بکوشش: محمدحسین دانایی
دیروز عصر نسخۀ این "دکتر احمدیه" [عبدالله خان] را بردم توی بازار تجریش. پیرمردی دست آمد، عطار که بلد است نسخه بخواند و بپیچد و به ۱۶ قران نسخه را خواهد پیچید که ظهر بروم بگیرم. جالب اینجا است که وقتی ۱۶ قران را دادمش، زیر نسخه یادداشت کرد که طلب صاحب نسخه [در اینجا تصویر حروف سیاق که در صفحه ۲۱۹ جلد اول آمده است، کار شود.] یعنی ۱۶ قران. گفتم: منکه شما را قبول دارم. گفت: من خودم قبول ندارم. یا خیلی آدم خوبی بود، برخلاف تجریشیهای امروزه، یا خیلی خِرِف شده بود.
دیروز ظهر به "جباری" هم سری زدم، تهدیدی برای کار مجله که خواهیمش خواباند، چون از هیچیک پولهای ما خبری نیست و مجله هم در توقیف چاپخانه بانک است و بعد هم اشارهای در بارۀ سفر و اینکه چه میتواند بکند و قرار است امروز عصر باو تلفن کنم و نتیجه را بخواهم.
پنجشنبه 8 اسفند - 3 بعدازظهر
دیشب منزل "قریشی"[امانالله] بودیم که از فروردین تا بحال از زندان درآمده و نه بگَندی که "بهرامی"[1] و "یزدی"[2] زدند. گویا "سید ضیاء"[3] دنبال کارش بوده و آزادش کرده. یک زن دکتر هم گرفته و فعلاً بخرج زنش زندگی می کند. "عابدی" [رحیم] سه- چهار روز پیش اینجا آمده بود و جوری زمینۀ مطلب را چید که احساس کردم خیلی مایل است بچنین دیداری برویم و قرار گذاشتیم و رفتیم. یک دیدار تنها بود، ولی بدل به شامش کرده بودند و خوب شد که دو- سه تا، یعنی چهارتا زیرسیگاری کار ایتالیا هم برایشان بردیم که عهدوعیال همان دیروز عصر از یک امریکائی خریده است که میخواهد برگردد به یِنگِه دنیا باضافه مطالب دیگری از قبیل لباس و میز اطو و غیره.
"قریشی"[امانالله]سخت چاق شده بود و غلطانداز می خندید "دکتر یزدی"[مرتضی] وار و زنش خیلی پیرتر از خودش بنظر می آمد و خیلی فعال می نمود و اطاق مهمانخانه شان، چیزی شبیه بدکان سمساری بود و هر گوش های چیزی بچشم می خورد با سلائق مختلف و بی هماهنگی.
امشب هم قرار است برویم سراغ "شیرازی"[حسین] که بافتخار "حسین توکلی" شام داده است و خود ما هم باید بدهیم، هفتۀ دیگر شاید.
دیشب در تمام مجلس کوشیدیم از سیاست حرف نزنیم و پَرت بگوئیم و اَلَکی بخندیم و بعد هم بزور بیکی از کارهای "مندلسون"[4] که "منوهین"[5] زده است، گوش کنیم، آنهم در میان شلوغبازی "دکتر عابدی"[رحیم] و جیغ جیغ زن و خواهرزنش، یعنی خواهرهای "قریشی"[امانالله]. و این مجلس را "عابدی"[رحیم]با چنان حسابکاری و دقتی فراهم کرده بود که نگو. "گلستان"[ابراهیم] و زنش را هم خبر کرده بود که برای شام نماندند و زودتر رفتند و "وکیل زاده"نامی را، از تودهایهای آن زمان ما بود و ترکی است و آلمان رفته و زن آلمانی دارد و با دختر و زنش آمده بودند و همسایۀ "عابدی"[رحیم] بودند، که خرج برگشتن او هم مجانی درآید، اگر "گلستان"[ابراهیم] شد که شد، وگرنه با او بروند که رفتند. و زن "قریشی"[امانالله] هم پیدا بود که سخت میکوشد تا دوروبر شوهرش را که دچار درد تنهازدگی است، پر و جمع و شلوغ ببیند و از خرج ابائی ندارد و باین حساب، هر چه بیشتر آدم باشد، برایش بهتر است. با این حساب ها، بیک سور رفتیم و باید جوابش را هم بدهیم. "عابدی"[رحیم] همیشه همینطور است. آدم از نگهداشتن اینهمه حساب خسته می شود و طبیعی است در مجالسی که باین صورت فراهم میشود، نه می تواند لذتی ببرد، نه استفادهای، فقط عضوی است زائد و سیاهی لشکری است، مثل همه و باید بخورد و پَرت بگوید و لودگی کند که بخصوص آخریش ازین فقیر و عهدوعیالش اصلاً نمیآید.
