یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۱۰۰

کدخبر: ۲۰۸۳

بکوشش: محمدحسین دانایی

دیشب اول غروب از مسجد جامع یک ­بار دیگر دیدن ­کردیم و کتابخانه‌اش که به همت "استادان" و آدم‌هائی از نوع او ترتیب ­داده ­شده، حاوی ۲۵۰۰ تائی کتاب که مأمورش که آخوندی بود، می‌گفت ۵۰۰ تائی­اش نسخه خطی است و خطی "صحاح اللغه" را دیدم. بعد هم یک زیلوی قدیمی متعلق به ۱۱۵۲ را که خودشان ادعای ۶۰۰ ساله‌بودن آن را می‌کردند و وقتی تاریخش را برایشان خواندم، "استادان" در رفت، و یک قرآن خطی در همین حدود قدمت.

دیگر اینکه در یزد و دهات اطراف آن، مدارس و بیمارستان‌ها و زایشگاه‌های متعددی هست که با کمک هندی‌های زردشتی (پارسی‌ها) اداره­ می‌شود و چون پولی که می‌فرستند، بعلت اشکال‌تراشی‌های دولت هند درین یکی- دو سال به صورت‌های قاچاق از هند خارج­ می‌شود، در حدود دو ماه پیش سفیر هند به اسم تشویق و تقدیر از این کمک‌ها و تأسیسات برای دیدن آنها به یزد آمده، ولی به قول "استادان" (که چندان بی‌ربط نبود) برای ته‌وتودرآوردن از مقدار و مبلغ این پول و طرق وصول آن آمده­ بوده است. نیز "استادان" می‌گفت که از زردشتی‌های یزد، کمتر کسی بی‌سواد است، به دلیل وجود همین تأسیسات.

دیگر اینکه چهار روز است راه ­افتاده ­ایم، با 950 تومان موجودی و الآن فقط 760 تومان داریم، یعنی درین مدت 200 تومان خرج­ کردیم که صد تومانش یک­شبه در اصفهان بوده­ است و حتی بیشتر. اگر کم ­نیاوریم، خوب است.

دیگر اینکه این آشنایان سخت مزاحم ­شده ­اند. تا در شهر غریبه ­ایم، شوری­ و شوقی هست، اما بمحض اینکه سلام ­وعلیک­ ها ایجاد می­ شود یا تجدید، نمی­ دانم چرا دو مرتبه گرفته­ می­ شوم و شوروشوق خفقان­ می­ گیرد. اینهم دردی است.

بهرصورت، "بهروز" و "استادان" سخت تعارف ­می ­کنند، در حالیکه هر کدامشان هزار گرفتاری دارند، و حتی "بهروز" امشب آمده­ بود که بزور بساطمان را ببرد خانۀ خودش که البته نرفتیم.

دیگر اینکه دعواها غیر از آنچه گذشت (در مورد ترک اِنفاق) مربوط است بدعاوی حقوقی و از نوع بخصوص دعوا بر سر قنات­ ها، بر سر مالکیت آن، یا تقسیم آب آن، یا تجاوز به حریم این ­و آن، نقل از "استادان" که وکیل عدلیه اینجا است. و یکی دیگر معتقد بود که دعواهای نوع سوم، دعواهای مربوط به اعمال منافی عفت است، یعنی لَو... اَلعُهدَةُ عَلَی الرّاوی. حتی زن­ها ازین بابت از شوهرهاشان شکایت­ می­کنند. در شهر ج...­خانۀ رسمی نیست. ناچار می­ شود قبول ­کرد که لَو... رایج باشد. "بهروز" که می­گفت 70 درصد مردها دچارند، البته اغراق­ می­کرد. اهل اغراق است و جوان.

دیگر اینکه به نقل ­قول از یک دکتر طب و یک دکتر داروساز، بیماری ­هائی که مردم بآن دچارند، اغلب، یعنی در درجات اول، رماتیسم است و امراض کبدی، بخصوص آسم و بعد تراخم (بخصوص در دهات) و مگس در شهر هم زیاد بود و گردوخاک هم. خدا رحم کند. امراض مقاربتی کم است و شاید اصلاً نیست و دکتر داروساز معتقد بود بعلت وفور استعمال آنتی‌بیوتیک‌ها که سه- چهارسالی است وسیلۀ دست نسخۀ دکترها شده. دواهائی که مصرف ­می­ شود، همان آنتی‌بیوتیک‌های "لِدِرلی"[1] و "روش"[2] است و بعد هم دواهای کبدی و جالب این است که دکترها هنوز در جوار اسپسیالیته‌­های[3] فرنگی، دو- سه رقم دوای ایرانی هم می ­نویسند، مثل سنبل­الطیب[4] یا پرسیاوشان، عوام­ فریبی، یا بازارگرمی، یا بنرخ­ روز نان­ خوردن یا رعایت عقاید مشتری ­را کردن.

و سه- چهارتائی از آن عطاری ­های قدیمی هم در بازار و خیابان ­های شهر دیدیم، با همان قفسه­ بندی­ های مخصوص و قوطی­ های بیضی چوبی و همان بوها در اطراف دکان.

دیگر اینکه مرض قند را در یزد "دولاب" می­گویند! لابد چون بیمار هم زیاد آب می ­خورد، هم زیاد می­ش... و بهر دو معنی.

