بکوشش: محمدحسین دانایی
"عابدی" [رحیم] که با زنش اینجا بود، دعوت کرده است برای ۱۵ روز دیگر، یعنی ۱۵ اسفند که ۱۵ شعبان هم هست و قرار هم شد که چهارشنبه برویم سراغ "قریشی"[1] و عهدوعیالش. از زندان که درآمده است تا بحال ندیدهایمش. قبل از آن هم که ندیده بودیمش، یعنی از انشعاب به بعد. و حالا میرویم ببینیم چه پُ... ازو مانده است بعد از اینهمه دربدری و زندان و غیره.
و اما امروز با این دارودستۀ محترمه کوه بودیم، "صدر" [بهجت] هم بود، و دستۀ گُ... شده است و دلبههمزننده. "مهاجر" [علیاصغر] در آمد که این جوانها کم کار میکنند و ازین اباطیل و گُ...خوردنهای زیادی "صنعتی" [همایون صنعتیزاده] احمق را تکرار میکرد. بستمش دَمِ بدوبیراه و حالیش کردم که این گُ...خوردنها باو نیامده است. اینطور که پیدا است، باید از اینها هم ببُرم و چطورش را دیگر نمی دانم. پسرۀ احمق بعلت اینکه چهارتا کتاب را غلط گیری کرده، بخودش اجازه می دهد که بتقلید از رئیس کوفتی اش، اظهار لِحیه در مسائل ادبی بکند. تقصیر من است که در آن جلسه در آمدم و یک قصۀ نیمه تمام را برایشان خواندم، برای او و "صلصالی". باز "صلصالی" بهتر است، ادعائی ندارد و گوش می دهد، یعنی فرصتی مثل این یکی پیدا نکرده، و آدم محتاج است و باید اجازه بدهد که زنش فلان اباطیل را برایشان ترجمه کند و این حرف ها!
بهرصورت، ظهر که برمی گشتم، مثل برج زهرمار بودم. خوبیش این بود که "سیمین" حالش بهتر بود و نِکونالی نکرد، ولی حرفمان شده بود. این کلفت هم که هنوز پیدا نشده است. دیروز عصر دو نفر آمدند و قرار بود امروز صبح بیایند با خود "سیمین" حرف بزنند که نیامدند، گرچه هیچکدامشان بدرد نمی خوردند.
فردا هم قرار است بابام از کربلایش برگردد، مثلاً با هواپیما. حالا دیگر او هم یاد گرفته است که مردم را برای کربلا و مشهد سالی دو بارش، سالی دو بار بکشد به فرودگاه.
دیشب هم عموی عهدوعیال با عهدوعیالش اینجا بودند، با این "اشرف"[2] که بازرس وزارت راه است و عهدوعیالش و "خسرو" [دانشور]. ش... خوردیم و شامی و بودند تا یازده. نه حرفی داشتیم و نه سخنی، بخوربخوری بود و وقتکشی. "اشرف" هم اصرار داشت ادامه اش بدهد که از زیرش دررفتیم.
"عباس" [دانشور] پسرعمو، یک دوربین فیلمبرداری هشت میلیمتری با خودش آورده. آن شب منزل باباش پزهایش را برایم داد، که به 200 دلار خریده و بی گمرک و فلان وارد کرده. قرار شد اگر خواستیم ایام عید سفری برویم، برداریم و همراه ببریمش، ولی نمی دانم فیلمش را چه جور و از کجا می شود به دست آورد. فردا میروم می گیرمش و اگر فیلم غیررنگی هم بآن بخورد، بد نیست.
دیروز هم باز پولمان تمام شد. یک بار چند روز پیش، 120 تومان از "خسرو"[دانشور] قرض کردیم و دیروز هم صد تومان از "پورفتحی" همکار محترم بنده! که خرج مهمانی دیشب درآید.
یک بار نمی دانم بچه مناسبت، رفتیم منزل این "اشرف" و نگهمان داشت و ش... بنافمان بست و از بس آدم ساده و خوبی بود، ناچار دیشب بگردن ما افتاد، ولی متأسفانه جور نبودیم، یعنی دیشب کشف شد که غیر از همان فرمول های عادی، چیز دیگری نمی شود باو گفت. شوخ بود و متلک می فهمید و کنایه و غیره را، ولی یکی بود مثل همۀ خلق خدا. بهرصورت، حالا که فکرش را می کنم، می بینم با هر آدمی همینجورها طرح دوستی ریخته میشود، اول سلام وعلیکی (که با او در خانۀ عمو اتفاق افتاد و یک بار زنوبچه هایش را با عمو و زنوبچه اش بردم قم منزل خواهرم) بعد نانونمکی، بعد درددلی، بعد اگر جور درآمدند، گپزدنی و مشورتی و شوری و تأمینی و اعتمادی و ایثاری والخ. حالا با این "اشرف" تا نانونمکش رسیده است، تا بعد چه پیش آید. اگر زنده ماندیم، میبینیم، ولی نباید زیاد پَرت باشد. بدستگاه مثل ریگ فحش می دهد، موزیک ایرانی می فهمد، ته آوازی دارد، گرچه در موقع حرفزدن پِتپِت میکند و زبانش می گیرد. دیگر بس است.
