بکوشش: محمدحسین دانایی
جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۳۶ - ساعت ۶ بعدازظهر
از دوندگیهای پذیرائی فقرا و تهیه تنقیه و جوشانده و غیره، علیامخدره دیروز خوابید، سرماخوردگی شدید والخ. امروز کوه نرفتم و ماندم خانه که ازو پرستاری کنم. ظهر هم آبگوشت عجیبوغریبی پختم که گشنیز خردنکرده و کدوهای لهشده در آن بود، بینمک و بیچاشنی و عجب قلابی بود! بهرصورت، خوردیم و امشب هم بایست خورد. حال عهدوعیال فعلاً بهتر است و شاید تا فردا راه بیفتد. الآن خودم آنقدر خستهام و استخوانهایم درد میکند که نگو، ولی صدایش را درنمیآورم.
دوتا تخت چوبی داده ایم به نجّار ساخته، برای دوشک های دنلپ، یکی 50 تومان و نیز قرار بستیم با همین نجّار که چهارتا صندلی از روی صندلی های راحتی [یک کلمه ناخوانا] مانند برایمان بسازد، یکی 25 تومان و ازین کارها بعنوان رسیدن بخانه.
شنبه عصر هم می روم سراغ "کمیلی" پیش "سپهر" که دنلپ برای این صندلی ها بخرم و اگر بتوانیم، رویۀ آنها را هم قالیچه ای یا چیزی ازین قبیل بگیریم. و فردا صبح هم قرار است دو نفر بیایند این آبانبار را خالی کنند تا از نو آب ببندیم، برای اینکه آب که توی وان می ریزیم، فعلاً رنگ دارد، مختصرسبزی! و این حمام هم واقعاً بدادمان رسید، گرچه هنوز لِمَش را نمی دانستیم و زمستان هم شروعش کردیم و یکی- دو بار ازین حمام سرما خوردیم، ولی بهرصورت، الآن سه ماه است از حمام رفتن معافیم.
یکی- دو بار درین ایام نشسته ام و کاغذپاره های گذشته را زیروروئی کردهام. دلم می خواهد بنشینم و قسمت اساسی آنها را بسوزانم، ولی هنوز دلم نیامده است. قبل از سفر یک بار این کار را کردم و گاهبهگاه بد نیست این جورها خانه تکانی بکنم. امروز هم چرکنویس پنج- شش تا از همین اباطیل را که قرار بود کتاب چاپ بزنم و هنوز خبری نشده است، سوزاندم، مثلاً به کلهام زده ["ام" اضافه حذف شد] نگهشان دارم، چرکنویس ها را میگویم. نمیدانم چرا؟ لابد برای اینکه بعدها بدانم که چه زحماتی سرشان کشیده ام و مثلاً هر کدامشان را چند بار نوشته ام و از نو، یا برای اینکه این افتخارات را برخ دیگران بکشم، ولی مرده شور! این آرزو را بدل محققان ادب و هنر گذاشتم. و باز هم یک مقداری خواهم سوزاند ["و" اضافه حذف شد] از نسخه های منحصربفرد چاپ نشده را.
کار "خارک" را که نیمه کاره ول کرده ام، "گلستان" [ابراهیم] آمد دید. می گفت شاید ترتیبی بدهد که سفر بخارک بصورت یک سفر بلند بتمام نقاط نفت خیز درآید و من باو گفتم: اگر در ایام عید باشد، البته بهتر است و همه اش حرف! و دیروز آمده بود گفتاری را که برای فیلم رنگی مناطق نفتش نوشته بود، برایم می خواند، با همان آهنگ های ساختگی و جملات شبیه به ترجمه و جناس ها و سجع هائی که اساسشان بر شباهت فقط دو حرف از دو کلمه گذاشته شده بود، مثلاً "طی طومار تاریخ"، البته عین این مطلب نبود، ولی ازین قبیل بود. همین ها را برایش گفتم. کار تازهای است، اما هنوز خیلی وِلمعطل است.
بعد از D'un château l'autre، "زندگیSemmelweis"[1] را از همین جناب خواندم و Mea culpa [2] را که هر دو با هم است و حالا [3]Guignol's Band او را دست گرفته ام که با آن کار "کافکا" [فرانتس] و نیز با "روزنامۀ یک نویسنده"[4] "داستایوسکی" [فیودور] همه را با هم ورق می زنم، همیشه همینطور است. زمستان که رو به آخر می رسد، من تازه بکاری می افتم، به خواندنی یا نوشتنی یا رسیدن به کارهای خانه.
راستی، یادم رفت بنویسم که مدتی پیش- در حدود 20 روزی می شود- برای "سیار"[غلامعلی] مجلسی راه انداختیم و او را با دختر "صادق پور" آشنا کردیم که شاید همدیگر را ببینند و بپسندند، ولی اینطور که پیدا بود، قضیه نگرفت و البته ناگفته نماند که این کارها از ابتکارات عهدوعیال است، وگرنه من شخصاً خیلی ازین کارها بدم می آید. با اینهمه، شخص من بدم نمی آمد که این یکی بگیرد، چون گرچه ممکن است هر دو طرف نفهمند، اما بنفع هر دو طرف بود که این کار بگیرد. آخرِ عمری به وساطت افتاده ایم.
