساختن حمام بوده است، دیگر هیچ. و سه بار هم مریض شده ام و افتاده ام. و چرا اینقدر اوضاع مزاجی خراب شدهاست، نمی دانم. می گویم شاید از سیگار باشد و چطور است ترکش کنم و میترسم حتی اشارهای هم باین مطلب بکنم که مبادا هم توی رودرواسی بمانم و هم وقتی نتوانستم عملیاش بکنم، خجالت بکشم، البته از خودم.
یکشنبه 17 آذر - یک بعدازظهر
امروز صبح راه افتادم و مدرسه و مزخرفات، اما هنوز سروکله ام توی هم رفته است و حالم خوش نیست. سرما از آن سوزها دارد که نگو.
دیشب "شاهی"[ابراهیم گلستان] و زنش اینجا بودند و تا 11 ماندند و "قصۀ آقا مدیر" را دادم دستش رفت. خودش هم میخواهد از شرکت نفتش بیاید بیرون. می گوید کارش سنگین است.
پنجشنبه 21 آذر- 11 صبح
بالاخره تصمیم گرفتم "آقا مدیر" را با چهار- پنجتا قصۀ دیگر چاپ بزنم، با "سمنوپزان" و "خانم نزهت الدوله" و "رساله پولوس رسول" و "لقمه حرام" و "کشف حجاب" و "در پیِ آب". این آخری را اگر توانستم سروسامانی بدهم که فبها، وگرنه ازین هم درمی گذرم. اول هم "آقا مدیر" را می گذارم، بعد آن دیگران را. و "کشف حجاب" را که شاید باسم "جشن فرخندۀ 17 دی" بگذارم، دست گرفته ام که از زبان بچگی خودم بنویسم و ثلث آن آماده شده. تا چه پیش آید.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 11 بهمن 1402
[1]) اورئومایسین، نوعی آنتی بیوتیک
[2]) مالت، دانۀ جوانه زدۀ غلات که دارای چند نوع ویتامین و املاح معدنی است و برای کسانی که کمخونی و ضعف پیدا کرده اند و از لحاظ جسمی و روحی ناتوان و ضعیف شده اند، مفید است.
[3]) احتمالاً منظور محمدعلی اسلامی ندوشن است.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.