"گلستان"[ابراهیم] هم کمافیالسابق، بمحض اینکه چشمش ب"عابدی"[رحیم] افتاد، چاک دهانش را کشید و از آن متلک ها و نیش ها و پدر "عابدی"[رحیم] درآمد. بقول زنش که امروز به "سیمین" تلفن کرده بوده، بهشان زهر شده بوده است.
جمعه 9 اسفند - 5/6 بعدازظهر
دیشب هم منزل "شیرازی"[حسین] بودیم، در سوری که بمناسبت مراجعت "توکلی"[حسین] داده بود. تا یک بعد از نیمهشب لَشبازی و حماقت صرف، و سکوتِ صِرفِ ما دو نفر، بصورتی که احساس می شد سخت مزاحم هستیم و دیگران باید پیش خودشان فکر کنند که کاش این دو نفر نبودند. دوستان مشترک هم نبودیم و با آن دو- سهتائی هم که آشنا بودیم، اصلاً نمیشد جوشید. زن ها جدانشسته و پُرخور و غیبتگو، و مردها لوس و شلوغگر و خرکی شوخیکن و بچۀ "خبره زاده" [علیاصغر] هم بود که راستی خرچه ای بود و تخمسگ چنان اذیت می کرد که دستکمی از باباش نداشت. اینطور که عهدوعیال حدس زد، گویا آمده است یکسالی بیرون از امریکا کار کند تا اجازۀ مراجعت و مهاجرت بآن دیار خرابشده را داشته باشد و اگر در ضمن، کار چربوچلهای گیر آورد که اطراقکردن هم اشکالی ندارد. و چه خرجی کرده بودند "شیرازی"[حسین] و عهدوعیالش و چه زحمتی کشیده بودند! از عهدۀ ما که ساخته نبود و بهمین مناسبت، دم[6] برنیاوردیم و تو زدیم که بار دیگر هم ما دعوت کنیم و بسکوت برگزار[7] کردیم.
امروز هم باز همان کوهرفتن. صبح 5/8 بلند شدیم و تا بجنبیم، شد ساعت 10 و با عهدوعیال راه افتادم و در راه بآن دارودسته برخوردیم و ظهر با هم برگشتیم.
این دو- سه روزه باز برای قضیۀ خارک به دستوپائی افتاده ام، از همه کس کمک خواسته ام، "رائین"[اسماعیل]و "اسلام"[کاظمیه] چاخان و "سیار"[غلامعلی] و "دکتر معین"[محمد]و "مصطفوی"[رحمت] و دیگران و دیگران، تا هر کدام چه غلطی بتوانند بکنند و چه کمکی از دستشان برآید. "اسلام"]کاظمیه [و "سیار"[غلامعلی]تا یکی- دو روز دیگر باید خبر کنند، "رائین"[اسماعیل] همینطور. "مصطفوی"[رحمت]گفت که هیچ برگه ای از آنجا در دست باستانشناسی نیست و با "معین"[محمد]روز سه شنبه ساعت 11 قرار ملاقات دارم، در دفتر لغتنامه در دانشکدۀ ادبیات.
گرچه "گلستان"[ابراهیم] میگفت که سوم یا چهارم فروردین حرکت می کنیم، ولی من کارم را روبراه می کنم و هر چه توانستم سرهم می بندم و روز 25 یا قبل و بعد آن با برادره روانۀ کرمان می شویم، اگر زنده ماندیم و بیحرف پیش و گوش شیطان کر!
شنبه 10 اسفند - 2 بعدازظهر
باز این کار "تاتی" را دست گرفتهام، چون با "ایرانپرست" صحبت کردم و قبول کرد و قرار است در اواخر نیمه اول فروردین بدهم دستش که مثلاً چاپ بزند. آنچه را تا بحال درست کرده ام، یک بار دیدهام و بقیه اش را هم بایستی سروسامانی بدهم. اینرا با این کار "خارک" دنبال خواهم کرد و شاید تا آخر سال تمامش کنم. از مجموعه قصه که خبری نشد، یعنی این پسرۀ "پرهام"[سیروس] تلفنی نکرد و خبری نداد که دیگر چه، منهم که البته دنبالش نمیرفتم. اقلاً این یک کار را سروسامانی بدهیم، آن یکی باشد. همیشه باید یک چیزهائی را بیخ ریش چسباند. بروم دنبال "تاتی".
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 24 بهمن 1402
[1]) بهرامی- محمد (1345- 1297 شمسی)، از سران حزب توده
[2]) یزدی- مرتضی (1360- 1297 شمسی)، از سران حزب توده
[3]) طباطبایی یزدی- سید ضیاءالدین ( 1348- 1268 شمسی)، سیاستمدار و نخست وزیر
[4]) مِندِلسون- فِلیکس (1847- 1809 میلادی)، آهنگساز و رهبر ارکستر اهل آلمان
[5]) منوهین- یهودی ( 1999- 1916 میلادی)، نوازندۀ برجستۀ ویولون و رهبر ارکستر
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.