دیگر اینکه این جوانک "فرساد"نام که شناختیمش، بچه ­آخوند است و همین امشب به مأموریت دادگستری جهرم رفت و پدرش اهل شعروادب هم هست. این دوبیتی را در ماده تاریخ مرگ "آیتی یزدی"[5] گفته:

 

آه که عبدالحسین، صاحب کشف الحیل

از پی تاریخ فوت، کِلکِ خِرَد زد رقم

 

 

در کف شیر اجل، عاجز و بیچاره­ شد

"آیتی" از کفرودین، پاکدل آواره شد

 1363

 

 

 

دیگر اینکه خوراک مردم اغلب همان آبگوشت است، اغلب خوراک گوشتی آنها. قصاب­های فَکَسَنی­ای داشتند و خیلی هم بندرت. در یک راسته خیابان پهلوی بجز سه­- چهارتا قصاب نبود.

میوه را نه بصورت پس­غذائی می­خورند، بلکه در فصل هر میوه ای در حدود ساعت 10 صبح می ­نشینند سر سفرۀ گسترده­ای، درست مثل سفرۀ غذا و چاشت می ­کنند. هر فصلی میوۀ همان فصل را، مثلاً انار یا هندوانه، البته میوه ­هائی که در محل هست، وگرنه مرکبات و دیگر میوه­ های وارداتی در دسترس همه نیست. و البته آن چاشت را حسابی و سیروپُر می­ خورند.

دیگر اینکه به نقل از آمار اداره بیمه ­های امور اجتماعی در یزد، 30 هزار شَعرباف از زن­ و مرد هست، و این عده در همین حدود هم نان‌خور دارند، بچه و پدرومادرهائی که کار ازشان نمی­آید، رویهم می­ شود 60 هزار نفر، و از جمعیت سیصد هزار نفری یزد در حدود 50 هزارشان هم در حومۀ شهرند، یعنی در "آبشاهی" و "قاسم ­آباد" و "محمدآباد" و "غول­ آباد" و "مهدی ­آباد" و "رحمت ­آباد" و "تفت" و "تَزِرجان"(؟) و قالی­بافی در بین این عدۀ حومه ­نشین رایج است و از شهر تقریباً ور افتاده. در مهریز مثلاً زیادند. و مزد این قالی­باف­ ها که البته اغلب بچه­ ها و زن­ ها هستند، روزی از پنج تا10 ریال است، حتی آنکه نقشه را می­خواند و استادکار حساب ­می­شود، بیش از روزی 15 ریال نمی­گیرد. عجب فقری است، به نفع لوکس دیگران. و اغلب دست ­های قالی­باف­ ها از کودکی کج­­ وکوله می­ ماند. یک مشخصۀ قالی­باف ­ها دست­ های آنها است، بریده و دریده و کج­وکوله و از ریخت­ افتاده.

دیگر اینکه در یزد دوتا دخمه هست، پشت، یعنی جنوب آبادی "آبشاهی" که مخلوط زردتشی و مسلم است. امروز صبح رفتیم به تماشای آنها. سر دوتا تپۀ کوچک، دوتا دخمه هست. شرقی باسم "دخمۀ مانک­جی" (Manog Ji) و غربی باسم "دخمۀ گلستان". و ازین دومی دیدن کردیم، البته نه از توی آن که قفل بود و در آهنی داشت. بیرون آن را دیدیم و توضیحاتی که راهنمای ما داد و با آنچه از یک دخمۀ سومی که متروک ­شده ­است و ته آن پر بود از استخوان­ های قلم و جمجمه و دنده دیدیم، مجموعه ­ای را ساخت که این است. از راه پیچ ­و خم­دار که با ماشین و بعد هم پیاده بالا رفتیم، به صفۀ جلوی دخمه رسیدیم که شهر زیر پای شمالی آن در دوردست دراز شده­ بود. دوتا انار ترکیده، یکی اول صفه و دیگری روی پلۀ آخری در دخمه، یعنی پشت در آهنی دخمه بود، و یک دستۀ برگ سبز خشک­شدۀ "مورت" Murt (که بو کردم، شبیه اکالیپتوس بو می­داد و شبیه برگ زیتون یا غار بود که دور تاج رومی­ ها می­ گذاشته­ اند) را زیر یک تکه سنگ از آسیب باد سر تپه حفظ­ کرده ­بودند. وسط همین صفه، یک سکومانند بود که مُرده را روی آن می­ خوابانند، یعنی از راه که آوردند، و تکه ­نانی روی سینه ­اش می­ گذارند و سگی که با رسیدن مرده تکلیف خودش را می­ داند، می­ آید و نان را از روی سینه مرده بر می­دارد. می­ گویند باین علت که اگر مرده در اثر سکته بی­حرکت شده­ باشد و مثلاً نمرده­ باشد، سگ که شامۀ تیزتری از آدمیزاد دارد، نزدیک نخواهد شد. و آن انار و برگ سبز را بعنوان هدیه ­ای بروح میت می­ گذارند که از بو و تقدس آن­ها استفاده­ کند. (مراجعه ­کنم به تقدس شاخۀ انار بعنوان "هوم" در سر سفره ­ها و آداب زردشتی و گل انار و نقش آن در قالی والخ.)

 رسم دیگری که دارند، این است که وقتی دنبال مرده می­ آیند به دخمه، یک بطر ش... هم با خودشان دارند که بدرودیوار و سنگ کوه می­ پاشند و به زمین و درودیوار دخمه.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 2 اسفند 1402

 

 


[1]) لدرلی، شرکت داروسازی

[2]) روش، شرکت داروسازی

[3]) اسپسیالیته، داروی اختصاصی

[4]) ]اصل: سنبلتیب[

[5]) آیتی- عبدالحسین ( 1332- 1250 شمسی)، نویسنده، شاعر و محقق

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.