خوب، دیگر چیزی ندارم بنویسم، ولی خوابم نمی آید. اینها را هم برای خسته کردن چشم نوشتم که هنوز سرزنده است و خبری از خواب نیست که نیست. و ساعت هم یک شد. ما فقط یک خواب مرتب بی دردسر داشتیم که آنهم کمکم دارد از دست می رود، ولی نه بابا دیگر، تو هم شورَش کرده ای! می خواستی بعدازظهر تا چهار نخوابی، ولی لازم بود، چون صبح نه از راه رفتن زیاد، بلکه از مصاحبان ناراحت و پرمدعا خسته شدم و لازم بود بخوابم، و یک روز تنهام بتنۀ عهدوعیال خورد. فعلاً بس است. بروم شاید بخوابم.
دوشنبه پنجم اسفند- 7 صبح
تمام دیروز از خانه بیرون بودیم، صبح درس و کار، ظهر پهلوی "زاوش"[3] و بعد ناهار کوفتی "لوزان"[4] با این جوانک ها که دیگر دلم را به هم می زنند و بعد سینما، یک فیلمی که طرح لوسی بود از یک مسئلۀ غیردراماتیک برای ما ایرانی ها، مسئله تعدد زوجات و تعدد اولاد والخ، و بعد "دکتر احمدیه"[عبدالله خان] و همان نسخه ها و بعد خانۀ "ویکی"[دانشور] و 500 توماندادن باو و بعد هم خانه. ساعت نُه برگشتیم. من هنوز حقوق نگرفته ام، اما "سیمین" علاوه بر حقوق، مقداری از مطالبات مربوط به حق التدریسش را هم گرفته. مجله که هنوز توقیف است. فعلاً تا می توانیم، اضافاتش را می گیریم، بعد اصلاً می زنیم زیرش، بعد که از توقیف درآمد و باز شیر به پستان این احمق ها آمد.
پریروز بابام از کربلا برگشت و عصر رفتم دیدنش، عصر شنبه. یک ربدوشامبر برایم آورده است سوغاتی. نینی کوچولو! که من باشم.
سهشنبه ششم اسفند- 7 صبح و ده دقیقه بالا
باز دیشب هم رفتیم سینما، فیلمی ازین مردک "دوسیکا"[ویتوریو]، "نان و عشق و سه نقطه". دلقک خوبی شدهاست. جای پای "چاپلین"[چارلی]هم نبود، ولی بهرصورت، دوساعتی خندیدیم، با کموزیادش.
نسخه این "دکتر احمدیه"[عبدالله خان] را هم که هنوز نپیچیدهام و دلدرد شروع شده است و این بار از سرِ دلم، یعنی از ناحیۀ اثنی عشر که آن بار "دکتر نامی"[نادر] دو- سه بار باهاش ور رفت. دیگر حوصله ندارم خودم را لوس کنم و پهلوی دکتر بروم. با همین "احمدیه"[دکتر عبدالله خان] وَر خواهم رفت تا سروسامانی بگیرد.
غیر از حقوقهامان که تا دیروز گرفتیم، یک 960 تومانی "سیمین" گرفت بابت چهار ماه حق التدریس، ولی از اضافات من هنوز خبری نیست. امروز سعی می کنم بروم دنبالش.
دیشب هم رفتم با این یارو که کلاس رانندگی دارد- دوخاوتسکی[5]– قرار گذاشتم برای پنجشنبه عصر که دو باره شروع کنیم. مرد جالبی است، دنیادیده. از آرژانیتن اخراج شده، روس سفید و جزو یک فرقه صوفیمآب از مسیحی ها، [6]Rosicrusian است. مجله هاشان را هم داده که من بخوانم و نگاهی کرده ام. دست آخر چندکلمه ای حرفشان را خواهم زد. از لحاظ علامات و سمبل هائی که در مجله بکار برده اند، شباهتی به "ماسون ها" دارند.
چهارشنبه هفتم اسفند- 7 صبح
اینروزها همه اش به مهمانی و اهمال می گذرد، مثل دیگر وقت ها که اهمال بود، اما مهمانی نبود. به مناسبت آمدن این "دکتر نوربخش" [جواد] همینجور سور پشت سور و مهمانی پشت مهمانی. دیشب منزل همریشم بود، "احمد ریاحی"، جناب سرهنگ. و هفتۀ آینده منزل ما خواهند بود. امشب هم که می رویم سراغ "قریشی"[امانالله] والخ. قرار است این جناب قطب دست خطی بما بدهد که در تمام سفر توی خانقاه ها زندگی کنیم، البته وقتی این کار را خواهیم کرد که در تمام هر شهر و دهکورهای چارهای غیر ازین نباشد. بهرصورت، جوانک کمکم دارد خودش را در دل اهل فامیل جا می کند. پسر خوبی است و ارزش دوستی و صمیمیت را دارد. شبی که او بیاید، "صدیقی"[7] را هم خبر می کنیم، اگر بیاید.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 23 بهمن 1402
[1]) قریشی(قُرَشی)- امانالله (1388- 1299 شمسی) فعال سیاسی و مسوول کمیته ایالتی حزب توده در تهران، ضمناً پژوهشگر تاریخ، جغرافیا و فرهنگهای باستانی
[2]) اشرف، نوۀ عموی مادر سیمین دانشور
[3]) زاوش- محمد (1372- 1292 شمسی)، از دوستان جلال در دورۀ حزب توده و انشعاب
[4]) لوزان، نام یک رستوران
[5]) دوخاوتسکی- ویکتور، مربی رانندگی، کتابی هم دارد با عنوان "راهنمای اتومبیل و مکانیکی"
[6]) Rosicrusian، افراد وابسته به یک جنبش فرهنگی در اروپای قرن هفدهم میلادی
[7]) صدیقی- پرویز، همسایه و دوست خانوادگی جلال
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.