شنبهشب 26 بهمن 1336 - نیم بعدازنیمهشب
تمام وقت امروزم، صرف پاککردن آب انبار شد، بوسیلۀ دو نفر عمله و با خرج 25 تومان و یک ناهار، و امشب هم قرار است میراب آب برایمان بیاورد. ساعت 12 با هم قرار گذاشته ایم و حالا یک نفر دیگر از همسایه ها را جلو انداخته و باید یکساعتی صبر کنم. از اینها بدتر، "سیمین" حالش خوب نیست و هنوز افتاده و پرستاری و دوادرمان های پیش خود ادامه دارد. نه دکتر می رود، نه بحرف من گوش می کند، آدم هم که نداریم و تازه بدتر از همه، این رفت و آمدها است. امروز با وجود ناخوشیاش دو نفر مهمان داشته، برادر من و برادر خودش "خسرو"]دانشور[، و سرِ شب هم "سیّار"[غلامعلی] آمده اینجا. زندگی گُ... شده است، دست تنها، بیماری، اقدامات شدید برای سروساماندادن بخانه و خود من که کِشانکِشان راه می روم. فکر نمی کنم ایامی سخت تر ازین گذرانده باشیم، جز آن ایامی که اجاره نشین بودیم، بخصوص در خانۀ "حشمت الدوله"[5] و نیز خانۀ کوچۀ "وستاهل"[6]. ایام "آه" آبعلی هم سخت بود، اما جمع وجور بود و بخاطر امیدی که او بسفر امریکا داشت، زود گذشت و نفهمیدیم، اما این ایام سخت درک می شود. خدا عالِم است تا کِی باید غصۀ آب و آبانبار و میراب را خورد و خاکه زغال را و همسایه های مزاحم را و رفت وآمدهای مزاحمتر را.
درین ایام، مشق رانندگی گ...باَلَک، دنبالۀ معالجه همینطور، کار چاپ کتاب بشرح ایضاً و خیلی کارهای دیگر. چاره ای نیست، جز اینکه آدم بگیریم، خدمتکاری یا نوکری. اینطور دست تنها عملی نیست.
"سیار"[غلامعلی] آمده بود که بگوید دختر "صادقی نژاد"[7] را نپسندیده و بعد هم مقداری درددل از شغل تازهاش در وزارت خارجه که همچه بارش می کنند و همچه بی سوادند و با اینحال، خودشان را از تکودو نمیاندازند والخ... همان مطالبی که "داریوش"[پرویز] میگفت و بچه جان کندنی سه- چهار سال تحملش را کرد و بعد زد بچاک. حالا نوبت "سیار"[غلامعلی] است. باید گاببندی داشت و از خانواده های کلان بود و توی همچه سوراخی رفت، وگرنه آدم را به بیگاری می کشند.
یکشنبه 27 بهمن 1336 - سه بعدازظهر
امروز خسته و کوفته و وامانده ام. صبح نفهمیدم مدرسه چه کردم و بعدازظهر هم خوابم نبرد، حتی بضرب "تاپال"[8]. تقریباً جانبسر شده ام، نهایت میل به خواب و نبودن و نیامدن خواب! و این درزدن ها و تلفن ها! از هر سه تا تلفن، یکی اشتباهی است و معذرت می خواهند، و آبی و باغبان و برقی و نجّار پشت سر هم آمده اند و دَرقدَرق یا زِرزِر!
و این ماه کم آوردیم و صد و بیست تومان از "خسرو"[دانشور] گرفته است. امشب هم قرار است دو- سه جور مختلف کلفت و نوکر بیایند ببینیم. تا چه پیش آید. عهدوعیال هم که هنوز افتاده است و دیشب توی آن اوضاع، نفسش گرفته بود و ترس و وحشتی کرد که آنسرش ناپیدا است. هرچه زودتر باید باین وضع سروسامانی داد.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 17 بهمن 1402
[1]) La Vie et l'œuvre de Philippe Ignace Semmelweis، اثری از فردینان سلین که در سال 1924 نوشته شده.
[2]) Mea culpa، اثری از سلین که در سال 1936 نوشته شده.
[3]) Guignol's Band، کاری از سلین که در سال 1944 نوشته شده.
[4]) روزنامۀ یک نویسنده، یادداشت های روزانۀ فیودور داستایوسکی است که در دو جلد منتشر شده.
[5]) منظور خانه ای است در خیابان پهلوی (ولیعصر فعلی)، اول حشمت الدوله، کوچة بزرگمهر، خانة آقای شیرزاد (طبق مفاد عقدنامه) که در سال 1329 اجاره کرده بودند.
[6]) وستاهل یا وستداهل، یک افسر سوئدی بود که در دورۀ احمد شاه قاجار برای تأسیس نظمیه به ایران آمد. کوچۀ وستاهل هم کوچۀ درازی بود در خیابان ولیعصر فعلی، کمی پایینتر از میدان منیریه. این کوچه به علت اقامت وستداهل در آنجا، بدین نام نامیده شده بود.
[7]) قبلاً "صادقپور" نوشته شده بود.
[8]) تاپال، داروی آرامبخش که از نوعی گیاه شبیه به چای به دست می آید.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.