یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۹۵

کدخبر: ۲۰۴۷

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

سه‌شنبه ۱۳ اسفند - دو بعدازظهر

دیروز ظهر این پسرۀ "پرهام" [سیروس] تلفن­ کرد که فی همان صدی ده حاضریم. فعلاً بله‌ای گفتم و حواله‌اش­ کردم به بعد از تعطیلات عید، تا چه پیش ­آید. امروز ظهر هم قرار بود بروم پیش "دکتر معین"[محمد] که ازش وقت ­گرفته ­بودم برای مطالعه در بارۀ خارک ازش چیزی بخواهم و بچه زحمتی خودم را از شر کلاس ششم با انشاءهای قلابی و سفارشی‌اش خلاص­ کردم و خودم را رساندم به دانشکده ادبیات- یک ربع به ۱۲ مانده- و رفته ­بود. و بهش گفته ­بودم که معلمم و ممکن است دیر از شر مدرسه خلاص ­بشوم. به هر صورت، هِن‌هِن‌کنان خودم را رساندم و دست از پا درازتر برگشتم، عصبانی و ناراحت.

امشب هم که دارودستۀ اقوام عهدوعیال اینجااند، با آن جناب قطب ­الاقطاب! خدا بخیر بگذراند. فردا شب هم "گلستان"[ابراهیم] و برادرش و زنش و این پسرۀ جعلق "کاوسی"[امیرهوشنگ] اینجا هستند، با یک مردکۀ انگریزی که ندیده و نشناخته دعوتش ­کرده‌ام باسم "سر التون"[1] نمی­ دانم چی، که گویا سرپرست فیلم ­های دکومانتر "شل‌کامپانی"[2] است. دیروز عصر منزل برادر "گلستان"[ابراهیم] مجلس مختصری بود که دوتا برادری بمناسبت همین مردک راه ­انداخته ­بودند. از آنهائی است که وسیلۀ لِفت­ولیس "گلستان"­ها است. "کاوسی"[امیرهوشنگ] هم آنجا بود، همین که مدعی فیلم­ شناسی است، و همه­ اش راجع به فیلم حرف ­زدند و ما گوش ­کردیم، من و برادر "گلستان"[ابراهیم]. و بهرصورت، چون قرار بود "گلستان"[ابراهیم] با زنش فرداشب را بیایند اینجا (و این قراری ­بود که آن شب منزل "قریشی"[امان‌الله] گذاشته ­شد و آنهای دیگر لیت‌ولَعَل­ کردند و "گلستان"[ابراهیم] چسبید) دیدم چرا آنهای دیگر را هم نگویم؟ و گفتم و حالا امشب که بگذرد، تازه فرداشب یک داستان دیگر داریم. باز هم خدا بخیر بگذراند.

 

پنجشنبه 15 اسفند - 2 بعدازظهر

دیشب "گلستان"[ابراهیم] و زنش اینجا بودند، با آن مردک انگریزی مسئول فیلم دکومانترهای کمپانی "شل"، باسم "سر آرتور اِلتون". ته­ بساط مهمانی پریشب را خوردند که قطب و اقوام عهدوعیال اینجا بودند. جناب قطب برای سه ­شنبه آینده دعوت ­کرده و "گلستان"[ابراهیم] هم برای یکشنبه ­اش. امشب هم که منزل "دکتر عابدی"[رحیم] هستیم. اگر بتوانیم از شر مهمانی­ دادن به "ملکی­"ها خلاص ­شویم، بد نیست. از خوشمزگی­ هائی که این جناب قطب می­ کرد، یکی هم این شعر بود که بندتنبانی است و می­ گوید:

یزید و یزدی و زیدی و دیزی است یکی

نشین و مقعد و گُت، ک... و پیزی است یکی!

چند روز پیش (از جمعه 9 اسفند) هم سرِ یکی از کلاس­ ها بحث از اسامی دوازده­گانه حیواناتی بود که به دورۀ دوازده ­سالۀ سال­ های شمسی می­دهند. یکی از بچه ­ها این شعر را خواند، نوشتم:

موش و بَقَر و پلنگ و خرگوش­ شمار  

زین چهار که بگذری، نهنگ آید و مار

وانگاه به اسب و گوسفند است حساب  

بوزینه و مرغ و سگ و خوک، آخر کار

و اصلاً چطور است بمناسبت این دو نقل ­قول، دفتر تقویم جیبی­ام را ورق­ بزنم و هر چه ازین قبیل در آن یادداشت­ کرده­ام، اینجا نقل­ کنم؟

می­ کنم: در صفحات اواخر تقویم که سفید است و برای یادداشت، باز نقل ­قول از یکی از شاگردها از گیلکی­ ها (رشت) یادداشت­ کرده­ ام:

«چوم[3] دنی چیه؟                      سر دنی چیه؟                  مرگ دنی چیه؟

دیل دنی چیه؟                         روح دنی چیه؟                 جغد دنی چیه؟

چوم ویلانه                             سر کوره حداده                مرگ دریایه

دیل ویرانه                              روح بَرده صیاده               جغد غواصه »

و باز در همین صفحات اخیر و ایضاً به نقل از همین "دکتر نوربخش"[جواد]یکی از دوبیتی­ های "شاه نعمه­ الله ولی" را یادداشت ­کرده ­ام که:

هرچند که از روی کریمان خجلیم

 

در روی زمین نیست چو کرمان جائی

 

 

صد شُکر که پروردۀ این آب­وگلیم

کرمان دل عالَم است و ما اهل دلیم

 

 

 

 

 

 

 

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 25 بهمن 1402

 

 


[1]) التون- سر آرتور (1973- 1906 میلادی)، مستندساز در انگستان  

[2]) فیلم ­های مستند شرکت نفتی شل

[3]) چوم، یعنی چشم

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.